۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خزعبلات یک دانشجو» ثبت شده است

منشور حقوق شهروندی چیست؟

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱ دی ۹۵
  • ۱۷ نظر

منشور حقوق شهروندی، محیط شفافی است که بین دو سطح متقاطع غیر موازی قرار گرفته که در یک وجه هم‌دیگر را قطع کرده و تشکیل رأس منشور را می‌دهند. سمت دیگر را نیز قاعده منشور می‌نامند!

زمانی که نوری به منشور حقوق شهروندی تابیده شود بسته به زاویه تابشش، به طیف رنگی خود تجزیه می‌شود! از عوامل تأثیر گذار بر این پدیده می‌توان به ضریب شکست شهروند-طول موج شهروند و گرمای پشت شهروند اشاره نمود! (که هر سه مورد با طول موج طیف رنگی منتشره رابطه مستقیم دارد. و موجب افزایش کارآیی منشور فوق می‌گردند.)


چگونه آقاگل را پیدا کنیم؟!+لینک رادیو

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۵ آذر ۹۵
  • ۲۲ نظر

احتمالا اون پسرکی که از کودکی همیشه می‌خندید. حتی وقتی دماغش شکسته بود باز لبخند می‌زد، و وقتی بزرگ شد تازه فهمید نمی‌تونه اخم کنه، منم!


احتمالا اونی که تا سال سوم دانشگاه توی کلاس هیچکس صداش رو نشنید ولی توی خوابگاه مخ همه رو می‌خورد، منم! 


احتمالا اونی که وقتی برف میباره با تک پوش میره و توی پیاده روهای شهر  قدم می‌زنه، منم!


احتمالا اونی که داخل مهمونی‌های شلوغ و رسمی وسط اون همه شلوغی خوابش میاد و پشت سرهم خمیازه می‌کشه، منم.



+به تقلید از بهار پاتریکیان گرامی و علی جان، و سه‌گانه‌های چگونه بهار را پیداکنیم؟! و چگونه علی را پیدا کنیم؟! شان.


 ++نقطه سر سطر 

بدون شرح! دردناک!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵
  • ۲۶ نظر

متن خبر:


"ناشر مجلات نیچر ۵۸ مقاله دانشمندان ایرانی را بخاطر جعل علمی! و دستکاری! توسط نویسندگان تعلیق کرد!"





یاد مقاله "قهر مش مراد با برادرش" افتادم! که چندین سال پیش در همایش علوم رفتاری پذیرش گرفته بود! تصویر یک-تصویر دو-تصویر سه- تصویر چهار - تصویر پنج-تصویر شش


حرفی نیست! فقط اینکه یک استادی داشتیم(حفظه الله!) نام جالبی برای این مقالات دانشگاهی گذاشته بود. SMC  که مخفف ضرب المثل شاش(S) موش(M) چال(C) کردن است! (در مثل جای مناقشه نیست و ببخشید خلاصه!) و کنایه ایست از کار بیهوده انجام دادن!

 


اندر احوالات یک تجزیه گر از کودکی!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۶ آبان ۹۵
  • ۳۳ نظر

یک عادتی که نام برده‌ی نگارنده‌ی این سطور دارد این است که صبح پس از گذشتنِ گارانتیِ هر وسیله‌ای که باشد دست به آچار پیچ گوشتی برده، به جانِ آن دستگاهِ بخت برگشته افتاده، به کوچکترین بخش‌ ممکن تجزیه‌اش کرده! و مجدد سرهمش می‌کند! 

گارانتی لپتاپ همایونی نیز چون دیروز به اتمام رسید پس شد آنچه شد!

حس می‌کنم وزن لپتاپ نزدیک به نیم کیلو کم شده! یعنی اینقدر وزن گرد و خاک‌ها موثر بود؟ 


یاد همه ساعت‌هایی افتادم که در سنین کودکی نابود کردم و یک به یک سر به نیست شدند! و تلوزیون 21 اینچ قدیمیی که برای همیشه خراب شد و هیچکس نفهمید چرا! 


+نظرات پست قبل رو تا شب جواب می‌دم. ولی نظرات پست های قبلش رو "به این بنده نظرات جواب نده‌ در پست های اخیر" ببخشید. :)

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۹ آبان ۹۵
  • ۴۷ نظر


راستش هرچقدر هم که این اسب یکه تاز تکنولوژی بتازاند و پیش برود. و مک بوک پروها و سرفیس استودیوهاتان بیاید ما همچنان متعلق به همان نسل تلوزیون سیاه سفید و بازی‌های میکروییم و بس! 

همان میکروی دائی جانمان را می‌گویم و تلوزیون سیاه سفید اتاقک زیر ایوان خانه پدر بزرگ را.

ماجرای ما و آن میکرو هم ماجرای جالبی بود.

 از همان سال‌ها صبر را بیشتر از هرچیز دیگری یاد گرفتیم. یاد گرفتیم که به ازای هر یک ساعت بازی باید بیست دقیقه میکرو را خاموش کنیم تا آدابپتورش خنک شود.

و هر بار که وسط بازی آن آداپتور لعنتی داغ می‌کرد و همه پیکسل‌ها به هم می‌ریخت و به ناچار باید خاموشش می‌کردیم یاد می‌گرفتیم که دل نبندیم به زندگی و دل خوشی‌هایش.

 و سری آخر که طمع کردیم تا با تلوزیون رنگی پدربزرگ ماریو را بازی کنیم فهمیدیم باید به آنچه که داشتیم راضی می‌بودیم وگرنه سر و کله‌مان با عصای پدربزرگ است و لنگه کفش مادربزرگ!

و وقتی که میکرویمان بر اثر همان خشم پدربزرگ سوخت. هربار که خواستیم پول‌های تو جیبی مان و عیدی‌هامان را جمع کنیم و یک میکروی نو بخریم عین هربارش بزرگترها گولمان زدند و پول‌های تو جیبی مان را کش رفتند و عیدی‌های هرسال مان را گرفتند که بدهید برایتان نگه می‌داریم و دیگر رنگشان را هم ندیدیم! آنگاه متوجه شدیم برخی مواقع زندگی بر اساس ایده آل‌های ما پیش نمی‌رود. و عوامل محیطی نیز تاثیر گذارند. ولیکن با این حال ما حق نداشتیم رویاهایمان را فراموش کنیم و دست از تلاش برداریم. 

راستش از شما چه پنهان! بعد از بیست سال هنوز هم آرزویم جمع کردن پول‌های تو جیبی‌ام است. تا شاید این بار بتوانم میکروی پشت ویترین مغازه را بخرم. با فراغ خاطر آداپتورش را به برق بکوبم و بنشینم به بازی کردن. 



#شب_ششم

بنویس آی اصفهانی‌ها قصه های مجید کرمانی است!

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۶ آبان ۹۵
  • ۳۵ نظر

ﻣﺠﯿﺪ ﺍﻧﺸﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﺭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ...!

- ﻧﺎﻇﻢ: ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ، ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﭼِﮑﺎﺭﻩ ﺑﺸﯽ؟

+ ﻣﺠﯿﺪ : ﺁﻗﺎ ﻫﺮﭼﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﺩ آقا... ﻭﻟﯽ ﺧﺐ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺁﻗﺎ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺑﺸﯿﻢ!

- ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺑﺸﯽ، ﻗﺼﻪ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ، ﺑﺪﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩﻡ ... ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ‌ﻫﺎ! ﺁﺧﻪ ﭘﺴِﺮ ﺗﻮ ﻧﯿﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﯾﻪ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺭﻭﺣﯽ ﻟﻄﯿﻒ ﺑﺎﺷِﺪ ...؟ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤِﺶ ﺍﺯ ﻋﺸﻖُ ﮔﻞُ ﮔﯿﺎﻩُ ﻣﺤﺒﺖ ﺣﺮﻑ ﺑِﺰِﻧﺪ؟!

+ ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﺣﺮﻑ ﺯِﺩﯾﻢ آقا!

- ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﺭﺍ!

+ ﺁﻗﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﺭﺍﻡ ﺁﺩِﻣﻦ ﺩﯾﮕﻪ.

- ﺣـــــﺮﻑ ﻧﺰِﻥ ... ﺣـــــﺮﻑ ﻧﺰِﻥ ... ﺍِﮔﻪ ﺣﺮﻑ ﺑِﺰِﻧﯽ، ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ ...! ﮐﺘﺎﺑﻢ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ؟

+ ﺑﻠﻪ ﺁﻗﺎ

- ﺣﺘﻤﺎ ﮐﺘﺎﺑﺎ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺪﺍﯾﺖُ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ؟ ﻫﺎﻥ؟

+ ﻧﻪ ﺁﻗﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﻧِﺸﺎ ﺧﻮﻧﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﻧﺼﻔﻪ ... ﺩﯾﺪﯾﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺣﺎﻟﯿﻤﻮﻥ ﻧﯿﻤﯿﺸﺪ ﺁﻗﺎ ... ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺨﻮﻧﺪﯾﻢ!

- ﺩِ .. ﺍﯾﻨﺲ ﮐﻪ ﻫﻤِﺶ ﺍﺯ ﺗﺎﺑﻮﺕُ ﻧﻌﺶُ ﻣﺮﺩﻩُ ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﺭ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰِِﻧﯽ ... ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﺭ ﺭﯾﺨﺘِﺘﺎ ﺑﺒﺮﻥ!

+ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺸﯿﻨﯿﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﻗﺎ؟

- ﺷﻮﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻦ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺑﺸﯿﻦ، ﭼﻪ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﻣﯿﺸِﺪ ﻓﺤﺸﺎ ﺭﺍ ﺗﻮ ﻗﺼﻪ‌ﻫﺎ ﺩﺍﺩ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩﻡ؟

+ ﺁﻗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ می‌خوایم ﺑﮕﯿﻢ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺗﺮﺑﯿﺘِﺲ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺯﺑﻮﻥ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ ﻗﺼﻪ ﻓﺤﺶ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﺁﻗﺎ

- ﺑﺎﺭﯾﮏِ ﺍﻟﻠﻪ ... ﭼﺠﻮﺭ ﻓﺤﺸﯽ؟

+ ﻓﺤﺸﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﺪ ﻧﺒﺎﺷِﺪ آقا.

- ﻣﺜﻼ؟

+ ﺁﻗﺎ ﻓﺤﺸﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺯﺷﺖ ﻧﺒﺎﺷِﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﻗﺎ

- ﻧﻪ ... ﺑﻮﮔﻮ!

+ ﺁﻗﺎ ﺟﻮﻥ ﺑِﭽﺎﺩﻭﻥ ﺑﺰﺍﺭﯾﻦ ﻣﺎ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺸﯿﻨﯿﻢ.

- ﺷﻮﻣﺎ ﺍﻭﻝ ﻓﺤﺸﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﺗﻮ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻧﻮﺷﺖُ ﺩﺍﺩ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩﻡُ ﺑﻮﮔﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﯿﺸﯿﻦ

+ ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﺍﺻﻦ ﻓﺤﺶ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﺁﻗﺎ

- ﭼﻪ ﺑِﭽﻪ ﺧُﺒﯽ ... ﭼﻪ ﺑِﭽﻪ ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﯽ ... ﺩِ ﻓﺤﺶ ﺑﺪﻩ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ!!

+ ﺁﻗﺎ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ... ﯾﻪ ﻓﺤﺸﯿِﺲ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺯﺷﺘِﺲ ... ﻫﻢ ﺁﺑﺮﻭﻣﻨﺪِﺱ ﻭ ﻫﻢ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺁﺩِﻣﯽ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥُ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪِﺩ!!

- ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺁﺩِﻣﯽ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻢ؟ ...! ﺩﺭ ﺁﺭ ﮐﻔﺸﺎﺗﺎ!

 

قصه های مجید

 هوشنگ مرادی کرمانی

کارگردان: کیومرث پوراحمد

 

چی شد که یاد قصه های مجید افتادم؟ دلیلش فایل زیر بود که نمی دونم چطور شد امروز به تورم خورد و گوشش دادم و باعث شد کلی خاطره تو ذهنم زنده بشه. خاطره دیدار با آقای مرادی کرمانی در شب شعری داخل دانشگاه کرمان سال نود و سه.(داستان جالبی داشت این دیدار. فکر کنم نوشتمش همینجا.)

 کیفیت فایل ضبط شده پایین هست. ولی اگر دوست دارید بشنوید. سخنان استاد، کمی سوال و جواب و داستان هایی که خواندند.

 


دریافت

 

+ این تصویر و این مثبت و منفی‌ها رو هیچوقت نفهمیدم و هیچوقت اهمیتی هم رایم نداشته است! مثلا اینکه چرا باید فلفل خوردن یک نفر 8تا منفی بگیرد و 6تا مثبت؟ و بعد خب تعبیرش چیست؟ و آیا اگر به نویسنده انتقادی دارید بهتر نیست مستقیم بازگویش کنید؟ باور کنید من خیلی مهربانم!

 

+من درختی کلاغ بر دوشم، "خبرم" درد می کند بدجور! (***)

+ تک بیت های بی مخاطب رو جمعه هفته پیش مجدد به روز کردم! یادم رفته بود ذکر کنم. 

#شب_سوم

صبر کن حافظ به سختی روز و شب! عاقبت روزی بیابی کام را...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۴ آبان ۹۵
  • ۲۶ نظر

زندگی این روزهایم شده شبیه یک محلول سوسپانسیون داخل شیشه‌های آزمایشگاه؛ که از قضا مسئول گیج آزمایشگاه فراموشش شده روی شیشه‌ها بنویسند "لطفا قبل از مصرف تکان دهید!"


#شب_اول

ساندویپچان مغز!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲ آبان ۹۵
  • ۳۵ نظر


نام برده دهه هشتادیِ گودزیلا نشان، با تهیه برنامه‌ای سیستم تشویق و تنبیه جالبی طراحی کرده که به سمع و بصر شما می رسانیم! 


1-به حرف های مادرم گوش می دهم =یک عدد لواشک!

2- بین بزرگترها بلند حرف نمی زنم و بلند نمی خندم = ده عدد لواشک!

3- همیشه .... ، و زیر قولم نمی زنم=15 عدد لواشک

4- حرف زشت نمی زنم = بیست عدد لواشک!

5- عینک می زنم و دندانم را مسواک می زنم= سه جایزه بزرگ! (گوشواره-بلوز)

6- همیشه از مدرسه آمدم اول تکالیفم را می نویسم!= 15 عدد لواشک!

7- نمازم را می خوانم همیشه - یک عدد دفترچه خاطرات قفلی!

8-مسواک می زنم هرشب با خواهرانم = یک عدد چیپس!

9- کارهایم را خودم انجام می دهم = دو عدد کاکائو! 

10- مثل یک خانم رفتار می کنم!= ساعت!


امضا: نسل آبادگر خانه‌های سالمندان!



در اینجاست که پدر و مادر فوق روزی سه بار سجده شکر به جای می‌آورد که نام برده اصولا موارد بالا را رعایت نمی‌کند! 


س.ن:

تولد آبانی های بلاگستان رو تبریک عرض می کنم. تولد گندم، حریری به رنگ آبان و دیگر دوستان که هنوز شناسایی نشدید. ان شالله همه تون 120 ساله بشید! جماعتی بلاگر در 120سالگی! جالب میشه!:دی