- آقاگل
- پنجشنبه ۱ تیر ۹۶
شبی شمعی پیش او نهاده بودند. بادی درآمد و شمع را بنشاند. یحیی در گریستن آمد. گفتند: چرا میگریی؟ هم این ساعت بازگیریم.
گفت: از این نمیگریم. از آن میگریم که شمعهای ایمان و چراغهای توحید در سینههای ما افروختهاند.
میترسم که نباید که از مهب بی نیازی بادی درآید - همچنین و آن همه را فرو نشاند.
*****
و گفت: الهی! مر موسی کلیم را و هارون عزیز را به نزدیک فرعون طاغی باغی فرستادی و گفتی سخن با او آهسته بگویید. الهی! این لطف تو است با کسی که دعوی خدایی می کند. خود لطف تو چگونه بود با کسی که بندگی تو را از میان جان میکند.
و گفت: الهی! لطف و حلم تو با کسی که انا ربکم الاعلی گوید این است. لطف و کرم تو با کسی که سبحان ربی الاعلی گوید که داند که چه خواهد بود؟
*****
و گفت: الهی! چگونه امتناع نمایم به سبب گناه از دعا، که نمیبینم تو را که امتناع نمایی به سبب گناه از من عطا. اگر چه گناه میکنم تو همچنان عطا میدهی. پس من نیز اگر چه گناه میکنم از دعا باز نتوانم ایستاد.
ید که داند که چه خواهد بود؟
و گفت: الهی! هرگناه که از من در وجود میآید دو روی دارد. یکی روی به لطف تو دارد؛ و یکی روی به ضعف من. یا بدان روی گناهم عفو کن که به لطف تو دارد، یا بدان روی بیامرز که به ضعف من دارد.
و گفت: اگر فردا مرا گوید چه آوردی؟ گویم: خداوندا! از زندان موی بالیده و جامه شوخگن و عالمی اندوه و خجلت برهم بسته چه توان آورد؟ مرا بشوی و خلعتی فرست و مپرس.
تذکرةالأولیاء
ذکر یحیی معاذ رازی قدس الله روحه العزیز