۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم نگاری» ثبت شده است

دیالوگ نوشت

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۷ مهر ۹۶
  • ۱۳ نظر

_ من یک بار او را دیده‌ام که با اسیرانِ نصرانی، عیسی مسیح را به شفاعت گرفت که آشفتگی نکنند و بند از پای ایشان برداشت. هنوزم این سخن در گوش است که فرمود: «ما برای برداشتن بند آمده‌ایم نه بند نهادن.» سرداری از فاتحان ایران بر جمل می‌خندید و حسین ابن علی او را به فریاد گفت:«ما آمده‌ایم با ظلم بجنگیم، نه آنکه خود ظالم باشیم.»

عبدالله: از او بسیار می‌گویند. و آنها که می‌گویند، چرا خود چون او نیستند؟

"روز واقعه"

"بهرام بیضائی"

خداحافظ پروفسور دیوانه

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۹ مرداد ۹۶
  • ۱۴ نظر

من فقط یک بار زندگی می‌کنم؛ 

بنابراین بگذارید هر خوبی که می‌توانم بکنم و هر محبتی که مایلم نسبت به دیگران ابراز دارم. 

بگذارید، نه این احساس را سرکوب نمایم و نه آن را به تأخیر اندازم زیرا دیگر به دنیا نخواهم آمد...

جری لوئیس (1926-2017)


تصویر مرتبط


آخرین مرد سیاه سفید سینما نیز درگذشت.


باری دیگر مردی که دوست می‌داشتم

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۲ خرداد ۹۶
  • ۵۳ نظر

بازنشر به بهانه روز تولد این استاد بزرگ:

مستند "بار دیگر مردی که دوست می داشتم" را دیدم. 

نادر ابراهیمی برای من همواره یک الگوی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بوده است. مردی با دغدغه‌های مشخص، که با جان و دل کار می‌کرد. ابراهیمی برخلاف بسیاری از نویسندگان دوران انقلاب و قبل از آن، شبهه‌روشنفکر و کافه‌نشین نبود. اصول و عقاید خودش را داشت؛ و در همان فضای مکدر قبل و پس از انقلاب حرفش را به هر ترتیب ممکن می‌زد. نادر ابراهیمی به درستی نماد یک انسان دغدغه‌مند بود.


  

 بعنوان یک خواننده علاقه مند به ایشان، همیشه متأسف بوده‌ام که چرا وقتی در جایی نامی از نادر ابراهیمی بر زبان می‌آید اغلب مردم یک راست می‌روند سراغ کتاب "یک عاشقانه آرام"ش. گرچه کتاب خوبی است. ولی به نظرم نباید معرف نادر ابراهیمی باشد. 

فکر می‌کنم کتاب‌هایی مثل "مردی در تبعید ابدی"، "آتش بدون دود" ، "فردا شکل امروز نیست" و "بر جاده‌های آبی سرخ" معرف‌های بهتری برای شناساندن تفکرات نادر ابراهیمی است. 


#پیشنهاد_می‌کنم این مستند را حتماً ببینید.

لینک دانلود (195 مگابایت)

درد توی سرم مثل خورده‌های شیشه است. تمام مدت...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۹ فروردين ۹۶
  • ۸ نظر



دریافت

مادرکشی! مستندی که قطعا باید دید.

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۰ بهمن ۹۵
  • ۴۳ نظر



گریه کردم! پای این مستند اشک ریختم. درست شبیه فرزند ناخلفی که بر بالین مادر نشسته و نفس های آخر مادر را می‌بینه و کاری از دستش ساخته نیست.

قصد داشتم برای معرفیش جمله‌ای بنویسم. ولی راستش حرفی برای گفتن نداشتم و فیلم حرفی برای گفتن نگذاشت. جز اینکه #ما_خیانت_کردیم! ما فرزندان ناخلف این مادر بودیم. ما خیانت کردیم و این خیانت به قدری سنگین بود که کمر مادر خم شد. شکست. و حالا که نفسای آخرش رو می‌کشه روی دیدار با اون رو هم نداریم. اگر امروز کاری نکنیم. فردا دیگه خیلی دیره.


لینک دانلود

دوره‌ات گذشته مربی!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۱ آذر ۹۵
  • ۱۶ نظر

سلحشور : مُربی شما بعد جنگ سینما زیاد می رفتی نه؟


آخه برادر من، اینجا که تگزاس نیست!


احمد : آقای سلحشور! اجازه می‌دید ما دو کلوم حرف بزنیم؟


سلحشور : تو حرف نمی‌زنی، تو داری لاس می‌زنی! آخرشو بهش بگو، ته خطو.


احمد : ته خطی وجود نداره سلحشور،


حاج کاظم فرمانده گردان بوده عباس هم از بچه‌های جنگه.


سلحشور : خوب دیگه بدتر! جُرم خودی‌ها که بیشتر از غریبه‌هاست.


واسه این مملکت که هزار تا دشمن داخلی و خارجی داره، از صبح تا شب داریم جوون می‌کَنیم؛ می‌کَنیم یا نمی‌کنیم؟ بعد آقا، خودی؛ شب عیدی می یاد اسلحهَ رو می‌ذاره رو شقیقه‌ی ما! این یعنی عدالت؟ چند تا جوون خونشون برا آرامش این مملکت از دست داده باشن خوبه؟ چند تا؟ دِ بگو، خوب بگو دیگه.


[خطاب به حاج کاظم] یه ذره فکر کنی از کارت خجالت می کشی!






حاج کاظم: به اونا بگو بین عباس و BBC یکی رو انتخاب کنن. حافظ امنیت ملی برای من امثال عباسه!




هرگونه برداشت سیاسی- اقتصادی-برجامی-حقوقیجات بالا- املاک واگذار شده-فرهنگی-کنسرت اجرا نشده - اجتماعی-نظامی-انتظامی-فوتبالی-مسعودشجاعی-روشنفکر خریداریم!

فیلم کوتاه دو با دو - 1984+ لینک دانلود

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۹ شهریور ۹۵
  • ۱۸ نظر

فیلم کوتاه دو با دو، ساخته بابک انوری است. روایتی 4 دقیقه‌ای از تلخ ترین واقعیات انسانی. فیلمی که یاد و خاطره کتاب 1984 جرج اورول را در دل این بنده نگارنده زنده کرد. همان قدر تلخ و همان قدر دردآور.

 یاد آن صحنه ای افتادم که وینستون تحت شکنجه بود و شکنجه‌گر خطاب به او می‌گفت "اصلا برای من اهمیت نداره که چیکار کردی و به چی اعتراف کردی، برای ما این مهمه که باور کنی 2+2=5!" و صحنه‌ای که وینستون میگوید: "آزادی آن آزادی است که بگوییم دو بعلاوه بدو میشود چهار. این قضیه که تصدیق شود سایر چیزها بدنبال می آید!!!" جمله ای که انوری نیز به آن توجه خاص داشته و پایه و اساس این فیلم کوتاه همین جمله کتاب اورول است.


و آخر کتاب که به این شکل تمام شد پایانی سیاه و غم زده:

«پاهای وینستون در زیر میز بی اختیار حرکت می‌کردند، از جایش تکان نخورده بود، ولی در فکر داشت می‌دوید، با جمعیت بیرون همراه بود و از شادی فریادهای کرکننده سر می‌داد. دوباره به تصویر برادربزرگ نگاه کرد. غولی که جهان را در چنگ داشت! صخره ای که لشکریان آسیا بیهوده خود را به آن می‌کوبیدند! او می‌اندیشید که چگونه ده دقیقه پیش، فقط ده دقیقه پیش هنگامی که هنوز نمی‌دانست اخبار رسیده از جبهه ها حاکی از پیروزی یا شکست است، قلبش همچنان سرشار از ابهام و احساسات متناقض بود. اه، چیزی بیش از ارتش اوراسیا معدوم شده بود! از اولین روز دستگیریش در وزارت عشق، خیلی چیزها در وجودش تغییر کرده بود، اما هنوز، آخرین، حیاتی ترین و شفاپخش ترین تغییر صورت نگرفته بود.
صفحه سخنگو همچنان درباره اسیران، غنایم جنگی و کشت و کشتار صحبت می‌کرد، اما همهمه بیرون کمی آرام شده بود. مستخدم‌ها به کارهایشان مشغول شده بودند. یکی از آنها با بطری جین نزدیک شد. وینستون که در رؤیای خود غرق بود به پر شدن گیلاسش توجهی نشان نداد. دیگر نمی‌دوید و یا از خوشحالی فریاد نمی‌زد. به وزرات عشق فکر می‌کرد، همه چیز را فراموش کرده و روحش به پاکی برف شده بود. در دادگاه عمومی و در جایگاه متهم، مشغول اعتراف کردن و نام بردن از افراد مختلف بود. در حالی که یک نگهبان مسلح پشت سرش بود، از راهروهای پوشیده از کاشی های سفید چنان می‌گذشت که گویی زیر آفتاب قدم می‌زند. گلوله‌ای که مدتها انتظارش را می‌کشید، داشت به مغزش نزدیک می‌شد.
به آن چهره غول آسا خیره شد. چهل سال طول کشید تا فهمید زیر آن سبیل های سیاه چه لبخندی پنهان است. چه سوء تفاهم و کج فهمی احمقانه‌ای! چه قدر خودسری و نادانی، که دست رد به سینه پرعطوفت او زدی. دو قطره اشک که بوی جین می‌داد از چشم هایش به روی بینی فروغلتید. اما چیزی نبود، چه باک، همه چیز رو به راه بود و جنگ به آخر رسیده بود. در مبارزه با خود پیروز شده بود. به برادربزرگ عشق می‌ورزید.»


ببینید فیلم دو با دو را، فیلمی به کارگردانی بابک انوری عزیز.


لینک دانلود 

The.Martian

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱ مرداد ۹۵
  • ۱۵ نظر

The.Martian فیلمی در سبک علمی تخیلی ولی کاملا واقع گرایانه. نامزد اسکار سال 2016. و ساخته شده با اقتباس از کتابی به همین نام و به نویسندگی اندی وییر در سال2014.

فیلمی که به نوعی روایتی است از رابینسون کروزوئه قرن جدید! با بازی "مت دیمون" در تقش "مارک واتنی"  مردی تنها در سیاره مریخ.

جمله ها: 

- ببینین نمیخوام فکر کنین آدم متکبر و مغروری ام ولی من الآن بزرگترین گیاه شناس این سیاره ام!

.

- گفته بودن وقتی جایی گیاه پرورش میدی یعنی به طور رسمی اونجارو به استعمار در آوردی!

خب پس از نظر فنی مریخ مستعمره منه!


- داشتم به قوانینی که در مورد مریخ وجود داره فکر میکردم!

یک پیمان نامه بین المللی هست که هیچ کشوری ادعای مالکیت  چیزی که روی زمین نیست رو نداره. و یک پیمان نامه دیگه میگه که، اگه در خاک هیچ کشوری نباشی قوانین دریایی به کار برده میشه.

 خب پس مریخ جزء آب های آزاده!... قسمت باحالش اینه که دارم میرم به دهانه "اسکیاپارلی"، جایی که میخوام فضاپیمای فرودی "آیریس4" رو مصادره کنم. هیچکس صریحا چنین اجازه ای به من نداده! و تا وقتی که سوار  آیریس4، نشم نمیتونن اجازه یدن.

پس این یعنی کنترل یک فضاپیما رو بدون اجازه توی آب های آزاد به دست میگیرم که به اصطلاح منو یک دزد دریایی می کنه!

"مارک واتنی، دزد فضایی"


مارک و کاشتن بوته های سیب زمینی در مریخ