اون دوره ای که تو کانالتون نبودین، من بعد چند روز آنفالو کردم، بعد چک کردم اومدین برگشتم، کجا رفته بودین؟ :دی
قرار بود اکانت تلگرامم رو حذف کنم. مجدد نصب کنم. کانال رو سپردم به علی که حذف نشه. البته بعد پشیمون شدم و حذف نکردم. درواقع همونجا بودم ولی ساکت نشسته بودم :)
4- چرا به شما پیرمرد میگن؟خودتون به خودتون گفتین یا بقیه لقب داده اند؟
5- سن دقیقتون چنده؟(دقیق بدون تفره خواهشا، ممنون)
6-(یکمی هم برم عاشقی) تا حالا به کسی عاشق شدین؟
7-بهش گفتین یا نه در دل می پرورانید؟
فعلا همیناست دوستان بپرسند اگه چیزی از قلم افتاد بعدا میام دوباره فعلا ، یا علی
سلام.
اول اینکه آقاگل. بابا به مرام مردان خدا قسم من آقاگلم نه آقا گل. :)
.
1-مگه بدی دیدی از ما؟
2- خوشیم درحال حاضر :)
3-کمی دندونم درد میکرد دیشب.
4- اینجا که اوایل خودم میگفتم. ملتم فکر میکردن لااقل بالای 40 سال سنمه. خوبم هست. حرفمون برش داره. مثلاً اگه میگفتم منِ بیست و پنج شش ساله کسی حرفام رو به این سادگی قبول میکرد؟ ولی در دنیای بیرون بقیه میگفتن. دلیلشم زیاد چایی و جوشونده خوردن بود. میگفتن مثل پیرمردا هی جوشونده میخوری.
5-بیست وشش سال و 43 روز و 10 ساعت دقیقش. البته به سن شناسنامهای. :)
6- عشقای دوره نوجوانی و هحده تا بیست یک دو سالگی رو اغلبمون تجربه کردیم. منم استثنا نبودم.
اینکه تا روی اسم بلاگر محبوب کلیک نکنیم نمیدونیم کیه خیلی هیجانانگیزه :دی
غافلگیر شدم به واقع
سوال کردن از کسی که میشناسیش و سوال خاصی نداری که بپرسی هم کار سختیه به واقع
پس چند تا سوال هیجانانگیز که یهویی به ذهنم رسید میپرسم
۱. تا حالا با کسی دعوای فیزیکی کردی؟ خوردی یا زدی؟ سر کسی داد زدی؟ فحش دادی؟ بدترین فحشت چی بوده؟ :)))
۲. تو بلاگستان با کسی درگیری لفظی داشتی تا حالا؟
۳. کسی هست که باهاش قهر یا ازش دلخور باشی (از بلاگرا)
۴. اگه مورد خوب معرفی کنیم و کار و خونه و شرایطشو داشته باشی میری خواستگاری یا صبر میکنی اول عاشق شی؟
۵. یکی از پشیمونیاتو نام ببر
۶. اگه یکی از دخترایی که میشناسیش مستقیم یا غیرمستقیم بهت پیشنهاد ازدواج بده واکنشت چیه؟
۷. دوست داشتی چی کاره بشی؟
۸. نظرت راجع به محسن چاوشی و این آهنگ دلبرش چیه؟
۹. یه جمله بگو توش کاش باشه
۱۰. چه پیامی به مراد داری؟ :)))
دست حریر درد نکنه :))
حالا فکر کن. شاید سوال یادت اومد.
.
1-دوران کودکی و نوجوانی آره. ازون دعواهایی که امروز قهر بودیم فردا آشتی. هم خوردیم هم زدیم. یه بارش تو مدرسه بود. ابتدایی بودیم با یکی بحثم شد. گفت زنگ آخر وایسا دم مدرسه بهت میگم. دوتا کشیده اون زد. دوتا من زدم. مدیرمون دید اومد جفتمون رو زد. تموم شد رفت:دی ولی دعوای جدی نه هیچ وقت. ادبیات شفاهی قویای ندارم. نهایت در حد "گ.ه نخور" صندلی داغه دیگه خیلی رک بگم.
2-دو مورد. یه موردش با مستر مرادی بود! بعدش باهم خیلی رفیق شدیم. یه موردشم با یکی دیگه بود که ذکرخیرش زیاد تو رادیو میشد. حتماً میشناسیش:دی
3-نه خوشبختانه.
4-ترجیح میدم عاقلانه انتخاب کنم و بعد عاشقانه زندگی کنم. اگه معرفی کنین آره میرم آشنا میشم. :) البته الان در حد تئوریه حرفام. خدا خوب بلده چطوری بندههاش رو ضایع کنه. :))
5-قطعاً اینکه قبل از ارشد نرفتم سربازی. مورد دیگهای نیست.
6-مثل همون مورد چهار عمل میکنم. اگر شرایطش رو داشت. اگر با معیارای من میخوند شاید پیشنهادش رو بپذیرم.
7-بچه بودم دوست داشتم استاد ایکی اوسان باشم. دانشگاه که اومدم دوست داشتم توی صنعت باشم. الان دوست دارم بازنشست باشم!
1. اگه مجبوووور بشی بین امیرحسین و مهریماه بگی کدوم رو بیشتر دوست داری اون یه نفر کیه؟! 2. کاشان رو بیشتر دوست داری یا سمیرم رو؟ 3. اگه قرار باشه امسال بری نمایشگاه کتاب لیست کتابای مورد نیازت به چند مورد میرسه؟ 4. دو تا انتقاد از خودت بگو. 5. بنظرت نقطه عطف آقاگل (وبلاگ) و سعید (شخصیت خودت) چیه؟ 6. تا حالا شده از اینکه وبلاگ نویسی رو انتخاب کردی پشیمون بشی؟ 7. چیکار کنم دست از سر کچل انگشتر من برداری؟ 8. بنظرت خانمگل از اینکه تو وبلاگ نویس هستی استقبال میکنه؟ 9. چه مواردی باعث میشه وبلاگ نویسی رو کامل کنار بذاری؟ 10. اگه بری سربازی وبلاگت تعطیل میشه؟ 11. پنج تا وبلاگ خوب رو معرفی کن. 12. علی کیه؟ (اونی که ادمین کانالته) 13. *تو هفتمین ِ آن چهارده نفری* اشاره به چی داره؟
1-مجبوری نداره. امیرحسین. :) چون خیلی شبیه خودمه.
2-هنوز زن نگرفتم!
3-بستگی به میزان بودجهام و قیمت کتابا داره.
4-خجالتیم. خروجی مغزم موقع بحث کردن خیلی تأخیر داره. همونی که توی پست از نقطهضعفهام گفتم.
5-نقطه عطف وبلاگ که زیاد شدن مخاطباش بود. وگرنه تا قبلش فقط خودم مینوشتم. :) نقطه عطف خودم اومدن به دانشگاه بود. بعد از اون در خیلی از زمینهها پیشرفت کردم.
6- نه پشیمون نشدم. :)
7-اینکه بیاری بدی اون انگشتر رو. مشکل حل میشه.
8-آره.
9-نمیدونم. باید یه اتفاقی بیفته که از وبلاگ بدم بیاد.
سه تا از ده کتابی که بنظرت بهترینها ان و ممکنه نخونده باشیم، بگو ، ما مرخص شیم پیرمرد :-)
انتخاب سه تا از ده تا و با این پیشفرض که شما نخونده باشین و دیگران هم احتمالاً سراغش نرفته باشن خیلی سخته. :)
قابوس نامه جناب آقای عنصرالمعالی
روزی روزگاری فوتبال حمیدرضا صدر
تا سر زلف عروسان سخن محمود دولت آبادی.
.
میشد شاهنامه و مثنوی و هزارویک شب و ... رو هم گفت. ولی اونا کتابایی هستن که یا ملت دوست دارن و میخونن. یا نمیخونن. پیشنهاد دادنشون به این شکل کار بیهودهای میشد. :)
هی چند بار خواستم بیام بگم پس کی این آقاگل میشینه روی صندلی داغ من سؤال بپرسم ازشون((:
۱: راز موفقیتتون چیه، که ۹۰درصد بلاگستان دوستتون دارند؟
۲: چرا با اینکه اینهمه ادبیات رو دوست داشتین، ادبیات نخوندین؟
۳: آقاگل چه جوری روزش رو میگذرونه؟ ( از ابتدای صبحی که از خواب بیدار میشین بگین تا شب که میخواین بخوابید).
۴: روزی چند ساعت مطالعه میکنید؟
۵: تا حالا کسی رو دوست داشتین ولی بهش نگفته باشبن؟ چرا؟
۶: چه شغلهایی رو تجربه کردید و ازشون پول درآوردین؟
۷: بلاگرهایی که دوست دارید ببینید؟
۸: میدونستید اون موقع که کانالتون کم عضو داشت و از اونجایی که من عضو هیچ کانال با تعداد کم اعضا نمیشدم، اونم یه آقا؛ ولی عضو کانال شما شدم. این حس اعتماد رو چه طوری به مخاطبتون دادید؟
۹: بدترین تجربهٔ دوران وبلاگنویسیتون؟
۱۰: بهنظرتون من یه روز نویسندهٔ معروفی میشم که علاقهمندهام برای داشتن امضام صف بکشند؟ (با توجه به خزعبلاتی که توی کانال یا وبم مینویسم، منظورمه. یعنی به نظرتون بهم امیدی هست)
دیگه چرخ گردون گشت و گشت و گشت تا جزء آخرین نفرات نوبت ما بشه. :))
.
1- راز خاصی پشتش نیست. شاید زیادی ریاکارم :)
2-اوایلش ادبیات رو این شکلی دوست نداشتم. فقط تفریحی کتاب میخوندم. ولی اگه برگردم عقب ارشدم رو میرم ادبیات.
3-این روزا که هنوز سرباز نشدم و کارمم اغلب تو خونه است اینطوری میگذره: صبحونه، کار با لپتاپ، نزدیکای ظهر وبلاگ خونی، نهار و نماز و کمی استراحت، دوباره کار تا عصر، اگه حوصله بیرون رفتن داشته باشم یا کاری بیرون داشته باشم معمولاً عصراست. بعدم که شبه. شام و دیگه اگه کارم تموم شده باشه کتاب میخونم. آخر شب هوا خوب باشه یک ساعتی میرم پارک. بعدم وبلاگ میخونم با دوستام حرف میزنم یا کتاب میخونم تا خوابم ببره. روال عادیش اینه.
4-بستگی داره. معمولاً شبا کتاب میخونم. حدود دو سه ساعت.
5-من خیلی آروم و کم رو هستم. و خیلی کم پیش میاد خودم یک مکالمه رو شروع کنم. آره شده و دلیلش همینیه که گفتم.
6-از کارگری تا تدریس خصوصی تا اخیراً که ترجمه و نوشتن بوده.
7-خب دیدن هرشخصی برام دلنشینه. دوست دارم هرکدوم از بلاگرها که شد رو ببینم.
8-شاید جوابش همون جواب سوال اول باشه. :)
9- بدترین تجربه؟ اون اوایل شایدم اواسط وبلاگنویسی با یک نفر سر هیچی بحثمون شد!
10-یکی از دوستام بود همیشه میگفت تلاش عادی نتیجه عادی هم داره. تلاشتون عالی باشه نویسندۀ عالیایم میشین. :)
6. اگه بعد از صد و بیست سال حق انتخاب نوع مرگتون رو داشته باشین چه فانتزی براش دارین؟؟(تعریف فانتزی رو هم قبلا گفتم، نیازی به پرسش مجدد نیست)
7. آخرین بار کی احساس گناه کردین؟؟ چرا؟؟
سلام.
روی هم نرفته 40-50تایی میشین.
2- الان میگم هیچی. ولی کی از فرداش خبر داره؟
3- پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند. :)
4-اسمش رو با مشورت مادرش انتخاب میکنیم.
5-اگه از قلم یکی خوشم بیاد. و ببینم ته حرفاش حتی اگه روزانهنویس هم باشه چیزی برای گفتن داره دنبالش میکنم.
6-دوست دارم همه اقوام یه جایی جمع باشیم. بعد مثلاً شب بخوابیم یهو زلزله بیاد. صبح بیدار شیم ببینیم دستهجمعی رفتیم اون دنیا. :) اینطوری هیشکیم ناراحت نمیشه.
7-بچهها تو اتاقم بودن. امیرحسین برقا رو خاموش کرد مهریماه رو بترسونه. من یهو یه صدای دیومانند از خودم در آوردم. جفتشون با گریه از اتاق دویدن بیرون :)) بعدش عذاب وجدان گرفتم.
نوشتی قبل ارشد رفتم سربازی و پشیمون شدم . چه روحیه ای داد من :))
سوالای من.
۱.دغدغه کلان یا خرد فرهنگی داری؟ اگه نه چرا ، اگه آره چیه و چطوری اجراش میکنی؟
۲. یه وسیله داری که یه ویژگی منفی رو ازت پاک میکنه و یه مثبت اضافه میکنه، چی رو برمیداری و چی میذاری؟
۳. منظمی یا شلخته یا چی؟
۴. چرا پسرای وبلاگی انقدر کمن؟ :))
سلام :)
برداشت اشتباه شده آقا. نوشتم پشیمونم که چرا قبل از ارشد خوندن سربازیم رو نرفتم. برعکسش بود خیلی بهتر بود.
.
1-خب کیه که دغدغه فرهنگی نداشته باشه؟ من هم استثناء نیستم توی این جامعه. تا حد زیادیش مربوط میشه به کتاب و کتابخوانی. قبلاً که داخلش دانشگاه بودیم و فضای کار فرهنگی بهتر بود سعی میکردم توی برنامههای فرهنگی حضور مستمر داشته باشم. یک نشریه کوچک هم داشتم. با همین نام آقاگل. البته اینا تلاشهای خرد هستن. ولی در حد توان خودم بوده دیگه. درحال حاضرم هرجایی که میبینم میتونم مفید واقع بشم سعی میکنم حضور داشته باشم. ولی این روزا کمتر به این مسائل میپردازم. در آینده چه شود؟ نمیدونم.
2- ویژگی منفیم همونی بود که دو سه پست قبل در موردش گفتم. البته شایدم منفی نباشه. ولی من زیاد بهخاطرش ضرر کردم. خب همون رو مثبت میکنم. :)
3-بیشتر یا چی! :) طبق قانون آنتروپی جهان به سمت بینظمی پیش میره. اتاق منم جدا از جهان نیست. هربار مرتبش میکنم دوباره به سمت بینظمی پیش میره.
4- نمیدونم. :/ به نسبت کمیم. ولی وبلاگای خوبی داریم. شما، دکتر میم، دکتر سین، هولدن، علی، دچار، محمدمهدی، رامین، آقای صفایی نژاد، کامران مردای وبلاگنویسی هستن که میشناسم و به نظرم همهشون با دغدغه و خوب مینویسن.
دو : آیا شده تو مسابقات شطرنج چه آنلاین چه غیر آنلاین (غیر مجازی) یه کوچولو تقلب کنین ؟:)) راستشو بگین :))
سه : تابحال تو هیئت شطرنج ، مسابقه ی شرکت کردین؟
و آیا تابحال مقامی کسب کردین ؟:))
اگر آره چندم شدین؟ :)
اگر جواب بالا آره است جایزه ی از مسابقات دریافت کردین ؟:))
چی ؟:))
فعلا در این حد سوال داشتم :)
بعدا اگر سوالی بود دوباره میام میپرسم.
با تشکر :)
سلام. :)
ریتینگ رسمی ندارم. توی لایچیز حدود هزار و ششصد.
تقلب توی شطرنج؟ نه. توی دنیای واقعیم آخرین تقلبم سال اول دانشگاه بود. سر آزمایشگاه تقلب کردم. مسئول آزمایشگاه دید. برگهم رو گرفت. بعد از اون فکر کردم این کار چه ارزشی داره؟ و دیگه تقلب نکردم.
سه: آره شرکت کردم و معمولاً همون وسطای جدول موندم. :)
چهقدر خوب سوال پرسیدند بچهها. اکثرا فرهنگی و محترمه پرسشها و این بهخاطر خودتونه و فضایی که توی این وبلاگ به وجود آوردید. دم شما گرم.
آقاگل٬ توی لحظههای سخت زندگی٬ سر دو راهیها٬ تصمیمهای مهم٬ برای انتخاب به کی چشم دارید؟ منظورم اینه که قهرمانهای ما و راه و روششون٬ در نگاه ما تاثیر میگذارند و در انتخابهای ما٬ نگاه و عقاید اونها هم جریان داره. قهرمان شما کیه؟
و اینکه فکر میکنید آشناییتون با ادبیات کهن٬ تاثیری در زندگی حاضر شما در این جهان مدرن گذاشته؟
امیدوارم جواباهم همینقدر خوب بوده باشه. :)
نظر لطفته.
.
دارم به سوالت فکر میکنم و به نتیجهای نمیرسم. سر دوراهیای زندگی و تصمیمای مهم اول توکل کردم و بعد خودم بودم که انتخاب کردم. سر اینکه از کی تأثیر پذیرفتم؟ شاید بیش از همه از دائی مرحومم. قبلاً یک پست نوشته بودم در موردش "مردی در آستانه چهل سالگی". نمیدونم جوابت همین بود یا نه. ولی همین به ذهنم رسید. :)
.
با این چند کتابی که از ادبیات کهن خوندم حس میکنم تازه رسیدم سرِ چشمه! چشمهای که آب شیرینی داره. خیلی مونده تا سیراب بشم. و مونده تا تأثیراتش رو ببینم.
چییی؟چاووشی؟بچه ای را در کوچه زدی؟بیام بزنمت؟!دلبر خوب نیس یعنی؟آنفالوت کنم خوبه؟:))))فقط بخاطر اینکه شجریان رو نام بردی فعلا مورد بخشش قرار میدم این کج سلیقگی رو:دی
_حالا چرا آقاگل؟روزای اول که میخوندمتون(تاریخی که دنبالتون کردم نه!!خیلی قبل تر تر) فک میکردم دوجنسه اید اسمتون رو گذاشتید آقا گل:| :)))) ببخشید جسارت ما رو:دی
جداً چیه چاووشی رو دوست داری؟ :|
اگه روزی قدرت به کار گیری قانون کلت رو داشته باشم اولین نفری که قانون کلت رو روش اجراء میکنم قطعاً همین ایشونه.
.
جسارت نباشه. تو خونه ما این وقتا میگن اثرات فکر کردنه:دی
.
چطوری یه بار آقاگل رو درست مینویسی یه بار اشتباه آخه؟
یاد اون بنده خدایی افتادم که میگفت هشت-باقرزاده-نه :))
داستانای جمالزاده خوبه. نه بلنده نه زیاد کوتاه. بیژن نجدی هم کتاب یوزپلنگانی که با من دویدهاندش خیلی خوب بود. دریاروندگان جزیره آبیتر عباس معروفی هم خوبه. ولی خب همه اینا رو اغلب جزء داستان کوتاه دستهبندی میکنن.
سلام
سوال خودتون رو از خودتون می پرسم: چی شد که وبلاگ نویس شدید و وبلاگ نویس موندید؟!
نظرتون در مورد دانشگاه چیه؟
کدوم شهر رو برای زندگی ترجیح میدین؟
چرا حافظه شعریتون اینقدر خوب هست؟!
آخرین هدیه ای که دادین چی بود؟! و به کی؟
آخرین هدیه ای که گرفتین چی بود؟ و از طرف کی؟
ادامه نمایش رادیوبلاگی ها کی میرسه؟!
"آتش بدون دود" رو پیوسته بخونیم خوبه؟!
سلام :)
چی شد وبلاگنویس شدم، بعد اینکه دوران کارشناسی تموم شد و کرمان بودم یه روز امیدمون گفت بیا وبلاگ بزن. اول میخواستم اسمش رو بذارم سردبیر. نشد. برا همین اسمش رو گذاشتم آقاگل. و چی شد که وبلاگنویس موندم؟ آدما بعد یه مدت دلبسته میشن. منم دلبسنم به این فضا. ترک کردنش برام سخته.
.
شیراز:دی
خیلیم خوب نیست. :) اگه چیزیم حفظم مال دوران قبله. الان مدتهاست یه شعر رو میخوام حفظ کنم هرچی گوشش میدم. تکرارش میکنم باز یادم میره.
تا جایی که یادم میاد فقط کتاب به ملت هدیه دادم. :) مغزم بیشتر از این نمیکشه. به کی؟ فکر کنم امیرحسین.
آخرین هدیه هم باز کتاب بود. قبل عید رفته بودم کرمان. خانم بهارنارنج رو دیدم. ایشون بهم کتاب رهش رو هدیه دادن.
برنامههای رادیو ماهانه است. به ترتیب: خبر-مصاحبه-نمایش-گفتگوی خبری. به خاطر دلایلی این هفته خبر نداریم. که یه نوع سورپرایزه. :)
لااقل کتاب اول رو بخونید. کتاب اول گالان و سولماز. داستانش به تنهاییم کامله. و بعد اگر دوست داشتید بقیه مجموعه رو هم بخونین.
-چرا انقدر رو نافاصلهی وسط اسمتون تعصب دارید؟ میفهممها ولی انگار نمیفهمم|:
- وسواس عجیبی دارید؟ مثلا روچیزی حساس باشید که یجور خاصی باشه، یا انجام بشه، که دیگران معمولا توجه نمیکنن.
-رشتهی تحصیلی روی نگرش وزاویهی دیدتون تاثیر داشته؟
- با این جمله موافقید: ” بدبختتر از علومپایه وجود نداره. جونکَنهای اثبات خونِ فرمول حفظ کن|: “؟
-وقتی دارید یه کتابی میخونید، رو سبک نوشتنتون تاثیر میذاره؟
- کدوم نویسنده است (درقید حیات یا) که دوست داشتید باهاش دوست بشید؟
+خوندن کسی که بیرون از وبلاگ یه شخصیت کم حرف و خجالتیه، جالبتر از اونیه که بشه بهش فکر نکرد. یاد اون جملهی جان گرین تو ”در جستوجوی آلاسکا“ میافتم؛ ”همیشه افراد ساکت را دوستداشتهام، هیچگاه نمیفهمی درحال رقصیدن در رویای خویشاند، یا سنگینی بار هستی را به دوش میکشند؟“
ممنون که مینویسی(:
سلام.
- مثل اینه که اسم یکی احسان باشه شما بنویسیش اح سان. :)
-از کشیده شدن قاشق به دندون خیلی بدم میاد. موقع غذا خوردن خب زیاد پیش میاد که این اتفاق برای ملت میافته و من انگار ناخن میکشن به تخته سیاه. از سلمونی رفتنم به شدت میترسم :|
-صددرصد!
-نه اصلاً. بخصوص که چند نفر از نزدیکان خودم فیزیک و ریاضی خوندن. و شاید خودمم اگه مهندسی نمیخوندم فیزیک میخوندم. به نظرم علوم پایه مرزهای علمه.
- آره. :)) مثلاً یه مدت تذکرهالاولیا میخوندم بعد حتی موقع صحبت کردنم با همون لحن صحبت میکردم. وقتاییم که بخوام مطلب خیلی مهمی رو روان و شیوا بنویسم میرم داستان یکی بود یکی نبود جمالزاده رو میخونم. :)
-اگه شاعر هم حسابه باید بگم آقای ابتهاج. از بین نویسندهها آقای زرویی نصرآباد :)
1.زندگی یه جای آروم و خوش آب هوا،یا یه جای شلوغ و دودی،یا حتی بقول یارو شعره خرم آن روز کزین خانه ی ویران بروی!؟
2.شباهنگ پرسید اگه یه دختر ازتون خواستگاری کنه... و شما جواب دادید اگه معیارها بهم بخوره آره.خب اومدیم و فردا باهاش دعوات شد نمیکوبی تو سرش که تو خودت افتادی دنبالم!؟
3.یک جمع دو نفره ی پسرونه چطوره؟سه نفره؟چهارنفره حتی؟چیکار میکنین خدایی؟
1- قطعاً گزینه اولی. فقط به نت دسترسی داشته باشم :)
2- اگه معیاراش به من بخوره دعوام(ش) نمیشه. دعوامونم شد تهش اینه که زن و شوهر دعوا کنن ابلهان باور کنن:دی
3-جمع دو نفره باشه از هرچیزی ممکنه صحبت کنیم. بیشتر نقاط مشترکمون. یا اینکه میشینیم pes میزنیم! سه نفره به بالا هم باز میشینیم pes میزنیم. با این تفاوت که دیرتر نوبتت میشه.:دی خارج از شوخی، خب بالاخره چیزهای مشترکی داریم که دور هم جمع شدیم. همونا رو پیگیری میکنیم دیگه.
سلام:) 1- اگه بخوایین برای رفتن به نمایشگاه کتاب چند نفر از بلاگر ها رو با خودتون همراه کنید کیا رو دعوت می کنید؟ 2- فانتزی ترین تصورتون از زندگی مشترک چیه؟ 3- اگه بتونی با یه نویسنده شام بخوری کی رو انتخاب میکنی؟(از اونای یکه در قید حیات هستن) 4- بهترین ویژگی که داری و بدترینش؟ 5- اگه بخواین هدیه یتولدتون ور انتخاب کنید انتخاب تون چیه؟ 6- علاقه به ادبیات از کجا اومده؟ 7- از الان تون راضی هستین؟ حالتون با خودتون خوبه؟ 8- بین نوشتن و خوندن کدوم رو ترجیه میدین؟ فعلا همینا
سلام :)
1- والا از بیان که کمتر نیستم! هرسال به اسم وبلاگهای برتر بر میداره اسم هرچی بلاگره مینویسه توی لیست. منم قرار باشه همین کار رو میکنم. لیست همه بلاگرا رو میزنم میگم پاشین بیاین. :))
2-وقتی جفتمون پیر شدیم نشستیم پای لپتاپامون. نوههامونم دور و برمون میرن میان. اگه قبوله خوبه همین. :)
3-شبیه همون سوال morealess ... شد. از بین شعرا آقای ابتهاج و از بین نویسندهها آقای زرویی نصرآباد
4-شاید اینکه هیچوقت نمیتونم اخم کنم. بدتریرنش هم همونی که چندپست قبل توضیح دادم.
5-اینکه کتاب هدیه بگیرم تحت هرشرایطی خوشحالم کرده و میکنه. از هدیههای دیگه هم استقبال میکنم. هرچی گرونتر باشه هم بهتر:دی در مورد بدترین گزینه البته میتونم بگم عطر و ادکلن!
6-تا قبل از سال دوم دانشگاه، اگه کتابی هم میخوندم همینطور تفریحی بود. ولی از اون موقع به بعد بیشتر خوندم. و بعد یه روز نگاه کردم و دیدم چقدر ادبیات رو دوست دارم. البته قطعاً شرایط محیطی هم اثرگذار بوده. بعد اینکه به حدی غلط املایی دارم دوستام بهم میگن تو همین که نرفتی ادبیات بخونی بزرگترین کمک رو به ادبیات این کشور کردی :))
7-حالم با خودم خوبه آره. ولی جای پیشرفت همیشه هست.
8- درحال حاضر خوندن. بین خودمون بمونه. ولی ترجیح رو اشتباه نوشتین.:دی
بین خودمون باشه هنوزم نتونستم فوبیای توجیه و ترجیح رو کنار بذارم:) خدا نگذره از بلاگری که ازم درباره ی املای درست شون نظر خواست از بس به همه گیر دادم و اصلاح کردم خودمم شکل درست این دو تا کلمه یادم رفت
کاش فقط توجیح و ترجیح بود. :)
یه لیست از غلطهای املاییم دارم. توجیه و ترجیح فقط یکی از اوناست. همیشه توی املای این کلمات شک میکنم.
فکر کنم اولین سوالاتی که خیلی دوست دارم بدونم چی جواب میدین
1. نظرتون درباره صادق هدایت؟ البر کامو؟
2. کنسرت شرکت میکنید؟ اگر اره, اولین و اخرین اجرایی که دیدین؟
3. دنیای سوفی رو خوندین؟ اگر اره, نظرتون درباره کتاب چی بود؟
4. موسیقی کلاسیک یا ستنی؟
5. نظرتون درباره دین مسیحیت؟ چرا کلیساهای داخل ایران دست ارمنی هاست؟
6. اگر بخواین خدا رو در یک جمله تعریف کنین, بدون استناد به هیچ کتاب مقدسی, چجوری تعریف میکنین؟
7. به دنیای بعد از مرگ اعتقاد دارین؟ چرا؟
8. به کدوم ساز موسیقی علاقه دارین؟ چرا؟
9. روزی میرسه بشه رفت روی ماه زندگی کرد؟ به مدت 1 سال ؟
10. صادق هدایت یا البر کامو؟
11. حافظ یا سعدی؟
12. سهراب سپهری یا فروغ فرخزاد؟
13. در برخورد با نوازنده های خیابانی, چه واکنشی نشون میدین؟ بی تفاوت رد میشین یا حداقل یه نگاه بهشون میندازین؟
14. نوازنده خیابانی شدن بد است یا خوب؟ چرا؟
15. نظرتان درباره موسیقی باخ و دوران باروک؟
16. یه ارزو برای همه مردم جهان؟
17. میشه اگر در محیطی که توش بودین, شاهد این بودین که فردی زباله ای رو به زمین انداخت, اونو بردارین و به سطل زباله بندازین؟
18. پیشنهادی برای بازگشتِ بچگیِ از دست رفته ی کودکانِ کار؟
19. تا حالا شده اینقدر فکر کنین که وقتی به زمان حال برگردین ساعت ها گذشته باشه؟
20. حاضرین برگردین به زمان کنکور؟
1- نظرم در مورد صادق به پرویز خانلری نزدیکه. عقاب داستان نویسی ایران. :) نظری در مورد کامو ندارم.
2- تجربه شرکت توی کنسرت رو داشتم. ولی خب شهر ما یک شهر کوچیکه و کمتر این اتفاقات توش میافته. شاید سالی یکبار. توی دانشگاه هم جندبار کنسرت رفتم. فکر کنم اولین اجرا و آخرین اجرا هردو توی شهر خودمون بود. مسعود آصفی یکی از دوستانی است که هرسال تو شهرمون کنسرت برگذار میکنه و هربار شرکت کردم. هم همشهریمه. هم صداش خوبه. هم گروهشون عالیه. :)
3-نه نخوندمش.
4- اگه منظورت از کلاسیک موسیقی غربی کلاسیک باشه و از سنتی موسیقی ایرانی. اگه مفهوم دیگهای داره راهنماییم کن. چون اطلاعاتم در زمینه موسیقی زیادم خوب نیست. :)
یه جورایی این دوتا رو همتراز میدونم. و از جفتشون لذت میبرم. اینقدری که میتونم کل مدتی که بیدارم رو موسیقی بشنوم. ولی قدرت تحمل موسیقی پاپ رو اصلاً ندارم. حتی اگه باکیفیت باشه. ده دقیقه که میشنوم خسته میشم.
5-شناخت زیادی از دین مسیحیت ندارم. خب بخش عمده مسیحیان ایران ارامنه ساکن ایرانن. نیستن مگه؟ شاید به اون خاطره.
6-خدا همه چیز هست و هیچ نیست. الان این به ذهنم رسید و نوشتمش.
7- اعتقاد دارم. ایمان ولی نه. ایمان داشتن کار سختیه. از من بر نمیاد.
8-دف رو خیلی دوست دارم. علاقه که چرا نداره. از سازهای کوبهای خوشم میاد و صدای دف برام دلنشیه. تنبک رو هم میپسندم. از بین سازهای زهی هم تار و سهتار خوبه.
9-نمیدونم. شاید یه روزی بشه.
10-11-12 مقایسه کردن دو جسم حتی نیازمند یه سری پارامتر همسانه. مثل اینه که بگی سه تا سیب بیشتره یا چهارتا گلابی. نمیتونی مقایسهشون کنی. چون از یک جنس نیستن. حافظ و سعدی، سهراب و فروغ، صادق و کامو، هرکدوم در جایگاه خودش قابل بررسی هست. ولی قابل مقایسه با دیگری نیست.
13- تا حالا با همچین صحنهای روبرو نشدم. اما اگه روزی چنین صحنهای ببینم، بیتوجه به کاری که دارم چند دقیقه وای میسم یا حتی میشینم و بهش گوش میدم. :) اگه اون لحظه کار خاصی نداشته باشم شاید کلاً نشستم.
14- بستگی به اون فرد داره. من اگه خودم اهل موسیقی بودم شاید یه روزایی میرفتم توی پارکی جایی ساز میزدم. به نظرم تجربه جالبیه. و بهعنوان یک همیشه شنونده از دیدن کسی که داره ساز میزنه خوشحال میشم.
15- خیلی بحث رو تخصصی کردی. بلد نیستم. :)
16-یه روزی بیاد که جهانی بدون مرز و محدوده داشته باشیم.
17-این کاررو همیشه کردم و میکنم. اگه ببینم زبالهای روی زمینه و سطل زبالهای نزدیکمون باشه بدون تعارف خم میشم و برش میدارم و میاندازمش توی سطل. کار همچین خاصی نیست.یه خاطره بگم: اوایل پاییز با امیرحسین رفته بودیم پارک. بعد اینکه ورزش کردیم گفتم بیا آشغالای اینجا رو جمع کنیم بریزیم توی سطل. ده دقیقه بعدش دیدم نشسته داره برگای درختارو یکی یکی میبره میاندازه توی سطلآشغال. به مامانش میگفت رفتیم پارک آشغالبازی کردیم. :)))
18-اگه تهرانید تو کانال ایشون عضو بشید و با ایشون صحبت کنین https://t.me/MeBeforeTheDawn یه دختر پرتلاش و دغدغهمند در همین زمینه. خودم به شخصه زیاد به این موضوع فکر نکردم. چون خب توی شهر ما کمتر این مسائل نمود پیدا میکنه.
19-زیاد. بخصوص دوران ارشد. روزای سختی بود. خوب شد که گذشت.
20- به کنکور کارشناسی نه. ولی به کنکور ارشد آره. :) اگه برگردم مسیر دیگهای رو دنبال میکنم.
۱. سه وبلاگی که زودتر از بقیه ستارهاشون رو خاموش میکنین؟
۲. اگه یه دورهنی وبلاگی بذارین و قرار باشه ۱۰ نفر رو دعوت کنین کدوم بلاگرها رو دعوت میکنین؟
۳. تا حالا دیدار وبلاگی داشتین؟ با کیا؟
۴. چه نقدی به بلاگستان دارین؟
۵. به نظرتون فضای حاکم بر بلاگستان در حال حاضر خوبه یا نه؟ چرا؟
۶. به نظرتون تا اینجای زندگیتون آدم موفقی هستین؟
۷. تا حالا شده فرصت یه کار خوب مثل کمک کردن به سالمندی تو حمل وسایلش یا عبور از خیابون و... براتون پیش بیاد و بیخیالش بشین و بعد پشیمون شین که چرا کمکش نکردین؟
۸. اگر قدرتی در سطح جهانی بهتون داده بشه که بتونین یه کار بزرگ انجام بدین، چه کار میکنین؟
۹. این جمله رو قبول دارین؟
(ادبیات که برات نون و آب نمیشه، برو سراغ یه رشتهی پولساز!)
۱۰. از نظر شما به عنوان یه مرد، ویژگیهای یک همسر خوب چیه؟ (اگر میخواین بگین با معیارهاتون همخونی داشته باشه، لطفا بگین معیارهاتون چیه؟ :دی)
سلام. اینم آخرین سوال این صندلی داغ باشه :)
.
1- با کمک اینوریدر وبلاگ میخونم. فلذا پروسه روشن خاموش کردن ستاره کلاً حذف میشه. :)
2- اطلاعیه میزنم میگم دورهمی وبلاگی با ظرفیت محدود. شاید شما یکی از ده نفر ما باشید. نفری هم 20 تومن میگیرم بعد قرعهکشی میکنم ده تا اسم از داخلش میارم بیرون. :) بعد اگه دیدم ترجیح میدم کس دیگهای بیاد بیرون دوباره قرعه رو برمیگردونم داخل گلدون.
3- با بهار نارنج توی دانشگاه باهنر کرمان دیدار داشتم. همین یک مورد بوده.
4- پویایی وبلاگها کم شده. بیشتر پستها ساختار روزمره نویسی دارن. روزانهنویسی اگه با قاعده باشه اشکالی نداره. ولی اینکه بیاید بگید من صبح چی خوردم ظهر چیکار کردم حقیقتاً به من خواننده ربط نداره. دوست دارم فضا بره به سمتی که وبلاگنویسا بهتر بنویسن. و برای نوشتن پست لااقل کمی فکر کنن. مزیت وبلاگ به شبکههای مجازی همین خام نبودن ایدهپردازیش بود. که خب این روزا کمتر شاهدش هستیم. هرکسی هرچیزی به ذهنش میاد سریع منتقلش میکنه به وبلاگ.
5- جواب این سوال همون جواب سوال بالاست. طبیعتاً نه زیاد.
.
6- میتونستم موفقتر باشم. ولی راضیم تا اینجا.
7- آره. همین پریشب وقتی رفته بودم پارک بدوم. پیرمردی بود که کمی وسیله دستش بود و میرفت. شاید بهتر بود ازش بپرسم کمک میخواد یا نه.
8- من از این تکه آهنهای آدمخوار میترسم. فلذا تا جایی که بتونم سعی میکنم جنگهای بشری رو حذف کنم. جهانی بدون مرز و محدوده ایجاد کنم.
9- هر رشتهای سختیهای خودش رو داره. و چالشای خودش رو. همه چیز وابسته به تلاش خود فرد هست و نه چیز دیگهای. چه ادبیات بخونی. چه پزشکی بخونی. چه مهندسی.
10-جواب دادن به این سوال سخته. و تا امروز بهطور جدی بهش فکر نکردم. شاید بهطور جدی تا چند سال دیگه هم فکر نکنم. جوابی برای سوالت نوشتم. ولی دیدم شاید جواب درستی نباشه. پس پاکش کردم.
۱۱. خارج از درس و اینا، چه کارای فنی دیگهای بلدین؟
۱۲. به نظرتون ته خوشبختی یک آدم چیه؟
۱۳. زندگی میکنیم که چی بشه؟
۱۴. از چه سبک کتابی خوشتون میاد؟
۱۵. خودتون رو یه آدم خوب میدونید؟
۱۶. دو خصوصیت خوب و بد من از نظر شما(در حد شناخت وبلاگی) چیه؟ :دی
۱۷. یکی از خندهدارترین خاطرههای دانشگاهیتون؟
۱۸. الان در باز شه، دوست دارین کی بیاد تو؟
۱۹. اگر تو دورهمی دیدمتون و خواستم یه بیت شعر برام بخونین چی میخونین؟
۲۰. با دیدن این کلمهها یاد چی میافتین:
ماکارونی :دی
شازده کوچولو
مهریماه
امیرحسین
آنه شرلی
شیمی
کاشان
خاله کوچیکه
کویر
جمالزاده
نوزاد
آقاگل
مرسی و خداقوت ^_^
11- به صورت تخصصی کار فنی نکردم. ولی اونقدری بوده که گلیم خودم رو همیشه از آب کشیدم بیرون. اگه چیزیم بودکه بلد نبودم رفتم و یادش گرفتم. :)
12- شادی و شادکردن اطرافیانش.
13-که بمیریم؟
14-اگه منظورت رمان و داستان کوتاه باشه، از رمانها و داستان کوتاههای فلسفی بیشتر خوشم میاد. اگه کلی بخوام بگم از نوشتارهای کهن خیلی خوشم میاد.
15-خودم سعی میکنم آدم خوبی باشم. نظر دیگران چیه رو نمیدونم. :)
16-این جمله کژتابی داره. دو خصوصیت خوب و دو خصوصیت بد؟ یا اینکه یه خصوصیت خوب یه خصوصیت بد :) خصوصیت خوبت اینه که خیلی زود یخت آب میشه و با شرایط کنار میای. خصوصیت بد دیگران رو توی جمع گفتن کار خوبی نیست. :دی
17-یه بار در دوران جاهلیت، داخل خوابگاه یه دبه برداشتیم رفتیم توی زمین بازی خوابگاه. یکی از بچهها از دبه به عنوان تنبک استفاده میکرد و یکیم میخوند. بعد وسط همین جریان متصدی خوابگاه رو دیدیم که داره از اون ته میاد. دبه رو رها کردیم و پا گذاشتیم به فرار. متصدی خوابگاهم دنبالمون. رسیدیم به بلوک و پریدیم توی اتاق. دو سه تا بچهها همون لحظه مسواک به دست رفتن از اتاق بیرون که مثلاً نشون بدیم ما نبودیم! متصدی خوابگاه از یکیشون پرسید شما بودین تو زمین بازی؟ این بنده خدا نفسش بالا نمیاومد. میگفت نه (هه هه هه ه هه هه ه هه هه ه) نه. (هه هه هه ه هه هه ه هه هه ه) ما(هه هه هه ه هه هه ه هه هه ه) نبودیم. :))) متصدی خوابگاه ول کرد رفت. فرداش دیدیم دبه آب رو گرفته دستش دم در اتاقمونه. دوباره همون پسره رو دید گفت این مال شما نیست؟ شماره اتاق شما روش نوشته شده که :)))
18-دائیم. به رحمت خدا رفته. ولی هنوز یه وقتایی منتظرم مثل قدیما یهویی بیاد خونهمون.
19-بستگی به فضازمان اون لحظه داره. :) و اینکه چی به ذهنم بیاد. الان بخوام یه شعر بخونم اینو میخونم که از مولاناست؛ و همایون شجریان عزیز هم خونده:
عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
بازامد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم ز تکلف دو سه روزی بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت
20-
ماکارونی: دو ساعت انتظار:دی
شازده کوچولو: کتابی که زیاد خوندمش
مهریماه: خیلی حرف میزنه :))) کله آدم رو میخوره.
امیرحسین: خیلی شبیه به منه.
آنه شرلی: از کارتونای دوران کودکی
شیمی: آهنگ زیبای زندگی!
کاشان: دوران دانشجویی
خاله کوچیکه: یه دوست از همون دوران کودکی
کویر: شبای کویر، علی شریعتی و اون قسمتی که ازش داخل کتاب درسی بود: «شگفتا که نگاههای لوکس مردم آسفالتنشین شهر آن را کاهکشان (یعنی جایی که کاه میکشیدهاند) میبینند و دهاتیهای کاهکش کویر ،شاهراه علی,راه کعبه» البته رفتم سرچ کردم!
جمالزاده: یکی بود یکی نبود
نوزاد: نوه بعدی خونواده که به زودی بهدنیا میاد:دی