- آقاگل
- يكشنبه ۶ تیر ۹۵
روبروی آینه قدی ایستاده بودمم و زل زده بودمم به چهره مردی که نمی دانستم کیست. نمی شناختمش و نمی دانستم چرا اینطور خیره مرا می نگرد! و به این فکر می کردم که این شعرا چقدر کَلَک اند! آینه را خطاب قرار می دهند تا جور زمانه را به رخ ما بکشند و خبر از گذشتن چون باد عمر دهند!
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت...
... کم کم به روی سطح آینه برف می نشست
دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت!
اساتیدشان خوب یادشان داده اند چطور بدترین دردها را به لطیف ترین احساسات ربط دهند. خوب یاد گرفته اند کلاه سر ما بگذارند. تا پیری و گذر عمر را نه در چهره عزیزانمان که در آینه های قدی جستجو کنیم. خوب می دانسته اند که دیدن ضعف و بیماری در جوان های 20 سال قبل زندگی ات دل هر آدمی را به درد می آورد. پس این زجر و درد را پشت آینه های قدی خانه ها پنهان کردند. لطیفش کردند از تلخی اش کاستند و به خوردمان دادند.
ای کَلَک ها!
س.ن: دیدن درد و آثار بیماری در چهره عزیزان و نزدیکان خیلی سخته. بخصوص اینکه بدونی زمون جوانیشون چه شیردلانی بودند....