بچه که بودم به فوتبال علاقه زیادی داشتم، مخصوصا به تیم پرطرفدار پرسپولیس.

  دیشب بعد از مدت ها مجددا تصمیم گرفتم دقایقی از بازی این دو تیم پرطرفدار را ببینم.

  دقیقه 60-70 بود که رسیدم خوابگاه و نشستم به تماشا، استقلالی ها بسیار خوشحال بودند از پیروزی تیمشان و پرسپولیسی ها مغموم و ساکت نشسته بودند. چند دقیقه بعد توپ به تیر دروازه استقلال خورد، همه از جا کنده شده و به آسمان پریدند اما توپ گل نشده بود. پرسپولیسی های حاضر خودشان را بدشانس ترین می دانستند و استقلالی ها خوشحال از اینکه شانس با تیمشان یار بود. اما دقیقه ای نگذشته بود که همان توپ وارد دروازه استقلال شد!

  اینبار پرسپولیسی ها شادترین مردمان جهان بودند و خوشحال از این گل و استقلالی ها سرجایشان میخکوب شده بودند و افسوس پشت افسوس...

  اما این پایان کار نبود، دوباره پرسپولیس به گل رسید، تا دوطرف کاملا احوالاتشان دگرگون شود. پرسپولیسی ها خوشحال و استقلالی ها مغموم و عصبی.

  بار دیگر توپ به تیر خورد، گویا به تیر دروازه پرسپولیس(همه بلند شده بودن و من چیزی نمی دیدم! از روی سر و صداها می فهمیدم چه شده و چه خبر است.)! باز انگار قرار بود همان تراژدی رقم بخورد. اما نه! نشد که بشود. شانس! این بار با پرسپولیسی ها یار بود و استقلالی ها گویا بدشانسی آورده بودند.

  در نهایت پرسپولیس بازی را برد. گروهی خوشحال بودند و گروهی ناراحت و خشمگین. گروهی هم گویا در دسته از منافقین حضور داشتند البته (گروهی که بعید می دانم حتی اسم بازیکنان حاضر در زمین را دانسته باشند)!!!

 به هر ترتیب ماهم به این دوستان عزیز و قرمز پوش تبریک و به آن دوستان بزرگوار آبی پوش تسلیت عرض می کنیم.


  س.ن: زندگی دقیقا مثل بازی فوتبال است. گاه شاد می شوی و گاه ناراحت! گاه حس بدشانسی به آدم دست می دهد و گاه گمان می کند که بسیار خوش شانس بوده است. اما در همین زندگی هم باخت هایی هست که ارزش برد را برای انسان دارد و حتی به خاطر آن خوشحال هم می شود. مثل بازی ایران-آرژانتین، که با اینکه ما باختیم اما باز خوشحال بودیم.

چیزی که مهم هست تلاش و مبارزه طلبی است. اینکه تسلیم نشوی و تا آخر بجنگی. در این صورت حتی اگر شکست بخوری باز سرت را بالا می گیری و خوشحال خواهی بود.