در باب دوم بوستان، سعدی تضمینی از فردوسی داخل شعرش میاره که خیلی معروفه و مطمئنم زیاد هم شنیدینش. داستان از این قراره که روزی شبلی به بازار میره و از یک مغازه‌ای گندم می‌خره. وقتی به خانه بر‌ می‌گرده یک مورچه‌ای رو داخل انبان گندم‌هاش می‌بینه که پیوسته در جنب‌و‌جوش بوده. شیخ در ابتدا بی‌خیال مورچه میشه. ولی شب خواب به چشمش نمیاد. پس بلند میشه و به بازار میره و نزدیک همون مغازه‌ی گندم فروش مورچه رو آزاد می‌کنه.

...چه خوش گفت فردوسی پاک زاد

که رحمت بر آن تربت پاک باد

میازار موری که دانه‌کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

سیاه اندرون باشد و سنگدل

که خواهد که موری شود تنگدل

بوستان سعدی

برام سوال پیش اومد که فردوسی این بیت رو در کجای شاهنامه و به چه منظوری استفاده کرده. با کمی جستجو رسیدم به داستان کشته شدن ایرج به دست برادرانش توس و سلم. (جالب اینکه در برخی از نسخه‌های شاهنامه این بیت موجود نیست.) وقتی فریدون جهان رو بین سه پسرش تقسیم کرد، ایران زمین رو به پسر کوچکتر ایرج بخشید. همین باعث رشک و حسد برادرانش شد. و از شاه و ایرج کینه به دل گرفتند. این کینه باعث شد تا نقشه‌ای برای کشتن برادر کوچکتر کشیدند. ظاهراً ایرج وقتی متوجه این نقشه شوم شد که دیگه کار از کار گذشته بود و دو برادر داخل چادر به پیش او ایستاده بودند و منتظر فرصتی بودند تا سر ایرج رو از بدن جدا کنند. فردوسی این بیت رو از زبان ایرج و خطاب به برادرانش بیان می‌کنه. البته بیتی که فردوسی میاره اندکی با بیت سعدی متفاوته. (که خب بعد این همه سال ما نمی‌تونیم بگیم کدوم درسته و کدوم نیست.) تفاوت داستان سعدی در مورد سرانجام مور با داستان فردوسی در اینه که در بوستان شبلی به مور امان می‌ده و ظاهراً مورچه عاقبت به خیر می‌شه. ولی در شاهنامه ایرج که خودش رو به مورچه‌ای خرد تشبیه می‌کنه توسط سلم و تور کشته می‌شه و سلم و تور در نهایت سر ایرج رو از تن جدا می‌کنن و مغزش رو بیرون میارن و نزد پادشاه ایران فریدون می‌فرستند که خوب شد؟ حالا اگه می‌خوای تاج شاهی بر سرش بگذار!

مکش مورکی را که دانه‌کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

بسنده کنم زین جهان گوشه‌ای

به کوشش فراز آورم توشه‌ای...


... سر تاجور ز آن تن پیلوار

به خنجر جدا کرد و برگشت کار

بیاگند مغزش به مشک و عبیر

فرستاد نزد جهان‌بخش پیر

چنین گفت کاینت سر آن نیاز

که تاج نیاگان بدو گشت باز

کنون خواه تاجش ده و خواه تخت

شد آن سایه‌گستر نیازی درخت

برفتند باز آن دو بیداد شوم

یکی سوی ترک و یکی سوی روم


تا کشفی دیگر خدا یار و همراه‌تان.