۳۷ مطلب با موضوع «کتاب نگاری :: تذکرة الأولیاء» ثبت شده است

تذکرة الأولیاء-چهار

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۳ دی ۹۵
  • ۶ نظر

از شیخ احمد خضرویه رحمته الله علیه نقل است که، 

گفت:« جمله‌ی خلق را دیدم که چون گاو و خر از یکی آخور علف می‌خوردند. 

یکی گفت: «خواجه! پس تو کجا بودی؟»

گفت: «من نیز با ایشان بودم اما فرق، آن بود که ایشان می‌خوردند و می‌خندیدند و بر هم می‌جستند و می‌ندانستند!

و من می‌خوردم و می‌گریستم و سر بر زانو نهاده بودم و می‌دانستم...»


"ذکر احمد خضرویه"

"تذکره الاولیاء"


تذکرة الأولیاء-سه

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۲ آذر ۹۵
  • ۱۳ نظر

گفت: "بر شما باد که از دنیا احتراز کنید. که به من چنین رسیده است که: روز قیامت، بنده‌ای را که دنیا دوست داشته بود و جمله طاعات به کلی به جای آورده بود، بر سر جمع بر پای کنند و منادی کنند که بنگرید که این بنده‌ای است که آنچه خدای -تعالی - آن را حقیر داشته است و بینداخته، او برگرفته است و عزیز داشته."

گفت: "در دنیا هیچ چیز نیست که بدان شاد شوی که در زیر آن نه چیزی است که غمگین شوی. شادی صافی در دنیا نیافریده اند..."

گفت: "همه چیز در دو چیز یافتم: یکی مراست، دوم دیگری را. آن که مراست، اگر من از آن بگریزم، او به سر من آید. و آن که دیگری راست، به جهد بسیار به من نیاید.»


تذکره‌الاولیاء

ذکر ابوحازم مکی

تذکرة الأولیاء-دو

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۴ آذر ۹۵
  • ۲۰ نظر

گفت: «به صحرا شدم؛ عشق باریده بود و زمین تر شده. چنان که پای به برف فرو شود، به عشق فرو می‌شد.»

 

"تذکرة الأولیاء- ذکر بایزید بسطامی"

 

 

 

+ بشنوید:

 

شنگینک سیاووش ناظری

 


دریافت

 

 

+بخوانید

 

اگر دوست داشتید شعر و نوشته‌هایی با موضوعیت برف و باریدن برف کامنت کنید.

 

تذکرة الأولیاء-شش

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۵ تیر ۹۴

و گفت: بنده در توبه بر هیچ کار نیست زیرا که توبه آن است که بدو آید نه آنکه از او آید.

 "ذکر ابوحفص حداد"

"تذکره الاولیاء"

تذکرة الأولیاء-یک

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۵ ارديبهشت ۹۴
  • ۲ نظر

" نقل است که یکی پیش صادق آمد و گفت: خدای را به من بنمای.

گفت: آخر نشنیده ای که موسی را گفتند لن ترانی. گفت: آری! اما این ملّّّت محمّد است که یکی فریاد می‌کند رای قلبی ربی، دیگری نعره می‌زند که لم اعبد رباً لم ارة.

صادق گفت: او را ببندید و در دجله اندازید. او را ببستند و در دجله انداختند. آب او را فروبرد. باز برانداخت. گفت: یا ابن رسول الله!الغیاث، الغیاث.

صادق گفت: ای آب! فرو برش.

فرو برد، باز آورد. گفت! یابن رسول الله! الغیاث، الغیاث.

گفت: فرو بر.

همچنین چند کرت آب را می‌گفت که فرو بر، فرو می‌برد. چون برمی آورد می‌گفت: یاابن رسول الله! الغیاث، الغیاث. چون از همه نومید شد و وجودش همه غرق شد و امید از خلایق منقطع کرد این نوبت که آب او را برآورد گفت: الهی الغیاث، الغیاث.

صادق گفت: او را برآرید.

برآوردند و ساعتی بگذشت تا باز قرار آمد. پس گفت: حق را بدیدی.

گفت: تا دست در غیری می‌زدم در حجاب می‌بودم. چون به کلی پناه بدو بردم و مضطر شدم روزنه ای در درون دلم گشاده شد؛ آنجا فرونگریستم. آنچه می‌جستم بدیدم و تا اضطرار نبود آن نبود که امن یجیب المضطر اذا دعاه.

صادق گفت: تا صادق می‌گفتی کاذب بودی. اکنون آن روزنه را نگاه دارد که جهان خدای بدانجا فروست.

و گفت: هر که گوید خدای بر چیزست یا در چیزست و یا از چیزست او کافر بود.

و گفت: هرآن معصیت بنده را به حق نزدیک گرداند که اول آن ترس بود و آخر آن عذر.

و گفت: هر آن طاعت که اول آن امن بود و آخر آن عجب آن طاعت بنده را ا زخدای دور گرداند مطیع با عجب عاصی است وعاصی با عذر مطیع زیرا که در این معنی بنده را به حق نزدیک گرداند "


.

س.ن: متن فوق به مدد یکی از دوستان حاصل آمد.

خداوند حفظشان گرداند.

آمین.