- آقاگل
- جمعه ۲۷ دی ۹۸
به عنوان یک هوادار فوتبال حمله به سفارت عربستان را هرگز فراموش نکردم. هربار که تیمهای ایرانی، نه در ورزشگاه خانگی و نه پیشروی هزاران تماشاگر که در ورزشگاهی غریبه و خالی از تماشاگر، مقابل تیمهای عربستانی به میدان میروند، یاد دیماه نودوچهار میافتم. البته هنوز هم نه دلیل آن حمله را میدانم و نه اصلاً قصدم صحبت کردن از آن است. برای من خود رویداد اهمیتی نداشت؛ که هنوز دانشجو بودم و بیشتر وقتم با پایاننامه میگذشت و وقتی هم اگر میماند، ترجیح میدادم صرف تفریحهایی کنم که درمان دردهایم بود. راحتتر بگویم، ترجیح میدادم بیخیال بیستوسی و غیره شوم و به جایش دراز بکشم پای تلوزیون و فوتبال ببینم. امّا بعد از حمله به سفارت عربستان بود که تیمهای عربستانی جو را امنیتی کردند و از کاه، کوه ساختند و فدراسیون فوتبال آسیا مجبورمان کرد در کشوری بیگانه، به مصاف تیمهای عربستانی برویم. اینکه هنوز حمله به سفارت عربستان را فراموش نکردهام، دقیقاً به همین خاطر است.
فوتبال در برابر سیاست، اهمیت چندانی ندارد؟ نداشته باشد. اینکه هردو به هم راه دارند و از هم جدا نیستند به کنار، ولی مگر من از اهمیتش گفتم؟ نه؛ ولی باور دارم تاریخ دیپلماسی سیاسی ما بیشباهت به تاریخ دیپلماسی فوتبالیمان نیست.
حالا اتفاقهایی که از دیماه نودوچهار تا دیماه نودوهشت در تاریخ فوتبالمان افتاده را جلوی چشم گرفتهام و یکی یکی نگاه میکنم. از دعوای زرگری دو سرمربی خارجی (کیروش و برانکو) که بگذریم، از شکستها و حذف در جامجهانی که بگذریم، از شکست پرسپولیس در فینال آسیا که بگذریم، از شکست سه-یک مقابل ژاپن که بگذریم، از رفتن کیروش که بگذریم، تازه میرسیم به همین یکسال آخر فوتبال ایران. سالی که با شکست در نگهداشتن برانکو شروع شد و بعد هم ختم شد به شکست در نگاهداشتن دیگر مربیان خارجی. یکی پس از دیگری. با کوهی از بدهیهای مالی و پاهای مانده در گل. و مدیرانی که از مدیریت فقط نشستنش روی صندلیهای چرمیاش را بلدند. همین و بس.
حالا چه شده؟ راستش هیچ. باز یک خبر بیاهمیت دیگر رخ داده. خبر بیاهمیتی که دوست دارم اسمش را بگذارم: «فاجعۀ دیپلماسی».
خبری که احتمالاً در این فضای مهآلود گم میشود و کسی هم نیست که حواسش به آن باشد. رئیس فدراسیونمان رفته، مدیران باشگاهیمان هم که مترسکاند و از پشت پرده کنترل میشوند. کشور هم که مثله شده، هرکسی ساز خودش را میزند و خودش را مرکز هستی میداند و انتظار دارد دیگران همان راهی را بروند که او میگوید، وسط این بلبشو، خبر رسیده که: «فوتبال ایران به خاطر آنچه شرایط حساس جنگی توصیف شده، از هرگونه میزبانی محروم است.»
این تک خطی ساده، یعنی مثلاً برای بازی استقلال با الکویت کویت در ورزشگاه آزادی برگزار نخواهد شد و برای بازی با یک تیم دسته سوم، باید بکوبیم، برویم هزار کیلومتر آنطرفتر، توی کشوری بیگانه و دور از مردمی که دلخوشیهایشان هرروز دارد کم و کمتر میشود. این یعنی آن حضور بیاهمیت زنان در ورزشگاه آزادی(بازی ایران-کامبوج) هم، دیگر تکرار نخواهد شد. یعنی برای بازی با هنگکنگ هم باید برویم عمان یا شاید قطر مثلاً. به زبان سادهتر، معنای این «فاجعۀ دیپلماسی» یعنی منزویتر شدن روزبهروز فوتبال ملی و به دنبالش، افول روزبهروز فوتبال ملی. در حقیقت حالا که تیم امیدمان از رفتن به المپیک برای همیشه بازمانده، دیگر امیدی برای رفتن به جامجهانی هم نداریم. دیگر امیدی به فوتبال باشگاهی هم نداریم.
اگرچه این «افیون تودهها» رهاورد بیگانگان است و بازی مردمفریب است و در برابر مواضع سیاست و اتفاقهای سیاسی ذرهای هم اهمیت ندارد. امّا همین خبرهای به ظاهر بیاهمیت، این روزها شلاق شده به تن و بدنم و هرکاری میکنم، نمیتوانم دربارهشان ننویسم و حرف نزنم.