نه انصافاً. وبلاگ خونی و وبلاگ نویسی یکی از تفریحهای روزانه یا لااقل دو سه روز یه باریه که دوست دارم و انجامش میدم. ازش لذت میبرم و انرژی میگیرم. حالا اینکه چرا کمتر هستم رو نمیدونم. شاید یه وقتایی دل و دماغ کامنت دادن ندارم. برا همین کمرنگ به نظر میام.
حس میکنم تابستون زودتر و سریعتر از اونچه فکرش رو میکنم تموم میشه و من نمیرسم تمام کارهایی رو که دوست دارم انجام بدم.
از زمانی که تعطیلاتم شروع شده دارم روی عادات خوب و بدم کار میکنم. و متاسفانه هنوز نتونستم سحرخیزی اختیاری رو جزو عادات خوبم قرار بدم-_- کسی راهکاری داره؟
شب به این خوبی، چه کاریه آدم کله سحر بیدار بشه از خواب؟ :)))
یه دوره دارم میرم که هرروز بعد از چهارساعت مداوم کلاس دارم و خستگیش توی تنمه و هی منتظر بودم به استادهاش جذاب نباشن تا نرم
ولی تازه از یه استاد خیلی شیرین رونمایی کردن که قصه گویی برای کودک کار میکنه به روش حرف زدن بعدش و کلی حرفه ایه و من همش دارم میگم کجا بودی آخه شما تا حالا(:
دغدغه مکان هم هر روز دارم و امیدوارم طی یکماه آینده خدا بهم لطف کنه
تا الان که حسابی هوامو داشته
شما چه میکنین؟ روزگار بر وفق مراده؟
سلام.
خب خوبه که. استاد که خوب باشخ خستگی رو از تن آدم در میاره. به قول قدیمیا حرف معلم ار بود زمزمۀ محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را. :)
.
امروز که شنبه است، صبحش از خونه زدم بیرون. ظهر رفتم کتابخونه و بین کتابهای کودک و نوجوانش یک ساعتی دنبال کتابهای شاهنامه گشتم. بعد رفتم نشستم توی سالن مطالعه و هرکدوم رو ورق زدم و یادداشت برداری کردم. روزگار هم... همینکه بزرگواری میکنه و میگذره ازش راضیم.
خب مسئله همین جاست که منم شب بیدارم. فیلم میبینم و کتاب میخونم و صبح خواب میمونم و حس میکنم کلی زمان از دست دادم:/
حالا یکی پیدا میشه بگه خب شب بخواب که صبح زود بتونی بیدار شی! و من این کار رو هم امتحان کردم. فرقی نمیکنه من ساعت ۲ بامداد بخوابم یا یازده شب! صبح در بازه ۹:۳۰ تا ۱۰ بیدار میشم!
خب دیگه اگر از شب استفاده درست کنی که مشکلی نداره. فقط یه بار روانی داره روز خوابیدن. وگرنه ساعتهای شب برکتشونم بیشتره به خدا :)
امسال کنکور دارم. میخوام از فردا شروع کنم اما واقعا نمیدونم باید از کجا شروع کنم و حس آدمی رو دارم که وسط یه جنگل وایساده و نمیدونه کدوموری باید بره..
شما خوبی؟ چخبرا؟
از اولین کتابی که افتاده روی میز شروع کن. مهم همون شروع کردنه. بعدش خودش پیش میره. :)
البته اگر از همین الان میدونی که دنبال چی هستی. اگر نمیدونی، اول ببین واقعاً چی میخوای و چرا باید درس بخونی. شاید اصلاً راه رسیدن به اون چیزی که هدفته درس خوندن نباشه. اجبار و حرف این و اون رو هم بذار دم کوزه. تهش زندگی خودته. حالا شاید اجبارت کنن، اما وقتی رسیدی به سی سالگی میگن انتخاب خودت بود. :)
.
من هم از شهرمون برگشتم. امروز رفتم کتابخونه. الآن هم یه مقاله رو ویرایش کردم و نشستم چایی میخورم.
و اینکه هی میخوام کتابای خوب خوب بخونم اما چسبیدم به هری پاتر به جاش! با این وقت محدود برای کتاب آزاد خوندن هم فکر کنم تا آخر کنکور کتابای تو لیستم رو نخونم :))
هری پاتر هم کتاب خوبیه که. اگر قرار باشه توی کتابهای فانتزی کتاب به کسی معرفی کنم قطعاً هری پاتره.
هر کتابی که ازش لذت ببری یه کتاب خوبه. این اولین شرط توی کتاب خوندنه و من تعریف دیگهای از کتاب خوب ندارم که بگم :))
هرکسی هم خواست برات فرمول بپیچه که فلان کتابها رو بخون و چرا رمان میخونی و چرا فانتزی میخونی و چرا تخیلی میخونی، یکی از طرف من بخوابون تو گوشش. نگرانش هم نباش. چون حقشه.