۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فوتبال نگاری» ثبت شده است

نقدی به جامعه‌ای که سال‌هاست گرفتار نژادپرستی است

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۴ مهر ۹۹
  • ۱۷ نظر

ماجرای عیسی آل‌کثیر را حالا فکر کنم همه بدانند. برای همین لازم نیست شرح دهم که عیسی آل‌کثیر کیست و چرا شش ماه به یکباره محروم شد. با این حال یک سری حرف‌ها هست که باید زد.

اول: محرومیت عیسی‌ آل‌کثیر به حق بود؟

خیر. به حق نبود. قبلاً هم خوشحالی‌هایی از این دست را در فوتبال دیده‌ بودم. چند سالی است که بحث نژادپرستی در ورزش و به خصوص فوتبال که بینندۀ زیادی دارد، خیلی جدی گرفته می‌شود. زیرا بازخورد رسانه‌ای زیادی را به همراه دارد. مثالش همین حرکت آل‌کثیر. مادربزرگ من هم حالا برایش مهم شده که بداند چرا عیسی را شش ماه محروم کرده‌اند. با همۀ این احوالات، بحث سر این است که میزان جرم و مجازات باید هم‌خوانی داشته باشد. در فوتبال اروپا چند باری این مسئلۀ توهین نژادی اتفاق افتاده است؛ اما سر و ته قضیه با دو سه جلسه محرومیت یا جریمه مالی هم آمده است. اینجاست که محرومیت عیسی آل‌کثیر لااقل از نظر من به حق نیست. شش ماه محرومیت از فوتبال و 10 هزار دلار جریمه مالی تا حالا در دنیای فوتبال سابقه نداشته است.

مسئلۀ بعدی اینکه محرومیت عیسی را درست دو سه ساعت مانده به شروع بازی اعلام کردند. اتفاقی که کل برنامه ریزی یک مربی و یک تیم را برهم می‌زند. این برهم ریختن برنامه‌ها، نتیجه‌اش از دست رفتن تمرکز و احتمالاً باخت تیم است. اگر برگردید و ده دقیقۀ اول بازی پرسپولیس النصر را ببینید، می‌فهمید از چه چیزی حرف می‌زنم. در همان ده دقیقه اول بازیکنان بارها و بارها اشتباه کردند. یکی دو بار می‌توانستیم گل بخوریم و فقط شانس یارمان بود که اتفاق بدی نیفتاد. بعد تازه آرام آرام فهمیدیم که این النصر هم خیلی تیم شاخی نیست.

دو: آیا آل‌کثیر باید جریمه می‌شد؟

اعتقادم این است که بله. عیسی آل‌کثیر به هر حال حرکتی را جلوی دوربین‌های تلوزیونی انجام داده که در دنیای رسانه معنای دوگانه‌ای به همراه دارد. اینکه منظور اصلی‌اش از این نوع خوشحالی چی بوده و اینکه سال‌ها در لیگ برتر خودمان همین خوشحالی را انجام می‌داده، خیلی صورت مسئله را عوض نمی‌کند.

یک مثال عجیب و غریب بزنم. فرض کنید من یک شناگر باشم که سال‌ها در استخر باغمان شنا کرده‌ام. کسی هم نیامده بگوید چرا توی استخر باغ بدون لباس شنا می‌کنی. حالا فرض کنیم من بروم بام شهر کاشان و همان لحظه اول لخت شوم و بپرم توی آب‌نمای بزرگ پارک. خب من هدفم شنا بوده، سال‌ها هم در چیزی شبیه همین آبنمای پارک شنا کرده‌ام. ولی این بار اگر خیلی شانس بیاورم، چند نفر از برادران نیروی انتظامی می‌آیند و مرا کت بسته و به جرم لخت شدن در انظار عمومی تا کلانتری شهر همراهی می‌کنند. دیگر کاری هم ندارند که قبلاً توی استخر خودمان شنا می‌کرده‌ام یا هدفم از لخت شدن چه چیزی بوده.

می‌دانم مثالم کمی عجیب و غریب است؛ اما منظورم این است که وقتی پای قانون به میان می‌آید، این توجیه کردن‌ها باعث تبرئۀ شما نمی‌شود. این توچیهات وقتی پذیرفته است که همراه با یک معذرت‌خواهی باشد. یعنی چه؟ یعنی اینکه رنگ و روی توضیح به خودش بگیرد، نه توجیه. یعنی آقای عیسی‌آلکثیر همزمان با توضیحات باشگاه می‌آمد و به شکلی رسمی می‌گفت که این کار را به خاطر برادرزاده‌اش کرده، منظوری از این حرکت نداشته و اگر کسی به اشتباه منظور دیگری از این حرکت برداشت کرده، از او معذرت می‌خواهد. به همین سادگی 

تعارف که نداریم، قشر فوتبالیست ما اغلب از افراد کم سواد جامعه هستند. طبیعی است که عیسی آل‌کثیر چیزی دربارۀ نژادپرستانه بودن حرکتش نمی‌دانسته. اما وقتی اهالی رسانه و اهالی باشگاه هم منفعلانه از کنار این قضیه رد می‌شوند و به جای اینکه با یک عذرخواهی مشکل را حل کنند، می‌آیند نامۀ چند ده صفحه‌ای و عکس و سند جور می‌کنند برای توجیه، خب معلوم است نتیجه‌اش هم می‌شود این محرومیت شش ماهه. (بماند که باز معتقدم این محرومیت خیلی سنگین است.)

سه: و اما حرکت چِندش سلبریتی‌ها

من یک چیزی را این وسط درست متوجه نمی‌شوم. بازیکن ما یک اشتباهی مرتکب شده، بعد تیم مقابل هم از این اشتباه استفاده یا سوء‌استفاده کرده و باعث محرومیتش شده است. خب تا اینجای کار ما طلبکاریم و می‌توانیم اعتراض کنیم که چرا بازیکنمان دو ساعت قبل از بازی محرومیت شده؟ حق هم به طور کامل با ماست. ولی یک بار بروید گزارش بازی را گوش کنید. صحبت‌های مجری برنامه را بشنوید. بازیکنمان به خاطر توهین نژادی محروم شده، بعد این‌ها از اول تا آخرش باز دارند به یک قومیت دیگری توهین‌ می‌کنند. یکی با «آل کثیف» گفتن نمک می‌ریزد و یکی دیگر چیزی نمانده که وارد بحث‌های خواهر و مادری شود.

فردای بازی هم مثلاً روزنامۀ گل تیتر می‌زند «آل‌کثیف!». درک این فضای نژادپرستانه لااقل در رسانه‌های رسمی کشور برایم باورنکردنی است. در فضای مجازی و توییتر و اینستاگرام هوادار ممکن است از روی احساسات یک سری چیزهایی بگوید. اما در رسانۀ رسمی کشور؟ این را کجای دلمان بگذاریم؟ بماند که برخی از نویسندگان این روزنامه‌ها همان هوادارهای زرد و افراطی چند سال قبل هستند و به زور افزایش فالوور راهشان را به فضای رسانه هم باز کرده‌اند.

از اینکه بگذریم، کمترین انتظارم پس از همۀ جار و جنجال‌ها این بود که کمی فضای مسموم اطرافمان اصلاح شود یا لااقل کمی به این مسئله فکر کنیم و درباره‌اش حرف بزنیم. ولی خی برای ما ایرانی‌ها نژادپرستی یک چیزی است توی آمریکا و فقط در ظلم به سیاهان امریکا خلاصه می‌شود. این‌طوری می‌شود که بازیکنمان به خاطر توهین نژادی شش ماه از فوتبال محروم شده، بعد یک مشت سلبریتی می‌آیند به سبک همان بازیکن پست و استوری منتشر می‌کنند! یا للعجب! واقعیتش این بخش از ماجرا دیگر برایم هیچ جوره قابل درک نیست.

البته از حق نگذریم، انتظار من هم زیادی است. در فضایی که همه به دنبال لایک و کیلو کیلو فالوور می‌دوند، طبیعی است که گذاشتن یک عکس و استوری این شکلی لایک‌خورش بیشتر باشد تا نوشتن یک پست انتقادی یا تشویق به اصلاح رفتارمان.

بگذریم. راستش اگر کاره‌ای بودم مشت مشت این سلبریتی‌ها را می‌ریختم توی هونگ برقی تا لااقل دلم برای چند لحظه‌ای خنک شود. متأسفانه اما نه هونگ داریم و نه من کاره‌ای هستم.


پ.ن: راستش می‌خواستم عکسی از این سلبریتی‌ها را هم به پست ضمیمه کنم که دیدم خیلی کار عاقلانه‌ای نیست. خودتان به‌طبع عکس‌هایشان را دیده‌اید.


برای خدایان احتمالی فوتبال

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۲ مهر ۹۹
  • ۲۲ نظر

به بازی امروز خوش‌بین نیستم؛ اما در فوتبال چیزی سخت‌تر و هولناک‌تر از شکست هم وجود دارد. امید به پیروزی، حتی وقتی می‌دانید شانس کمی برای برد دارید. اگر فوتبال از خدایان اسطوره‌ای بود، امشب جمع می‌شدیم گرد یک آتش بزرگ، بعد تمام این نود دقیقه را گرد آتش می‌رقصیدیم و هلهله می‌کردیم. به امید اینکه خدای فوتبال لااقل یک امشب یاری‌مان کند.


مفهومی به نام لحظه

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۶ مهر ۹۹
  • ۱۳ نظر

یک شبانه روز بیست وچهار ساعت است و یک مسابقۀ فوتبال نود دقیقه طول می‌کشد. زمانی که اینجا از آن حرف می‌زنیم، همان زمان خطی است. همانی که از آینده به حال می‌رسد و بعد به گذشته تبدیل می‌شود. نقطه مقابل این زمان خطی اما یک مفهوم زمانی دیگر هم داریم که یورگن کلوپ اسمش را می‌گذارد لحظه. فوتبال برای یورگن کلوپ خلق لحظه‌هاست. تیمش را نود دقیقه به زمین می‌فرستد تا در یک صدم ثانیه لحظه‌ای را خلق کند. لحظه‌ای که انگار زمین و زمان متوقف می‌شود. در حقیقت گویی که زمان خطی از حرکت می‌ایستد، تمام روزمرگی‌های انسانی دور ریخته می‌شود و فقط و فقط همان چیزی اهمیت پیدا می‌کند که وسط زمین سبز رخ داده است. 

این مقدمه را گفتم تا برسم به بازی امشب پرسپولیس با السد قطر. ده دقیقه از بازی گذشته بود که سراغ بازی رفتم. ده دقیقۀ اول را به خاطر فراموش‌کاری از دست داده بودم. راستش یادم نبود بازی ساعت پنج و ده دقیقه است یا پنج و نیم. باری، از وقتی نشستم پای بازی فقط تیمم را می‌دیدم که عقب نشسته، بازیکن‌های حریف را زیر نظر دارد و با منطق و حوصله از دروازه‌اش دفاع می‌کند. راستش اغلب هوادارهای فوتبال از بازی دفاعی خوششان نمی‌آید. بیشتر ترجیح می‌دهند تیمشان سراسر حمله باشد. نقطه مقابل این احساسات اما یک تفکر منطقی است. تفکر منطقی می‌گوید وقتی شما لااقل روی کاغذ تیم ضعیف‌تری هستی، باید شیوۀ بازی خودت را عوض کنی. باید با حوصله بازی کنی و به جای اینکه بی‌جهت در زمین بدوی و تلاش کنی، احازه دهی تا حریف جلو بیاید و خسته شود. بعد همین خستگی نسبی کم کم اثر خودش را روی بازی هم می‌گذارد. آن وقت نوبت تو است که در یک لحظه ضربۀ اصلی را وارد کنی و تمام. 

با همۀ این احوالات هواداری چیز عجیبی است. به خصوص وقتی تیمت بازی داشته باشد، فقط دنبال این هستی که یا به گل برسی یا اینکه دق و دلت را سر بازیکنی که خوب بازی نمی‌کند خالی کنی. در حقیقت بیشتر از اینکه درگیر نوع بازی و سیستم بازی و این‌طور چیزها باشی، ترجیح می‌دهی خودت را درگیر احساسات کنی. به همین خاطر هم بود که از دقیقۀ ده تا دقیقۀ هفتاد فقط بازی را تماشا می‌کردم و گاهی فحشی زیر لب می‌دادم و گهگاه هم داد و هواری راه می‌انداختم. 

از دقیقۀ هفتاد به بعد اما وضع کمی فرق کرد. دقیقۀ هفتاد به بعد می‌شد خستگی را توی بازیکنان هر دو تیم دید. همین باعث شده بود استرس و هیجانم بالاتر هم برود. هر توپی که در رفت و آمد بود، تن و بدنم را می‌لرزاند. مانده بودم این‌هایی که توی زمین هستند و این‌هایی که کنار زمین داد و فریاد می‌کنند، چطور این بار استرس را به دوش می‌کشند. 

از لحظه و خلق لحظه‌ها می‌گفتم. راستش خیلی وقت‌ها که فوتبال می‌بینیم، به دنبال همین لحظه‌ها هستیم. لحظه‌های سرنوشت ساز. چیزهایی مثل اشتباه دروازه‌بان حریف، لغزیدن پای یک بازیکن، کرنری که در شلوغی‌های محوطۀ جریمه وارد گل می‌شود و اتفاق‌هایی از این دست که فقط در چند ثانیه یا بهتر است بگویم در یک لحظه اتفاق می‌افتند. ما اهالی سرزمین فوتبال تمام این نود دقیقه را به جان می‌خریم، فقط و فقط برای دیدن و لمس کردن آن یک لحظه. آن تک لحظۀ ناب. سرمستی حاصل از این لحظه‌های خاص نه از نوع سرمستی دیونسیوسی که از نوع دیگری است. نوعی که نمی‌توانم با کلمه توصیفش کنم. انگار که جهان برای چند لحظه متوقف شده باشد. بعد تمام انرژی مثبت‌های جهان در قالب یک پرتو کیهانی سرازیر شده باشد سمت تو و آن زمین سبز. انگار که وسط گرمای پنجاه درجه‌ای تابستان نوشابه زمزم سر بکشی یا مثلاً درست وقتی که انتظارش را نداری، پیامک بانک برایت بیاید. 

دقیقۀ هشتادونه بازی امروز درست یکی از همین لحظه‌ها بود. یک چیزی که دربارۀ این لحظه‌ها وجود دارد، این است که اگر اهل فوتبال باشی، درست سر‌به‌زنگاه بوی این لحظه‌ها را می‌شنوی. درست مثل این حیوان‌هایی که چند ثانیه پیش از وقوع زلزله دست به کار می‌شوند، من هم درست وقتی توپ به کرنر رفته بود، یک چیزی در درونم شروع کرد به جوش زدن. به قل قل کردن. انگار می‌دانستم که این همان لحظۀ ناب است. همان لحظه‌ای که بعد از آن باید پیرهن از تن در آورد. دور ستون خانه چرخید. داد و هوار راه انداخت و جلوی نگاه متعجب حاضران در خانه بالا و پایین پرید. 

کاتلین کروگر

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲ شهریور ۹۹
  • ۸ نظر


حضور یک زن روی نیمکت فوتبال مردان حتی در قرن بیست‌ویکم هم چندان طبیعی به نظر نمی‌رسد. (لااقل من به جز یکی دو مورد چیزی به ذهنم نمی‌رسد. آن‌ها هم اغلب پزشک یا دستیار پزشک بودند.) سال‌هاست که مربی‌ها یکی پس از دیگری آمده و رفته‌اند. اما کاتلین کروگر همچنان مدیر تیم مانده است. زنی در سایه و دور از فضای رسانه‌ها. کمتر کسی برای مصاحبۀ قبل و بعد از بازی به سراغ کاتلین می‌رود. سوپراستار زمین بازی و رسانه‌ها نیست؛ اما در عوض حسابی بازیکنان و مربی‌ها به او اعتماد دارند. کاتلین ده سالی می‌شود که روی نیمکت تیم بایرن مانده و سابقه حضورش از بسیاری بازیکن‌های تیم هم بیشتر است. 

او یک بار در روزهای جوانی ورزش کاراته را رها کرده و به تیم زنان بایرن مونیخ پیوسته است. اما حتی در آلمان صنعتی هم هنوز فوتبال زنان سرطفیلی فوتبال مردان حساب می‌‌شود. اگر فوتبال مردان کباب غاز باشد، فوتبال زنان چیزی شبیه تخم مرغ نیم‌روست. همین هم شد که کاتلین یک روز تصمیم گرفت فوتبال را رها کند و برای خواندن مدیریت بین‌الملل وارد دانشگاه شود. بعدها اما مدیر تیم بایرن از او دعوت کرد تا به عنوان دستیار کنارش باشد. پیشنهادی که خیلی زود با موافقت کاتلین مواجه شد. برای کاتلینی که از وقتی دست چپ و راستش را شناخته، بایرن عضوی از خانواده‌اش بوده، حضور در باشگاه به هر شکلی که باشد هیجان‌انگیز است. سه سال بعد وقتی مدیر تیم از باشگاه رفت، زندگی برای کاتلین بیست و هشت ساله نه تنها سخت نشد، بلکه میزان هیجانش بیشتر هم شد. در سال 2012 کاتلین به طور رسمی مدیر تیم بایرن مونیخ شد و حالا هشت سال از دوران مدیریت او روی نیمکت بایرنی‌ها می‌گذرد.

خلاصه اگر امشب بایرن قهرمان شد و یک جایی دیدید تلویزیون دارد تصاویر آهستۀ گل‌ها را بی‌جهت پخش می‌کند، احتمالاً دوربین‌های تلویزیونی روی تصویر زنی زوم کرده‌اند که دارد با بازیکن‌ها بالا و پایین می‌پرد. یا اگر بایرن باخت و قهرمان نشد و باز دیدید که تلویزیون ما دارد تصویر آهستۀ گل‌ها را پخش می‌کند، احتمالاً دوربین‌ها زنی را نشانه گرفته‌اند که یکی یکی دارد دست بازیکن‌های تیمش را می‌گیرد، از زمین بلندشان می‌کند و به آن‌ها می‌فهماند که: «هی گایز! دنیا هنوز هم ادامه دارد.»


برای این شادمانه مشت‌های گره کرده

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۴ مرداد ۹۹
  • ۱۳ نظر


«به لبخندهای تکراری این روزها نگاه نکنید؛ به این جام‌های پی‌در پی، به این شادمانه مشت‌های گره کرده که انگار از هم باز نمی‌شوند. پرسپولیس برای رسیدن به این صبح ظفر، از شب تیره ظلمت گذشته است. رفقای لبخند به کنار، اما شرکای اندوه همه آن محنت‌ها را با بند بند وجودشان حس کرده‌اند. از دعواهای کریه مالکیتی در اوایل دهه هشتاد تا تیمی که باید با علیرضا محمد و سامان آقازمانی و علی‌عسکر و فشنگچی به مصاف رحمتی و منتظری و نکونام و جباری و مجیدی می‌رفت. رقبا با قهقهه برایش دست گرفته بودند: «تو لیگ برتر بمان»، حالا اما همان‌ها حکومت را کارگردان سریال جام‌های پرسپولیس می‌دانند. خنده‌دار نیست؟ در همین دولت که به حمایت از سرخ‌ها متهم می‌شود، پرسپولیس دوازده مدیرعامل عوض کرده و سیزدهمی هم در راه است. منتقمی و سیاسی و رسول‌پناه را جمع کنید، معدل بگیرید، ببینید یک مدیر مدرسه شش‌کلاسه از این‌ها در می‌آید؟ در همین دولت شب آخرین بازی خانگی پرسپولیس در لیگ سیزدهم رقم قرارداد بازیکنان افشا شد و قهرمانی قریب‌الوقوع را به فنا داد. پرسپولیس در همین دولت به تنها تیم تاریخ فوتبال تبدیل شد که در یک روز دو سرمربی سر تمرین داشت؛ علی دایی این طرف معرکه گرفته بود و حمید درخشان آن طرف عکس یادگاری می‌انداخت؛ جدال گواردیولا و یورگن کلوپ، بر نعش تیمی که آرامش برایش حرام بود! پرسپولیس زخمی، از این روزگار خفت و خست جان به در برده و به اینجا رسیده؛ حالا از کدام حمایت، کدام حکومت حرف می‌زنید؟ صد البته تعجبی هم ندارد؛ وقتی نوکسیه‌ها و کهنه‌کینه‌ها حتی تحمل اسم «پرسپولیس» را ندارند و به سجل مردمی‌ترین تیم مملکت چنگ می‌اندازند، پناه بردن به دامان دروغ و دغل چندان مایه شگفتی نیست. با این همه اما کاش بدانید ارزش این تیم بالاتر از تمام جام‌ها و دام‌هاست. پرسپولیس بزرگترین برند جمعیتی ایران است؛ چتری یکدست بر فراز میلیون‌ها تن که داوطلبانه عشق‌شان را برگزیده‌اند، علقه و الفتی که ربطی به زادگاه و قوم و قبیله ندارد و در شناسنامه و ثبت احوال درج نیست، اما خیل عظیمی از مردمان فارس و لر و کرد و ترک و بلوچ، کودک و جوان و پیر، مرد و زن را جانانه به هم متصل می‌کند. غریبه‌هایی از برادر نزدیک‌تر، همدل و هم‌نجوا. از معدود غنایم ارزشمند اتحاد و همگرایی، در جامعه‌ای به شدت واگرا و تفرقه‌زده. ارزش پرسپولیس در این‌هاست. خلعت اولین پوکر قهرمانی، بی‌گمان تنی برازنده‌تر از این نخواهد جست. گوارا باد.»

::

مرسی آقای «رسول بهروش» عزیز.

شرح عکس: عکسی مناسب‌تر از عکس بالا برای این لحظه‌ها و روزها سراغ ندارم.

لوئیس سوارز - آساموا جیان و یک دوراهی اخلاقی

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۲ تیر ۹۹
  • ۶ نظر

سؤال اینجاست. آیا برای پیروز شدن، برای رسیدن به خط پایان و برای کسب موفقیت حق داریم تمام اصول اخلاقی رو زیر پا بگذاریم یا نه؟

توی مرحلۀ یک چهارم نهایی جام جهانی 2010، اروگوئه به سد محکم غنا خورده بود. غنا از هر نظر تیم برتر میدان بود و روی کاغذ باید برندۀ بازی می‌شد. رقابت نفس‌گیر دو تیم تا دقیقۀ 120 مساوی بود و درست در آخرین دقیقۀ بازی روی یک توپ سرگردان، این بازیکنان غنا بودن که می‌تونستن دروازۀ اروگوئه رو باز کنن. صعود به نیمه‌نهایی جام جهانی برای یک کشور آفریقایی چیزی فراتر از یک رؤیا بود؛ اما در آخرین لحظه، در آخرین صدم ثانیه‌ها این لوئیس سوارز، مهاجم اروگوئه بود که درست روی خط دروازه توپ رو با دست زد و اجازۀ باز شدن دروازه تیمش رو نداد. سوارز اخراج شد. پنالتی برای غنا. به نظر می‌رسید تمام مردم آفریقا باید از صعود غنا به دور بعد خوشحال باشن. دوربین تماشاگرها رو نشون می‌داد که با پرچم غنا به رقص در اومده بودن. همه چیز برای یک صعود تاریخی آماده بود؛ اما وقتی آساموا جیان پنالتی رو به تیر افقی دروازه کوبید، جهان روی سر آفریقا خراب شد. کار به ضربات پنالتی کشید و بعد هم این اروگوئه بود که بازی رو با نتیجۀ چهار-دو برد و به نیمه نهایی صعود کرد.

خطای هند سوارز تنها در چند صدم ثانیه میلیون‌ها هوادار رو در امریکای جنوبی خوشحال کرد و البته میلیون‌ها هوادار رو در آفریقای غربی ناراحت. چیزی شبیه خطای هند تیری هانری در بازی با ایرلند جنوبی یا گل دست خدای مارادونا در جام‌جهانی 1986. در شب عجیب اف‌ان‌بی ژوهانسبورگ، یک قانون شکنی ساده و زیر پا گذاشتن اخلاق مساوی شد با خوشحالی میلیون‌ها نفر در اروگوئه و امریکای جنوبی؛ اما درست در نقطۀ مقابل همین قانون‌شکنی ساده، میلیون‌ها نفر رو هم در اندوهی بزرگ فروبرده بود و از حق‌شون و از چیزی که باید به‌دستش می‌آوردن محروم کرده بود. البته که رسم این سرای سپنج هرگز چیزی جز این نبوده و چیزی هم جز این نیست.

برای روزهای خسته

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۹ تیر ۹۹

برای روزهای خسته

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۶ تیر ۹۹