- آقاگل
- جمعه ۲۹ آذر ۹۸
به دروازهبانها فکر میکنم. به این چارچوب سهبر فلزی. فکر میکنم چه رازی است که دروازهبان را از یک فوتبالیست ساده تبدیل میکند به کیاسترین بازیکن زمین؟ کیاسی که البته درنهایت فریب هم خواهد خورد. توپ بارها و بارها از دستش دور میماند و میچسبد به تور دروازه. این را خودش هم بهطور غریزی میداند. امّا انگار او در یک موقعیت خاص بین خودویرانگریِ سیزیف بودن و داشتن یک شغل امن، اولی را برگزیده.
این چارچوب سهبر فلزی و این زمین سبز، صحنۀ جدال پایانناپذیر اوست با زئوس. آن ده نفر دیگر تنها فریبی است تا معلوم نکند که این بازی، جنگ اوست با خدای خدایان. جنگی ناتمام. توپ، به مانند آن گوی نفرین شدۀ خدایان، هربار به سمت دروازه شلیک میشود و او وظیفه دارد توپ را در آغوش بکشد یا دور کند.
امّا هربار که دروازهبان توی دروازه میایستد، به طور غریضی میداند که پایان این جدال بیرحم، این زئوس است که سرمست خنده سر میدهد؛ که عاقبت این گوی نفرین شده باز از بالای قله فرو میغلتد و او ظاهراً محکوم است به شکست.
تا حالا به چهرۀ دروازهبانی که توپ به تور دروازهاش دوخته شده نگاه کردید؟ به نیرنگی بیپایان که از لحظۀ لرزیدن تور دروازه دوباره و دوباره آغاز میشود. انگار سیزیف با چهرهای درهم کشیده رو به زئوس کرده، لبخندی حیلهگرانه میزند و میگوید: «آخ! اینبار هم گوی نفرین شده، درست در نزدیک قله از دستانم رها شد. پس بیا دوباره بازی کنیم.»
دروازهبانها کیاسترینند و از بارها فریب دادن خدای خدایان غرق لذت میشوند. زئوس نگاه میکند به آن توپ چسبیده به تور، به آن گوی پایین قله و فکر میکند چه نقشۀ شرورانهای امّا برای سیزیف، این مکار مکاران، شروع دوبارۀ بازی، این رنج ناتمام، همان فریبی است که از آن غرق لذت میشود. برای دروازهبان این نا تمامی بازی، این به تعویق انداختن میل، تمام لذت فوتبال است. لذتی که تا ابد امتداد دارد.
شرح عکس: یورگی لئونف، هنر پیشۀ اهل شوروی، بازی دوستانه 1984