- آقاگل
- يكشنبه ۲۴ شهریور ۹۸
نقل است که شیخ گفت: وقتی در بادیه میرفتم مجرد پیرزنی دیدم که میآمد. عصابهای بر سر بسته و عصایی در دست گرفته. گفتم مگر از قافله باز مانده است! دست به جیب بردم و چیزی به وی دادم که: «ساختگی کن تا از مقصود بازنمانی.»
پیرزن انگشت تعجب در دندان گرفت و دست در هوا کرد و مشتی زر بگرفت و گفت: «تو از جیب میگیری؟ من از غیب میگیرم.»
این بگفت و ناپدید شد. من در حیرت آن میرفتم تا به عرفات رسیدم. چون به طواف گاه شدم، کعبه را دیدم گرد یکی طواف میکرد. آنجا رفتم آن پیرزن را دیدم.
گفت: «یا سهل! هر که قدم برگیرد تا جمال کعبه را بیند، لابد او را طواف باید کرد؛ اما هرکه قدم از خودی خود برگیرد تا جمال حق بیند، کعبه گرد او طواف باید کرد.»
«ذکر سهل بن تستری قدس الله روحه العزیز»
«تذکرة الأولیاء»
.
.