۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خزعبلات یک دانشجو» ثبت شده است

‌‌

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۲ اسفند ۹۵
  • ۱۴ نظر

میگن آدم وقتی یه چیزی داره ارزشش رو خوب درک نمی‌کنه و وقتی همون رو از دست میده تازه ارزشش رو می‌فهمه!

 

بیاییم فکر کنیم.


شاید فردا قدرت تفکر رو از دست دادیم...

چند اطلاعیه خیلی خیلی مهم!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۷ اسفند ۹۵

1- فراخوان جشن تحویل سال رادیوبلاگیها رو فراموش نکنید. تنها چند روز دیگر باقی است. فراخوان در چه مورد بود؟ 

یک- نوشتن متن با عنوان "سازت را با بهار کوک کن" 

دو- دور همی "تقلید صدا"

فقط تا بیست و پنجم اسفند فرصت دارید. پس هرچه زودتر اقدام کنید. 


2- فراخوان معرفی کتاب رو هم که ان شالله یادتون نرفته؟ 

از این هفته بخش معرفی کتاب رادیو فعال میشه. پس همراهمون باشید. منتظرتونیم.


3- این یکی زیاد به رادیو مربوط نیست و مربوط به خود اینجانب است. ممکن است چند وقتی نباشم. صرفاً جهت اطلاع :)


4- مسابقه خانم واران رو هم از یاد نبرید. از جزئیاتش خبری ندارم. ولی ظاهرا مسابقه خوبی از آب در خواهد آمد.


5- این روزهای پایانی سال و تعطیلات پیش رو وقت مناسبی برای دیدن مستند مادرکشی است!


6- اگر چند وقت نبودم در جریان باشید که ممکن است در کانال کم و بیش فعال باشم. باز صرفاً جهت اطلاع. :)


7- این مورد رو هم دیدم گفتم شاید کسی دوست داشته باشه شرکت کنه. ثبت نام مراسم اعتکاف حرم رضوی آغاز شد. (ان شالله قسمت ما هم بشه.)


8-ایامکم سعیدا، الطافکم مزیدا

آخر هفته خود را چگونه گذراندید؟ به نصب ویندوز!

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۳ اسفند ۹۵
  • ۴۳ نظر

مراحل نصب ویندوز:


الف- برای اقوام، دوستان، آشنایان، اذناب و اطناب و حتی فامیل!

1-نیّت

2-بوت کردن فلش

3-نصب ویندوز

4-نصب تمامی درایورها توسط سی دیِ درایور پک

تمام!


ب- برای خودتان:

1- نیّت!

2-نیّت!!

3-نیّت!!!

4-تسلیم شدن برابر نیّت!!!!

5-بوت کردن فلش.

6-تلاش برای کپی کردن ویندوز بر روی فلش بوت شده.

7-همچنان تلاش برای کپی شدن ویندوز.

10-بالاخره کپی شدن یک عدد ویندوز بر روی فلش!

11-بالا نیامدن ویندوز و فهمیدن اینکه فلش مورد نظر به درستی بوت نشده است!

12-بازگشت به مرحله5 و پیگیری مجدد مراحل فوق!

13- بالاخره بالا آمدن نصب ویندوز!

14-رفتن برق منطقه وسط نصب ویندوز! :/

15- انتظار برای وصل شدن برق. :|

16-بازگشت به مرحله 13 -_-

17- الحمدالله چشم شیطون کر نصب ویندوز. 

18-از چاله در آمدن و افتادن به چاه! تازه نوبت نصب درایورهاست!  :\

19- نصب نشدن درایورها از روی سرویس پک :|

20- گشتن و پیدا کردن سی دی درایور لپتاپ.

21-تلاش برای کپی کردن درایورهای سی دی!

22- شستن سی دی درایور و مجدد تلاش برای کپی کردن سی دی.

23-ناموفق بودن در امر کپی.

24-زنگ زدن به فلانی و فلانی و بهمانی برای پیدا کردن سی دی لپتاپ لنوو.

25-پیدا کردن سی دی لپتاپ لنوو.

26-تلاش برای کپی سی دی.

27-لعنت فرستادن به روح آبا و اجداد مایکروسافت و سازنده لپتاپ و مرحوم ادیسون و مرحوم الکساندر گراهام بل و تمام دانشمندانی که در پیشرفت تکنولوژی نقشی ویژه ایفا کرده‌اند!

28- نصب شدن درایورها.

29-نصب نشدن درایور گرافیک!

30-تلاش برای نصب درایور گرافیک.

31- بازهم تلاش برای نصب درایور گرافیک.

32-دانلود درایور گرافیک!

33- بالاخره نصب شدن درایور گرافیک!

34- فحاشی به آبا و اجداد مایکروسافت و امریکا و اسرائیل و چین و ...!

35- پی بردن به این نکته که تازه باید بروید سراغ نرم افزارهای بدقلق خود!

36-مجدد فحاشی به آبا و اجداد مرحوم ادیسون و مرحوم الکساندر گراهام بل و تمام دانشمندانی که در پیشرفت تکنولوژی نقشی روز افزون داشته‌اند!


پوفففف...

امر به معروف!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
  • ۲۶ نظر

 امر به معروف باید رواج پیدا کند، اما نه فقط گشت ارشادش! که مبادا تار مویی دل از گروی جوانکی بدزدد و به قهقرا بیاندازدش، گناه کار تنها بد حجاب نیست، امر به معروف فقط حجاب نیست که بعضی تنها به آن چسبیده‌اند.

خلاف‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، کار اداری و ... اینها بسی سنگین‌ترند.

امر به معروف باید در دل مردم باشد، امر به معروف یک فرهنگ است، یک اندیشه است، یک تفکر اسلامی و انسانی است.

و از همه مهم‌تر یک وظیفه همه گانیست...

نگویید تفکر هرکس مختص خود اوست! که آنگاه  مجبور خواهید بود به عقاید شیطان هم احترام بگزارید...!

چگونه کتاب خوش رنگ بخریم!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۹ بهمن ۹۵
  • ۳۴ نظر

یکبار یک بنده خدایی(از این بنده خداها که به شوهرشون میگن من نیم ساعت می‌خوام برم بازار تو هر دو ساعت یکبار به بچه فرنی بده بعدهم بخوابونش!) اومد تو یک کتاب فروشی گفت آقا ببخشید کتاب های آقای دکتر معین رو دارید؟ 

+بله خانم داریم

- همه جلدهاش رو؟

+بله

-می‌شه بیاریدشون؟

+چشم خانم. 

مرده رفت و با دو جلد کتاب برگشت. گفت خانم بقیه جلدهاش رو تو انبار داریم. اگه قصد خرید دارید بیارم.

- اوا! اینا چرا این رنگیه؟! آقا اینکه من تو نت دیدم رنگش بنفش مایل به جیگری بودا. شما فقط آبیش رو دارید؟

+فروشنده :|

+من :|

+شش جلد کتاب فرهنگ معین :|

+وضعیت فرهنگ مملکت :|

+گریه حضار :|

- آقا! آقا!  نه، اینا خوب نیست به دکوراسیون خونه‌مون نمیاد!  شما کتاب چند جلدی که رنگ جلدش بنفش مایل به جیگری باشه ندارین؟ ترجیحا ایرانی هم باشه! 


از گزینه‌های خرید کتاب در دیجی کالا انتخاب رنگه!(+) که البته با یادآوری خاطره بالا اصلا برام عجیب نیست!


کودکان از آنچه فکر می‌کنید به آینه نزدیکترند!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۸ بهمن ۹۵
  • ۲۲ نظر

پدری که سعی داره جای پارکی که دیگری نسبت بهش حق تقدم داره رو بگیره تا کودکش رو زودتر برسونه به مهد! 

مادری که فکر میکنه چون بچه همسایه بغلی سر بچه‌اش رو توی بازی شکونده حق داره سر بچه همسایه داد بزنه و حتی اون رو کتک بزنه.

پدری که دست کودکش رو گرفته و توی پارک یا توی فورشگاه داره سیگار می‌کشه. 

مادری که وقتی به اتوبوس واحد می‌رسه بدون توجه به شمایی که جلوی در ایستادید زودتر از بقیه میره داخل! 

پدری که توی خونه به خاطر حاضر نبودن شام دعوا راه میندازه.

مادری که به خاطر یک لیوان آب که روی فرش خونه ریخته شده سر کودکش فریاد می‌کشه. و دعواش می‌کنه.


راستش نمی‌تونم درک کنم یادگیری الفبا، خوندن و نوشتن، شطرنج، نقاشی، ورزش، موسیقی و ده‌ها مهارت دیگه به چه درد یک کودک با فرهنگ اجتماعی پایین می‌خوره!؟ حواسمون هست؟! حواستون هست؟! جای تاسف اینجاست که در جامعه ما این مهارت‌ها بر مهارت‌های اجتماعی و انسانی بچه‌ها مقدم فرض می‌شه.


و نتیجه؟ خب کافیه که یک نگاه به برخی از هم نسلای خودتون بندازید!

ما هیچ ما نگاه!

کاشان! کرمان! اهواز! بوشهر! بندرعباس! کاشانی آقا؟ کاشانی؟ برو اون سکو سوار شو. داداش کرمانی؟ نه و نیمِ کاشان! نه و نیمِ کاشان کاشان حرکت! کاشان!

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۶ بهمن ۹۵
  • ۵۱ نظر

یک-

همه چیز از یک عصر پسا برفی شروع شد. در حالی که به جایگاه همیشگیم در خانه تکیه زده بودم به شدت احساس کردم که زندگی رو سخت گرفته و عادت کردم که طبق یک برنامه روتین به اجرا بگذارمش. همیشه از اینکه مثل ربات‌ها برنامه ریزی شده عمل کنم متنفر بودم. پس به یکباره در لپتاپ رو بسته، لباس پوشیده و با اولین بلیت اتوبوس از شهر زدم بیرون! و شدم یک شهروند سرگردون بین چند شهر کشور! در این حد که راننده‌های ماشین سنگین به ازای هر24ساعت در جاده بودن باید 24ساعت off باشند و من اون24ساعت دوم رو هم باز در دل جاده بیدار بودم!

 

دو-

در مورد از دسترس خارج شدن یکباره وبلاگ هم اتفاقی افتاد که باید وبلاگ رو از دسترس خارج می‌کردم! و از اونجایی که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل بود یکی از رفقا این کار رو انجام داد و چون خام و بی تجربه بود تنها چیزی که به ذهنش رسیده این بود که یک کاراکتر "ا" به جای بگذاره تا سیستم بیان ارور نده! همچین رفیقایی هم داریم! من از وبلاگ نرفته بودم و هیچوقت هم نمی‌رم! اینجا با نزدیک 1000پستی که داخلش ثبت کردم برام مثل یک خونه می‌مونه! مگه اینکه آدم احمق باشه(به عبارتی همون عوارض مغز خر خوردگی!) که خونه نوساز و سه سال ساخت خودش رو خراب کنه و بره! 


سه-

البت یک نکته خیلی ریز این وسط وجود داره، فهمیدم اگرچه بودنم خوب و مفیده!(هست دیگه خدایی؟ نیست؟) ولی نبودنم هم ضرری به جایی نمی‌رسونه. در واقع به قدری این دنیای مجازی گسترده شده که نبود یک عدد آقاگل اصلا به چشم نیاد. از این بابت هم خوشحالم هم ناراحت. ناراحتم که به چشم نمیاد! و خوشحالم که به چشم نمیاد!

بگذریم. چه کاریه اصن که آدم یهویی بره؟ که بعد بشینه نتیجه هم بگیره؟ هان؟!


چهار- 

رادیو بلاگی‌های این هفته رو بشنوید. من که هنوز نشنیدم ولی می‌گن خیلی ویژه است!


پنج-

مخاطب‌های وبلاگ چند بخشند. یک عده مثل رفیقت می‌مونن. همیشه بودن و هستند. یک عده میومدن سر می‌زدن تا بهشون سر بزنی! یک عده هم نه جزء دسته اول هستند نه جزء دسته دوم! دسته‌ای که یک مدت جزء مخاطب‌هات هستند و بعد یکباره ول می‌کنن میرن.(شاید یک نوع دلزدگی از مطالبت!) دلم برا بعضی از افراد اون دسته سوم تنگ شده!


شش- 

عنوان رو به سبک بلیت فروش‌های ترمینال‌ بخونید. توجه کردید؟ قشنگ یک نگاه بهت می‌ندازه می‌فهمه مسافر چه شهری هستی؛ دقیقا نفهمیدم از کجا!


آن مان نباران دو دو اسکاچی آنا مانا کلاچی...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۰ بهمن ۹۵
  • ۱۲ نظر

یک نفر مرد!

ساختمانی فرو ریخت!

مردمانی شریف در زیر آوار ماندند...

قلبی در سینه‌ای تپید.

شهری به گِل نشست

خانه‌ای را سیل برد!

بارانی متولد شد.

ساعت از دو گذشته بود.

جوانکی پشت هم اینتر زد!

و گمان کرد یک شبه شاعر شده است!

و زندگی همچنان جریان داشت...