- آقاگل
- سه شنبه ۴ تیر ۹۸
یکی از قوانین نانوشتۀ هواداری در فوتبال اینه که شما حق نداری همزمان هوادار دو باشگاه باشی. برای مثال نمیشه شما هم هوادار میلان باشی و هم چلسی. اما من هیچوقت دوست نداشتم از قوانین نانوشته پیروی کنم. برای همین در کنار میلان باشکوه، همیشه هوادار آبیهای لندن هم بودم.
میلان رو دوست داشتم چون همیشه جایی بین قهرمانها داشت. چون پر بود از بازیکنهای قهرمان. امّا چلسی، چلسی تا قبل از آبراموویچ و ورود مورینیو دوران باشکوهی نداشت. چلسی یک تیم متوسط بود با بازیکنهای متوسط. بدون قهرمانی در اروپا و پنجاه سال قهرمان نشدن در لیگ جزیره. تیمی زیر سایۀ ابرقدرتها. منچستر، آرسنال و لیورپول.
یک روز وقتی برای رفتن به مدرسه آماده میشدم و اخبار ورزشی شش و سی دقیقۀ شبکۀ یک رو نگاه میکربدم با چلسی آشنا شدم. تنها چیزی که از چلسی و عشق به این تیم یادم میاد همینه. بعد از اون هر هفته نتیجهها رو دنبال میکردم. هربار جدول جزیره رو بالا و پایین میکردم تا ببینم چلسی کجای جدوله. هر روز تا یک روزبالاخره چرخ آسیاب چرخید و چرخید و نوبت به پادشاهی تیم من رسید.
نکتۀ جالب اینه که همۀ این سالها فقط سه نفر دیگه رو شناختم که هوادار چلسی باشن. همۀ این سالها که زندگی چرخیده و چرخیده و بالا و پایینهای زیادی داشته، چلسی هم فراز و نشیبهای زیادی رو تجربه کرده. از قهرمانی در سال 2005 بعد از پنجاه سال، تا شب رؤیایی مونیخ.
فینال مونیخ و باز ضربات پنالتی. وقتی بازی به پنالتی کشید، خاطرات بازی با منچستر رو توی ذهنم مرور میکردم. هوادارهای چلسی در ضلع مخالف ورزشگاه بودن. وقتی توپ دروگبا گل شد و چلسی به بزرگترین افتخار تاریخش رسید، آقای کاپیتان شاید اولین چیزی که توی ذهنش بود رو انجام داد. سهیم شدن خوشحالی خودش با هوادارا. با اونهایی که همۀ این سالهای پر فراز و نشیب به پای تیم مونده بودن. آقای کاپیتانی که امسال قراره دوباره به تیم برگرده. بعد از پنج سال دوری و اینبار به عنوان سرمربی.