- آقاگل
- دوشنبه ۱۵ خرداد ۹۶
امشب به ذکر ابراهیم ادهم رسیدم، داستانش رو یحتمل میدونید. ابراهیم حاکم شهر بلخ بود. و پس از اینکه ترک دنیا کرد یکی از عرفای بزرگ زمان خودش شد. پیشنهاد میکنم ذکر ابراهیم ادهم رو به طور کامل بخونید.
نقل است که ابراهیم گفت: شبها فرصت میجستم تا کعبه را خالی یابم از طواف، و حاجتی خواهم. هیچ فرصت نمییافتم، تا شبی بارانی عظیم میآمد. برفتم و فرصت را غنیمت شمردم، تا چنان شد که کعبه ماند و من. طوافی کردم، و دست در حلقه زدم، و عصمت خواستم از گناه ندایی شنیدم که: عصمت میخواهی از تو گناه! همه خلق از من همین میخواهند. اگر همه را عصمت دهم دریاهای غفاری و غفوری و رحمانی و رحیمی من کجا شود.
*****
نقل است که یک روز درویشی را دید که مینالید. گفت: پنداریم که درویشی را رایگان خریده ای.
گفت: درویشی را خرند؟
گفت: باری من به ملک بلخ خریدم، هنوز به ارزد.
*****
نقل است که از او پرسیدند: روزگار چون میگذاری؟
گفت: چهار مرکب دارم بازداشته. چون نعمتی پدید آید بر مرکب شکر نشینم و پیش او باز روم؛ و چون معصیتی پدید آید بر مرکب توبه نشینم و پیش وی باز روم؛ و چون محنتی پدید آید بر مرکب صبر نشینم و پیش وی باز روم، و چون طاعتی پدید آید بر مرکب اخلاص نشینم و پیش وی باز روم.
تذکرةالأولیاء
ذکر ابراهیم بن ادهم رحمة الله علیه
خدایا!
راستی به خاطر صدای ساز جیرجیرک ها ممنون.
خیلی روح نوازند.
#بیت
نی صدرِ وصل خواهم و نی پیشگاهِ قرب
همراهیِ تو یک - دو - سه گامی مرا بس است
وحشی بافقی