مادر کلیپی فرستاده بود از این روزهای سمیرم. از این روزها که شهر در سرما و برف فرو رفته و بالاترین دمایش وسط ظهر هم چندین درجه زیر صفر است. در شهر برای این هوا اصطلاحی داریم به نام «کرد به کمر» که بارها از پدربزرگ شنیده بودمش. توی کلیپی که مادر فرستاده هم، آقای خبرنگار به سراغ مردها و پیرمردهای شهر(شهر ما زن و پیرزن ندارد به گمانم.) رفته و یکی یکی پرسیده این کرد به کمر چیست و یعنی چه؟ اغلبشان را می‌شناختم و برایم جالب بود که هیچ‌کدامشان اصل ماجرا را نمی‌گوید. بعید می‌دانم بلد نباشند. احتمالاً همینکه دوربین و میکروفون صداوسیما را دیده‌اند، دست‌وپایشان لرزیده و حافظه‌شان به یک‌باره پاک شده است. لااقل من دوست دارم به این‌ شکل فکر کنم. اگر هیچ‌کدام ماجرای کردی که به کوه و کمر زد را ندانند که فاجعه است.
و اما ماجرای کرد به کمر. اصل ماجرا را یادم نیست از خود پدربزرگ شنیده‌ام یا کس دیگری. هرچه هست، می‌دانم قدیمی‌ها کمتر با تقویم شمسی سروکار داشته‌اند. شغلشان بیشتر کشاورزی بوده و ایام سال را هم به واسطۀ همین شغلشان می‌شناخته‌اند. «چِلِه بزرگه»، «چِلِه کوچیکه»، «قُوس» و همین «کُرد به کَمَر» از فصل‌بندی‌های معروف قدیم بوده. مثلاً شروع قوس، از نظر زمانی، همان اوایل آذر است و وقتی بوده که دیگر کشاورزها از کار کشاورزی خلاص می‌شده‌اند. در حقیقت این سرمای هوا بوده که مجبورشان می‌کرده دست از فعالیت بکشند و لااقل تا آخر چله بزرگه خانه‌نشین شوند. شروع چله بزرگه، همان شروع زمستان است. همان شب چلۀ معروف. سردترین روزهای سال هم کرد به کمر است؛ که از حدود هفدهم دی ماه شروع می‌شود و به روایتی نه روز ادامه پیدا می‌کند. روزهایی که همه چیز یخ می‌زند و طول قندیل‌های یخ، زیر غارها و آبشارها گاهی به چند متر می‌رسد. بعد هم که نوبت چله کوچیکه است و آب شدن برف‌ها و تمام شدن عصر یخ‌بندان.
دربارۀ داستان کرد به کمر هم، می‌گویند آن روزگار قدیم، پسری بوده به نام کرد یا کردی. پسری که با مادر پیرش زندگی می‌کرده و کمی عقلش پاره‌سنگ برمی‌داشته. مادرش هم یک چرخ ریسندگی داشته و پشم گوسفند می‌ریسیده و می‌فروخته و به این شکل زندگی را می‌گذرانده‌اند. از قضا سر سیاهۀ زمستان، وسط این همه برف و سرما، پسرک از خانه می‌زند بیرون و گم و گور می‌شود. مادر که از دوری فرزند داشته دق‌مرگ می‌شده، بیخیال نصیحت‌های مردم می‌شود و یک‌روز صبح شولایی روی شانه می‌اندازد و می‌زند به کوه. از وسط برف و بوران می‌رود تا می‌رسد به دهانۀ یک غار. از سرما پناه می‌برد به غار و می‌بیند پسرش هم توی غار است و سرتاپایش یخ زده. تنها چیزی که به ذهنش می‌رسد این است که شولا را روی دوش پسر می‌اندازد و چرخ ریسندگی‌ را آتش می‌زند تا یخ کردی آب شود. از قضا با دعای مادر آتش نیرو می‌گیرد و یخ‌های پسر شروع می‌کنند به آب شدن. جان ذره ذره به بدن کردی برمی‌گردد و خون در بدنش جریان می‌یابد.
روزی که مادر دست کردی را می‌گیرد و به شهر برمی‌گردد، نه روز از گم شدنشان می‌گذشته و دیگر کسی امیدی به بازگشت مادر و پسر نداشته. همین می‌شود که مردم این نه روز را کرد به کمر اسم می‌گذارند. روزهایی که سرما سخت سوزان است. سه روز اول این نه روز را کرد به کوه و کمر می‌زند. سه روز میانی‌اش، مادر برای نجات فرزند می‌رود و چرخ ریسندگی‌اش را آتش می‌زند. سه روز پایانی هم مادر و فرزند از کوه پایین می‌آیند و به خانه برمی‌گردند.
خلاصه اگر می‌بینید این روزها هوا خیلی سرد شده، برای این است که کرد به کمر زده. باید صبر کنیم تا پیرزن ریسنده با پسرش از کوه پایین بیایند و خورشید دوباره خودی نشان بدهد. بلکه کمی یخمان آب شد.