- آقاگل
- چهارشنبه ۲۷ شهریور ۹۸
اول کلیپ زیر را ببینید تا بعد بروید سراغ متن:
داستان بارش عروسکها از طبقۀ دوم ورزشگاه و پرچم تیم میزان شروع میشود و بعد عروسکها که رنگ و وارنگ دست هوادارهاست. عروسکهای پارچهای همه از یک بنیاد خیریه است. هدف کمک به بیمارستانی است مخصوص کودکان، در شهر نوتردام هلند. هوادارها همه عروسکی از این بنیاد خیریه خریدهاند و با ورود تیمها به میدان، باران عروسک بر سر هواداران تیم رقیب میبارد. بارانی از عروسکها که هدیههایی است از هواداران میزبان به میهمانان ورزشگاه.
دیدن کلیپ مرا غرق میکند در فکر و خیالی که روزهاست از آن فرار میکنم. در اینکه فوتبال برای آنها هم لذت دارد و هم فایده. برای ما امّا همه آشوب است و خونریزی. آنها با اهدای عروسک به هواداران میهمان، مهربانی و همدلی هدیه میدهند و ما در هر ورزشگاهی با سنگ و فحاشی به استقبال میهمانان میرویم. حاشیههای پس از بازی برای آنها، صحبت از کمک به کودکان بیمار است و ما باید از کور شدن چشم و مرگ کودکان شش ساله بخوانیم. کودکی که صبح با پای خودش به ورزشگاه رفته و شب بدن نیمسوختهاش را پدر در آغوش گرفته و اشکریزان یرون برده...
نمیخواهم و دوست ندارم ناله سر دهم. دوست ندارم گرفتار دوقطبی ما و آنها شوم. دوست ندارم فکر کنم آنها همه نیکویی هستند و ما همه درد و زخم. دوست ندارم؛ ولی خب چشمها را نمیشود تا همیشه بست.