- آقاگل
- جمعه ۲۰ اسفند ۹۵
حالِ من حالِ اسیری است که هنگامِ فرار....
یادش آمد که کسی منتظرش نیست، نرفت!
حسین عباسیفر
+تک بیتهای بی مخاطب به روز شد...
حالِ من حالِ اسیری است که هنگامِ فرار....
یادش آمد که کسی منتظرش نیست، نرفت!
حسین عباسیفر
+تک بیتهای بی مخاطب به روز شد...
سلام تو نظراتون خوندم نمی دونین شعر مال کیه !!!
شعر مال استاد فاضل نظری شاعر معاصرمونه
شعراشون فوق العاده اس
حتما بخونین
نه از فاضل نظریه تو دیوانشونم هس
یک تیکه از یکی از شعراشونه
منم مطمینم تو اینترنتم بزنین میاد
از این کاربرد اینترنتم بعضی وقتا استفاده کنین خوبه
شعر سروده ی شاعر توانا حسین جنتی است.بیت اولش هم اینطور شروع میشه
باید که زداغم خبری داشته باشند
هرمرد که باخود جگری داشته باشد
نون باشند در قافیه اول اشتباه تایپی بنده بود بله حق باشماست برای اطمینان از شعر نیز به پیج حسین جنتی سری بزنید ویا به مجموعه غزل ن. از انتشارات فصل پنجم که به چاپ ششم هم رسیده سر بزنید ایشون که نمیتونن شعر یه نفر دیگه رو به اسم خودشون چاپ کنن و انتشارات هم نفهمد و ارشاد هم مجوز بدهد و به چاپ ششم هم برسد.وشاعری هم که شما ادعا میکنید جیکش در نیاید.
لطفا اشعاری که در سایتتان درج میکنیدرا از منبعی معتبر نقل کرده و اسم شاعر راهم دقیق قید کنید.
آقا شرمنده انگار اشتباهی پیش اومده
من منظورم شعری بود که تو یکی از کامنت ها یکی از مخاطبانتان نوشته بودن نه شعری که شما در بالا درج کردید
اشتباه از بنده بوده که به شخص مورد نظر اشاره نکرد
ببخشید.
ادامه شعری که بنده قید کردم میرسه به
حالم چو دلیریست که از بخت بد خویش
درلشکر دشمن پسری داشته باشد
حال من حال جوانیست که در روز قرار
پدرش با قفل ماشین از پی اش تند میدوید :|
دلنوشته های یهویی نگار :|
کیف کردین اصن ^-^
حال من حال امیریست که در وقت جدال
در دل لشکر دشمن پسری داشته باشد
آقای حجتی هرجا که هستی با کمال احترام ... حس میکنم اینطوری بشه جالبتره یکم با مصرع اول بیشتر همخونی داره
حال من حال عزیزی است که با نگهی بر در منتظر شهیدش باشد
حال من حال غریبی است که یک مادر در پی تابوت پسرش دارد
حال من حال خرابی است که یک عاشق در شب زفاف عشقش دارد
حال من حال خودم نیست حال یک قرقاول در چنگ قصابی است که میخندد
ساعت سه امروز برنامه ای در رادیو جوان بود که سراینده بیت آنجا حضور داشت فکر کنم همون آقای عباسی فر بود....
دوستانی که فکر می کنید شعر مال استاد فاضل نظریه، اشتباه می کنید، استاد حسین عباسی فرد از شاعران معاصر هستند که بنده افتخار شاگردی ایشون رو داشتم، خودشون گفتن که این شعر مال بنده است
یاد این شعر افتادم
پر و بال ما بریدند و در قفس گشودتد
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
سلام . نمیدونم کسی باور میکنه یا نه
این شعر رو من گفتم البته به اقتباس از این شعر:
حال من حال مریضیست که در کشتن او درد و درمان و طبیبش همه همدست شدند
من این شعر رو دیدم خیلی خوشم اومد و با از سبکش تقلید کردم.
یه نوشته دیگه هم دارم که تقدیم میکنم میدونم خوشتون میاد :
نزدیکترین ستاره به منی که نمیدانم چند "سالِ دوری" با تو فاصله دارم...
البته شعر اینطور بوده:
حال من حال اسیریست که هنگام فرار
یادش افتاد کسی منتظرش نیست نرفت
خیرپیش
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند…
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایـــــی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
کیوان بخشی پور شاعر این شعر
فکر کنم آبان ۹۹ سرودند ... قلمشون سبز
خسته ام همچو کارگری که مظلومانه میگوید: اوستا مالات قاتم؟؟؟!!!!
جواد کاظم زاده از شهر تبریز شهرستان ورزقان
شعر قشنگی سروده شده اما در مصرع آوردن دو تا "حال "شعر را سنگین کرده شاید اینگونه بود بهتر می شد حال من همچواسیری است که هنگام فرار
یادش آمد کسی منتظرش نیست ،نرفت
سلام!
فکر کنم این شعر از کیوان بخشی پور است قطعه ای بنام (نرفت) اولش هم اینطور است .
سفره ای دل پهن،و عقل آمد تا مهمان بشود.
یادش افتاد که احساس رفاه نیست نرفت .
فقط خواستم ببینم سایت هنوز فعاله یا نه. اگه فعاله ادمین ریپلای بزن
"به سمت پل میروم؛
اگر در مسیر حتی یک نفر به من لبخند بزند نخواهم پرید
دوستان یه سوال این شعر یعنی چی
حال من حال مریضی است که در کشتن او درد و درمان و طبیبش همه همدست شدند..
حال دل من حالت آن مزرعه داری است
کز حاصل عمرش نچشیده ثمرش را
یا مثل نویسنده که در صفحه پایان
باد آمده و برده تمام اثرش را
مهدی رنجبر (عابر)
حال من حال فقریریست که هنگام طعام
یادش امد که طعامی به کفش نیست، نخورد
درود بر شما
این شعر از 《کیوان بخشی پور 》است.
دفتر شعر غزل(3)
قطعه ای با نام ((نرفت))
۱۳۹۹/۸/۱۹ شماره ثبت ۵۷۷۴۴۷
"کیوان" در بیت آخر نیز تخلص اوست.
((نرفت))_شعر کامل:
سفره ی دل، پهن و عقل آمد که مهمان بشود
یادش افتاد که احساسِ رفاه نیست ، نرفت!
پایِ لرزانِ من آمادگی رفتن داشت
یادش افتاده که دل ، پشت و پناه نیست ، نرفت!
دستِ من ، دست کشید تابرود از یادم
یادش افتاد که کوتاه تر از عمرِ تباه نیست ، نرفت!
چشم شستم که به یک خاطره مهمان بشود
یادش افتاد که پاگیرتر از نازِ نگاه نیست ، نرفت!
اشکِ من ، وقت ِ سرازیر شدن از چشمم
یادش افتاد که او غرقِ گناه نیست ، نرفت!
غم ! همان مهمان ناخوانده که باید می رفت
یادش افتاد که پروارتر از رنگِ سیاه نیست ، نرفت!
حالِ من حالِ اسیری است گه هنگام فرار
یادش افتاد که کس چشم به راه نیست ، نرفت!
محتسب، سوخت دلش ، قصه ی کیوان که شنید
یادش افتاد که برهان و گواه نیست ، نرفت!
حال من حال وزیریست که شاهش مرده
باخبر گشته که در خاک خودش
همه لشگریانش مرده
حال من حال همان سربازیست که در صحنه جنگ
با خشابی خالی ، تکو تنها جلوی لشگر دشمن مانده