- آقاگل
- شنبه ۲۷ خرداد ۹۶
- ۸ نظر
نقلست که یک روز با جمعی میرفت جماعتی جوانان میآمدند و فساد میکردند تا به لب دجله رسیدند یاران گفتند یا شیخ دعا کن تا حق تعالی این جمله را غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود.
معروف گفت: دستها بردارید.
پس گفت الهی چنانکه درین جهان عیش شان خوش داری در آن جهان شان عیش خوش ده.
اصحاب به تعجب بماندند. گفتند: خواجه ما سر این دعا نمیدانیم! گفت: آنکس که با او میگویم میداند. توقف کنید که هم اکنون سر این پیدا آید. آن جمع چون شیخ بدیدند رباب بشکستند و خمر بریختند و لرزه بر ایشان افتاد و در دست و پای شیخ افتادند و توبه کردند.
شیخ گفت دیدید که مراد جمله حاصل شد، بی غرق و بی آنکه رنجی به کسی رسید.
*****
نقلست که معروف را دوستی بود که والی شهر بود. روزی به جایی خراب میگذشت. معروف را دید آنجا نشسته و نان میخورد و سگی در پیش وی، و او یک لقمه در دهان خود مینهاد و یک لقمه در دهان سگ.
گفت: شرم نمیداری که با سگ نان میخوری؟
گفت: از شرم نان میدهم بدرویش!
*****
نقلست که یک روز روزه دار بود و روزه به نماز دیگر رسیده بود. در بازار میرفت، سقائی میگفت که رحم الله من شرب. خدای بر آنکس رحمت کند که ازین آب بخورد. بگرفت و بخورد.
گفتند نه که روزه دار بودی؟
گفت: آری لکن به دعا رغبت کردم.
چون وفات کرد او را به خواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد؟
گفت: مرا در کار دعای سقا کرد و بیامرزید.
تذکرةالأولیاء
مناجات رمضانیه:
الهی همراه اول و آخرم تویی
فضای مجازی کیلویی چند!
الهی
تازه میفهمم چرا اینقدر تنهایی را دوست داری.
#بیت
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با آنچه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان...
#مولوی_جان