این روزها بیش از پیش دچار انفعال شده‌ام، راستش حس می‌کنم این دوری از فضای دانشگاه و کار فرهنگی محافظه کارم کرده باشد! این بیخیالی‌ها خودم را هم کلافه کرده، اینکه عادت کرده‌ام اغلب حرف‌هایم را قورت دهم! و از زدنش اجتناب کنم. فلمثل امروز در جلسه‌ای با اینکه مخالف موردی هستم زبان در کام بگیرم و پیش خودم بگویم: "بیخیال! این‌ها که دست آخر کار خودشان را پیش می‌برند؛ چرا خودم را بیخود خسته کنم؟ دست آخر هم چنتا فحش نثارم می‌کنند که چرا وقت جلسه را گرفته‌ای! و آقای فلانی خودش کار ندارد نمی‌داند ما زن و بچه داریم! و بچه روی گاز است و ته می‌گیرد و فلانی نفسش از جای گرم بلند می‌شود! و فکر کرده علامه دهر است و ..."

 در همین فضای مجازی هم ایضا! فلمثل همین روزهایی که دو جناح به سر و صورت هم می‌کوبیدند! راستش حرف‌ها داشتم برای زدن، ولی باز پیش خود گفتم: "بیخیال! کی برای حرف‌های من تره خورد می‌کند؟"

یا در دعواهای فوتبالی چند روز اخیر که حرف‌ها داشتم برای زدن و طرفداری از برانکوی پیر در برابر آن کیروش استعمارگر(!) اما باز پیش خود گفتم: "بیخیال! کی این روزها حوصله فوتبال را دارد؟ اصلا گیرم که کسی هم باشد که اهمیت بدهد! حرف های من می‌تواند چه اهمیتی داشته باشد؟ مگر من کجای این ورزش قرار دارم که بخواهند برای حرف‌هایم ارزشی قائل شوند؟"


یا امشب که دست بر قضا شب وفات میرزا تقی‌خان امیرکبیر بود. و آن‌هایی که در خاطرشان است سال گذشته که اینقدرها منفعل نبودم در رسای آن مرد بزرگ پستی نوشته بودم. ولی الآن آنقدر منفعلم که حوصله‌اش را نداشتم تا بگردم و لینک پست سال قبل را پیدا کنم! 


و باز در رابطه با فوت آیت الله هاشمی رفسنجانی و آن یار دیرین انقلاب، راستش می‌خواستم بیایم و بنویسم از این مرد، و از جفاهایی که برخی از ما در حقش کردیم. و از اینکه چطور و چرا عده‌ای از "روش اَن فکران" راستگرایمان از فوت چنین مردی خوشحال می‌شوند! و از اینکه بهتر بود قبل از نشان دادن خوشحالی‌شان به این توجه می‌کردند که امروز آیت الله هاشمی رفسنجانی آبروی همین نظام است. و هر حرفی که بزنند در واقع هدیه‌ای است به همان رسانه‌های ضد انقلابی که خود می‌گویند! 


و می‌خواستم بگویم آیت الله هاشمی رفسنجانی هرآنچه که باشد برگی بود از تاریخ این انقلاب که فرو افتاد. از سال های اسارتش در چنگ ساواک تا هم سنگری با رفقای انقلابی و مبارزات اسلامیش، از دوران سازندگی تا ریاست مجلس خبرگان و مجلس تشخیص مصلحت نظام تا این سال‌های آخر که بیشتر در سایه بود. و خود کلاهتان را قاضی کنید آیا بهتر آن نیست در برهه کنونی برای آن یار دیرین انقلاب فاتحه‌ای قرائت کنیم و در حقش دعایی خیر کنیم؟ 


و حتی می‌خواستم بیایم و از آرون رمزی بنویسم! همان هافبک تیم آرسنال که به شوخی مرگ بسیاری از بزرگان و سرشناسان جهان را به گل زنی وی نسبت می‌دهند! بازیکنی که هر وقت برای تیمش گل زده یکی از شخصیت‌های بزرگ جهان فوت شده است. و برخی معتقدند نفرین رمزی اینبار دامان هاشمی رفسنجانی ما را گرفته! و عده‌ای از هموطنان مضرِ اجتماعیِ(!) همیشه در صحنه به صفحه وی هجوم بردند و بالغ بر 13هزار کامنت فارسی برایش گذاشتند! 


و می‌خواستم بیایم و بنویسم و گله کنم از برخی "دوستانِ روش اَن فکرِ ارزشی(!)" که با شایعه کردن خبر تعطیلی سه روزه کشور خواستند تا فوت شخصیتی بزرگ چون آیت الله هاشمی رفسنجانی را به حاشیه بکشند. و گله کنم از اینکه چرا عادت کرده‌ایم برای القای نظر و تفکرات خودمان دست به تخریب حریف و تفکر مخالفمان بزنیم؟ به جای آنکه به فکر ارتقای تفکرات خودمان باشیم!؟ و چرا احترام به تفکرات مخالفمان را هرگز یاد نگرفته‌ایم! 

 

باری، داشتم می‌گفتم، این روزها بیش از پیش منفعل شده‌ام. آنقدر منفعل که حتی می‌خواستم در میانه‌یِ راهِ نوشتن این حرف‌ها هم دکمه انصراف را فشار دهم! و صرف نظر کنم از انتشار این ناگفته‌ها. و هر کلمه‌ای را که می‌نوشتم باز با خود می‌گفتم: "خب که چه؟ واقعا فکر می‌کنم کسی این حرف‌ها را می‌خواند؟ و تازه بخواند! آیا تره‌ای برایش خورد خواهد کرد؟" ولی حالا که متن رو به انتهاست با اینکه می‌دانم هیچگاه خوب نمی‌نوشته‌ام. و می‌دانم شاید نوشتن من و امثال من خیانت به  قلم و نوشتن باشد(ما زباله نویس‌ها). و با اینکه بعید می‌دانم کسی کامل این نوشته‌ها را بخواند و برایش ارزشی قائل شود حداقلش می‌دانم اینبار منفعل نبوده‌ام و حرفم را زده‌ام. 

و خیالم راحت است که تا آخر شب و تا دم ضبح خودم را به خاطر این انفعال مواخذه نخواهم کرد. 

"تمت"