بچه که بودم، هروقت خوابم نمی برد مادر بزرگ رو می کرد بهمون و میگفت چته پس؟ چرا نمیخوابی؟

میگفتم خوابم نمیبره ننه! (همون مادر بزرگ شما که ما ننه صداشون میکنیم-توضیح از این بنده نگارنده)

میگفت: چشم هاتو بزار روی هم، بخواب خوابت می بره!

.

بچه که بودم، هر وقت اتفاقی می افتاد که دچار صدمات بدنی میشدیم.

وقتی گریه و زاری راه می انداختیم ننه جونمون یک لیوان آب قند درست می کرد و می گفت بخور. وقتی داشتم لیوان آب قند رو هق هق کنان میخوردم می گفت : "ببین پسرم، بزرگ میشی یادت میره"

.

الان که بزرگ تر شده ام هم خوب فهمیدم که: 

حتی اگر با بزرگترین مشکلات روبرو بشم میدونم که بالاخره تموم می شه، مطمئنم که کافیه بزرگ بشم!

و میدونم اگر قصد انجام کاری رو دارم باید تا انتهای انتهای اون کار فرو برم! تا خوابم ببره!

:)