عاشق شده بود.

دخترک هوش از سرش برده بود.

قرارهایشان را گذاشته بودند.

و در همان عصر که چوپانک دروغگو بازیش گرفته بود و فریاد می زد گرگ گرگ! به عقد هم درآمدند!

و از همان شب قوچ ها یک به یک ناپدید شد...


ازدواج باشکوهی بود ازدواج سگ گله با ماده گرگ زیبا!



شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد

ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!

"حامد عسگری"