گفته‌اند شبی دزدی با یاران خود به دزدی رفت، خداوند خانه بحسِّ حرکتِ ایشان بیدار شد و بشناخت که بر بام دزدانند، قوم (اهل خانه‌، همسر خویش) را آهسته بیدار کرد و حال معلوم گردانید، آنگه فرمود که: «من خود را در خواب سازم و تو چنان‌که ایشان آوازِ تو بشنوند با من در سخن گفتن آی و پس از من بپرس بألحاحِ(با اصرار و پافشاری زیاد) هرچه تمام‌تر که این چندین مال(این پول و مال را) از کجا بدست آوردی؟» زن فرمان برداری نمود و بر آن ترتیب پرسیدن گرفت. مرد گفت: « از این سؤال در گذر که اگر راستیِ حال با تو بگویم کسی بشنود و مردمان را پدید آید.(این راز فاش می‌شود) » زن مراجعت کرد و الحاح در میان آورد.(پافشاری کرد) مرد گفت: « این مال من از دزدی جمع شده است که در آن کار استاد بودم، و افسونی دانستم که شب‌های مُقمِر(شب‌هایی که ماه کامل بود) پیشِ دیوارهای توانگران بیستادمی و هفت بار بگفتمی که "شُولَم شُولَم"، و دست در روشنایی مهتاب زدمی(دست به شعاع نور ماه زدم!) و به یک حرکت به بام رسیدمی، و بر سرِ روزنی بیستادمی و هفت بار دیگر بگفتمی شولم از ماهتاب به خانه در شدمی(با کمک شعاع نور ماه به داخل خانه رفتم) و هفت بارِ دیگر بگفتمی شولم. همهٔ نقود(اجناس قیمتی، نقد) خانه پیش چشم من ظاهر گشتی، بقدر طاقت برداشتمی و هفت بار دیگر بگفتمی شولم و بر مهتاب از روزن خانه بر آمدمی. به برکتِ این افسون نه کسی مرا بتوانستی دید و نه در من بدگمان صورت بستی. به تدریج این نعمت که می‌بینی بدست آمد. امّا زینهار تا این لفظ کسی را نیاموزی که از آن خطاها زاید.» دزدان بشنودند و از آموختن آن افسون شادی‌ها نمودند، و ساعتی توقف کردند، چون ظنّ افتاد که اهلِ خانه در خواب شدند مُقدّم(رئیس) دزدان هفت بار بگفت شولم، و پای در روزن کرد.(پا روی شعاع نور ماه گذاشت!) همان بود و سرنگون فرو افتاد!(همان شعاع ماه بود و پایین افتاد.) خداوند خانه(صاحب خانه)، چوب دستی برداشت و شانه‌اش بکوفت و گفت: همه عمر بَرو بازو زدم(زور و بازو ) و مال بدست آوردم تا تو کافردل پُشتواره بندی و ببری؟ باری، بگوی تو کیستی؟ دزد گفت: من آن غافلِ نادانم که دمِ گرمِ تو مرا بر باد نشاند تا هوسِ سجّاده بر روی آب افگندن پیشِ خاطر آوردم و چون سوختهٔ نِم‌داشت(پارچه کهنه‌ای که به کمک ان آتش روشن می‌کردند.) آتش در من افتاد و قفای آن بخوردم. اکنون مشتی خاک پسِ من انداز تا گرانی ببرم!

"کلیله‌ و دمنه"

"باب برزویه طبیب"


س.ن:

آن‌قدر درگیر روزگارِ قدارِ کج‌مدارِ لاکردار بودم که روز کتاب و کتاب‌خوانی هم از یادم رفت. خواهش می‌کنم به بهانه این روز اگر توصیه‌ی کاربردی در راستای کتاب و کتاب‌خوانی دارید بنویسید. 

چند پیشنهادی که خودم دارم:

1- استفاده از کاغذهایِ رنگی چسبان(تلاش این بنده نگارنده برای فارسی سازی استیکر نوت!) در صفحه ابتدائی کتاب جهت یادداشت برداری یا نشانه گذاری نکات مهم کتاب.

2- مطالعه منظم و هدف‌دار، منظورم این نیست که حالا کتاب‌های خاصی رو بخونیم. منظورم اینه که حتی اگر خواستیم رمان بخونیم این رمان خوندن‌هامون منظم باشه. طوری که مثلاً اگر قصد داشتیم از نادر ابراهیمی کتابی بخونیم، بدونیم کتاب‌های مهم این نویسنده رو بخوندیم و نه کتابایی که برخی اوقات بی‌خود و بی‌جهت معروف هستند. 

3- استفاده از شبکه اجتماعی گودریدز هم می‌تونه پیشنهاد خوبی باشه. به این دلیل که به کتاب‌خوندن‌مون نظم می‌ده، وقتی دنبال یک کتاب با موضوع خاص می‌گردیم راحت‌تر پیداش می‌کنیم. اگر قصد تحقیق در مورد یک کتاب یا نویسنده‌ رو داریم به سادگی معرفیِ دیگران‌ رو در موردش می‌خونیم و نسبت بهش اطلاعات لازم‌ رو کسب می‌کنیم. اگه نکته‌ای در مورد کتابی که می‌خونیم بود می‌تونیم هم برای خودمون و هم برای استفاده دیگران ثبتش کنیم. و هزار و یک استفاده دیگه! 

همین.