- آقاگل
- جمعه ۵ آبان ۹۶
دیروز با خبر فوت درویشیان غمی سنگین در سینهام نشست. مردی که تنها به اندازهی یک مجموعهی داستان کوتاه میشناختمش و گمان میکنم این برای شناختن مردی چون درویشیان بسیار کم است. تنها کتابی که از مرحوم درویشیان(استفاده از واژه مرحوم گاهی چقدر سخت است. و چقدر ناباورانه) خواندهام "کتاب دُرُشتی" است. کتابی که در ایام جوانی خوانده بودمش. و بعد از خواندنش چند سطری را در دفتر یادداشتم نوشته بودهام. به سراغ دفترم میروم و میگردم تا آن چند سطر را پیدا کنم.
نوشتهام:« درویشیان از نویسندههای کرد تبار است که این اصالت را در بین نوشتههایش به خوبی میتوان دید.» نوشتهام: «او خوب مینویسد و در نوشتههایش به رنجهای مردم هم خونش و به ظلمهایی که به آنها میشود و به ناسامانیهایشان کاملاً آگاه است.» نوشتهام: «او به راستی از جنس مردمش است. شعار نمیدهد. و آنچه مینویسد را ساده مینویسد. برای همین مردم.» و بعد چند خطی در رابطه با کتاب توضیح دادهام. نوشتهام « درشتی مجموعهای است از چند داستان کوتاه که هر یک از داستانها به گونهای فضای جنگی و بحرانزدهی مردم کورد را به تصویر میکشد. کل کتاب یک سیر خطی مستقیم را دنبال میکند. داستانهایی که از یکدیگر جدا نیستند و موضوع همهی آنها مشترک است.» نوشتهام: « از بین این داستانها "خانهی کوچک نمدی" را به بقیه برتری میدهم. داستان پسرکی به نام سیرو و پدربزرگش که بر اثر حملهی هواپیماهای میگ به روستایشان آواره شدهاند و حالا در کوران برف و کولاک خانهی آنها تنها یک کپنک نمدی است. کهنه و مندرس. و غذایشان تنها برف است و برف.» نوشتهام : «نقطه اوج داستان وقتی است که پرندهای کوچک که او نیز گویا بر اثر همین جنگ آواره شده به پشت کپنک برخورد میکند. پرنده ضعیف و گرسنه است مثل پسرک. کل خانوادهاش را به یکباره از دست داده است مثل پسرک، درکی از جنگ ندارد مثل پسرک. و شاید همین موضوع باعث میشود تا پسرک دلباختهی پرنده شود. ولی در نهایت عقل بر عشق پیروز میشود و پدربزرگ پرنده را پیش چشمان پسرک قربانی میکند تا شاید کمی خود و پسرک را سیر کند. تا شاید امیدی به زنده ماندن داشته باشند. اما پسرک از خوردن پرنده سر باز میزند و مجدد مشتی برف در دهان خود میتپاند.» و بعد نوشتهام:«باید از درویشیان بیشتر خواند.»
و امروز، امروز که یک روز از مرگ او میگذرد خودم را خیانتکار میبینم. خیانتکار و شریک در مرگ او. امروز، امروز که یک روز از مرگ او میگذرد نشستهام و به این فکر میکنم که نویسندهها گاهی حتی زودتر از زمان مرگشان میمیرند. کشته میشوند. شهید میشوند. نویسندهها آن زمانی میمیرند که ما خوانندهها فراموششان میکنیم.
+بخوانید: خانهی کوچک نمدی_علی اشرف درویشیان