اولین روز از اردیبهشت هر سال معروف است به روز سعدی شیرازی عزیز. روزی که این بنده نگارنده بیشتر آن را روز تب سعدی می‌دانم تا روز خود سعدی! چنانچه در سال‌های پیش در روز اول اردیبهشت شاهد این تب سعدی نویسی و سعدی خوانی بوده و امسال پیش بینی می‌کنم با پیشرفت فضای مجازی این تب همه گیرتر از سال‌های قبل شود. الغرض، این بنده نگارنده هم از قدیم مبتلا به این تب بوده و هستم. بر اثر همین تب هم بود که امروز را کلاً با اشعار جناب شیخ اجل به سر بردم و دنبال تک بیت‌هایی گشتم که طنز زیرکانه سعدی را نشان دهند. نتیجه شد ابیاتی که در زیر می‌بینید.

اگر بخوام پیدا کنم باز هم هست، ولی فرصت کم هست و جناب سعدی هم خسته و طولانی شدن مطلب هم شور رو از مزه می‌بره.

برای برخی ابیات هم توضیحی نیاوردم چون به اندازه کافی خودشون گویا بودند.
امیدوارم لذت ببرید از این ابیات. حتی اگر حوصله خوندن همه رو نداشتید حداقل چند مورد رو بخونید


بیت:

گـر بیایی دهمت جـان و نیایی کُشدم غم 

من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی 


شاعر در یک نگاه طنازانه به قول قدیمیا داره با دست پیش می‌کشه و با پا پس می‌زنه و به معشوقه‌اش میگه اگر بیای که حاضرم جانم رو در راهت بدم. و اگر هم نیومدیا من از غم نیومدن تو می‌میرم. البته برای من زیاد فرقی نداره. در هر دو صورتش می‌میرم. حالا بازم میل خودت! می‌خوای بیا. می‌خوای نیا.



بیت:

در کوی تو معروفم، از روی تو محروم

گرگ دهن الوده یوسف ندریده...


مصداق بارز اون ضرب المثلی که میگفت آش نخورده و دهن سوخته، میگه در محل پیچیده که آره فلانی همیشه با فلانیه ها. ولی در واقع خودم و خودت میدونیم که من حتی از دیدن تو محرومم! برعکس بقیه. از همین رو شدم مثل همون گرگی که اصلاً یوسف رو ندیده بود و برادرای یوسف میگفتن گرگ یوسف رو خورد!



بیت:

شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان

تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت...


میگه، من شنیدم تو حواست به ضعیفا و مریض ها خیلی هست. همینه که منم از این پس تب دارم و امیدوارم به اینکه تو از من هم عیادت کنی. حواست به منم باشه بالاخره. چه این شعر رو خطاب به معشوقه زمینی گفته باشه چه عشق الهی باز یک نگاه رندانه قشنگی داخلش هست. و بعد در جای دیگه از دیوان دست خودش رو رو می کنه و میگه : "خُنک آن درد که یارم به عیادت به سَر آید / دردمندان به چنین درد  نَخواهند دَوا را..." میگه اگه این درد باعث بشه یار به عیادتم بیاد من نمی‌خوام درمان بشم!



بیت:

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم!

شمایل تو بدیدم، نه عقل ماند و نه هوشم...


شاعر میگه که از اولش با خودم شرط و شروط کرده بودم که حواسم باشه عاشق نشما! ولی تا چهره و روی تو رو دیدم به کل عقل و هوش از سرم رفت! اینقدر شیخ لطیف مخ میزده‌ها. اصلاً یک وضعی. در همین راستای مخ زنی ابیات زیادی داره، فلمثل جای دیگه میگه:  "دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم/ باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایى" یا این بیت: "گفته بودی همه زرقند و فریبند و فسوس / سعدی آن نیست ولیکن چو تو فرمایی هست!"(کل بیت مصداق بارز فریب دادنه، ولی میگه درسته که میگی همه در حال فریبت هستن و دنبال هدف خودشونن ولی منِ سعدی این شکلی نیستم!) چیه این سعدی اصلاً؟ تموم تن من داره می‌لرزه! 



بیت:

اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست

مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست


اوج تسلیم و تضرع شیخ در برابر معشوق، طبیعتاً مراد عاشق باید رسیدن به معشوق باشه دیگه. درست؟ ولی میگه اگر مراد تو این باشه که من به مرادم نرسم.(به عبارتی همون جواب دادی و گفتی من خوشم بی تو!) باشه مشکلی نیست. من از این به بعد مراد خودم که وصال تو بود رو دیگه نمی خوام. چون تو مراد منی و مراد تو مراد منم هست! و "یار آن بود که صبر کند بر جفای یار / ترک رضای خویش کند در رضای یار"



بیت:

نه خلاف عهد کردم که حدیثِ جز تو گفتم

همه بر سر زبانند و تو در میان جانی  


نگاه زیرکانه شیخ و توجیه اینکه چرا با دیگر خوبرویان احتمالی سر و سخنی داره. به جناب معشوق میفرماید که، من خلاف عهد نکردم که با دیگران سخن گفتم. دلیلش اینه که تو در میان جان منی! و اونا بر سر زبان. به نوعی خیلی راحت مخ معشوف رو می زنه. 



بیت:

چه نیکبخت، کسانی که با تو هم سخن‌اند

مرا نه زَهره‌ی گفت و، نه صبرِ خاموشی!


در مصرع اول هم صحبتی با معشوق را نیکبختی می‌داند و در مصرع بعد میگه که با اینکه هم صحبتی با تو اوج نیکبختی هست. ولی من باز جرئت صحبت با تو رو ندارم که ندارم! با این حال جرئت صبر کردن هم ندارم. اصلاً یه وضی.



بیت:

با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی

ما خود شکسته‌ایم، چه باشد شکست ما...


به قول معروف، چرا ضعیف کُشی می‌کنی؟ ما که خودمون از اول شکست خورده‌ایم بابا، اگه خیلی ادعا داری بیا برو سراغ یکی که مثل خودت باشه. البته مشخصه که داره به معشوق خودش طعنه می‌زنه و میگه اگر خیلی مدعی هستی برو عاشق شو. در واقع همون حرفی که مولوی هم میگه: "غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده! تا حال و روز مارو بفهمه." به معشوقش میگه با عاشق سنگدلی کردن و سر جنگ داشتن که خیلی راحته. چون عاشقا همیشه شکست خورده هستن. اگر راستی می‌گی بیا برو عاشق شو خودت. بعد با معشوقه‌ات سر جنگ داشته باش.



بیت:

پیام دادم و گفتم : بیا خوشم می‌دار!

جواب دادی و گفتی که: من خوشم بی تو!


مکالمه‌ای که بین عاشق و معشوق برقرار شده و خودش گویای مطلب هست. نه فقط خود سعدی که ظاهراً معشوقه‌ شیخ هم فوق العاده طناز بوده.



بیت: 

من آن نیم که حلال از حرام نشناسم!

شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام.


خود بیت گویای مطلب هست دیگه، همه واقفید که شراب در اسلام حرام بوده و هست. ولی شیخ می فرماید که من خیلی هم خوب سر از حلال و حرام در میارم. مثلاً شراب اگر با تو باشم حلاله و آب اگر تو نباشی حرام.



بیت:

دلت سخت است و پیمان اندکی سست

دگر در هر چه گویم در کمالی!!


خطاب به معشوق یک تیکه ظریف می‌اندازه و می‌گه، اصلاً تو در همه چیز تموم و کامل هستیا! حتی در سنگ دلی و پیمان شکنی.



بیت:

تو در آینه نگاه کن که چه دلبری ولیکن

تو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد...


می‌خوای بدونی چرا من عاشق شدم؟ یک نگاه توی آینه به خودت بنداز! ولی سریع از حرفش پشیمون می‌شه و می‌گه: "نه! اگه تو خودت رو توی آینه ببینی چه بسا عاشق خودت بشی دیگه یک نگاه ناچیز هم سمت ما نندازی."



بیت:

حیف‌ست چنین روی نگارین که بپوشی

سودی به مساکین رسد آخر چه زیانت



بیت:

س در طلبت کوشش بی فایده کردیم

چون طفل دوان در پی گنجشک پریده



بیت:

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم!


معشوق میگه تعداد عشاق من از ذرات خاک هم بیشترن! ولی شیخ چیز دیگری رو برداشت کرده و در جواب میگه نه ما از خاک هم کمتریم! 



بیت:

غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود!

عجب فتادن مرد است در کمند غزال!



بیت:

تو را ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم...

مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم! 



بیت:

گر قصد جفا داری، اینک من و اینک سر

ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم 


بس توبه و پرهیزم کز عشقِ تو باطل شد

مِن بعد بِدان شرطم کز توبه بپرهیزم!


موضوع یکی از لطیفه‌های امروزی همین منظور جناب سعدیه، "میگن طرف داشت روزنامه می‌خوند دید نوشته سیگار برای سلامتی خیلی ضرر داره منقلب شد و تصمیم گرفت دیگه روزنامه نخونه!" شیخ هم منقلب شده و تصمیم گرفته دیگه توبه نکنه!



بیت:

نه ح‍سنت آخری دارد، نه سعدی را سخن پایان

بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی...


این بیت هم اشاره داره به اینکه اگر بخوایم ادامه بدیم نتیجه میشه بیت بالا! بمیرد تشنه مستسقی و دریای غزلیات جناب شیخ همچنان باقی!