- آقاگل
- چهارشنبه ۲۷ آذر ۹۸
... گوشت با من است امینه جان؟ اصغر داداش محمد، یعنی آمده بود دیدن عمو جانش که من باشم. گفتم:«چه خبر عمو؟»
گفت:«چه بگویم؟»
گفتم:«یک چیز خوب بگو عمو. خبری که دل من را شاد کند.»
آهی کشید که گفتم چه میخواهد بگوید. میفهمی؟ میگفت:«کرایه رب و ربمان را درآورده، هرچه از این دست میگیریم، از آن دست میدهیم به صاحبخانه.»
گفتم:«عمو زنت چی؟ چی میپوشد؟ گاهی که میروی خانه و مثلاً یک شاخهی بیقابلیت نرگس بهش میدهی، دست نمیاندازد دور گردنت؟»
شنیدی چی جوابم داد؟ گفت:«دلت خوش است عمو.»
دروغ میگویند امینه، باور کن. من میشناسم این مردم را، اگر شاد باشند سور و سات بزمی را بخواهند بچینند، اول پردههاشان را کیپ تا کیپ میکشند. اما وای اگر عمهی دخترعمهشان بمیرد، یا حتی پای خواجهی با خواجهشان ناغافل مو بردارد، نه که بشکند، فقط مو بردارد، آنوقت بیا و تماشا کن که چطور میکنندش توی بوق که: «آی ایهاالناس.»
#انفجار_بزرگ
#هوشنگ_گلشیری