- آقاگل
- پنجشنبه ۲۴ خرداد ۹۷
- ۲۳ نظر
الهی! در سر گریستنی دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز، گریستن یتیم از حسرت است و گریستن شمع بهرهی ناز، از ناز گریستن چون بود؟ این قصه ای است دراز.
الهی! آمدم با دو دست تهی، بسوختم بر امید روز بهی، چه بود اگر از فضل خود بر این خستهدل مرهم نهی؟
خدا! به حق دل عاشقان سرگردان
مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان
به کدخدایی ِ آبادی ِ به دور از عشق
نه این رعیّت ِخانه خراب و سرگردان...
س.ن: الهی، مهمانیات چه زود تمام شد...
ببخش که مهمان خوبی نبودم.