- آقاگل
- سه شنبه ۱۲ فروردين ۹۹
«ما متخصص نظر دادن دربارۀ موضوعاتی هستیم که هیچ سررشتهای از آنها نداریم.» این تمام حرفی است که در ادامه قصد گفتنش را دارم.
یک: کلوپ و کرونا
روز بازی چلسی-لیورپول، زمانی که آقای مربی برای سومین بار در یک ماه گذشته شکست خورده بود و خسته و بیاعصاب روی صندلی نشست مطبوعاتی نشسته بود، خبرنگاری پرسید: «نظر شما دربارۀ ویروس کرونا چیست آقای کلوپ؟» واقعیت این است که عادت کردهایم این سؤال را از هرکسی بپرسیم. مهم نیست پزشک باشد یا پرستار. مهندس باشد یا معدنکار، خانهنشین باشد یا دانشجو. پیر باشد یا جوان. مهم نیست. ما دوست داریم نظر همه را دربارۀ این ویروس لاکردار و هرچیز دیگری بدانیم و در این میان چه کسانی بهتر از افراد مشهور مثل سرمربیها و بازیکنان دنیای فوتبال؟ کسانی که حرفهایشان بازخورد خبری خوبی دارد و مثل بمب در فضای مجازی میترکد؟ خبرنگاری که این سؤال را از کلوپ داشت هم مسلماً به همین بازخورد خبری فکر میکرد و منتظر بود تا جملههای آقای مربی را ثبت و ضبط کند و بفرستد دفتر خبرگزاریاش. همۀ ماجرا تا اینجای کار عادی است. اما پاسخ کلوپ چیزی بود که کمتر کسی انتظار شنیدنش را داشت. او خشمآلود رو به خبرنگار کرد و گفت: «میدانید. من یک چیز را در این دنیا دوست ندارم. اینکه چرا باید نظر یک مربی فوتبال را دربارۀ چنین موضوع مهمی پرسید؟ نمیفهمم. این دیگر چه سؤالی است؟ اینکه من چه نظری داشته باشم، چه اهمیتی دارد؟ مهم نیست آدمهای مشهور چه پاسخی میدهند. باید دربارۀ مسائل درست حرف بزنیم. نه اینکه کسی که هیچ دانشی در این زمینه ندارد، مثل من، شروع به حرف زدن کند. باید کسانی حرف بزنند که در این زمینه متخصص هستند. باید بگویند مردم چه کاری را انجام دهند و چه کاری را نه. بعد همه چیز درست میشود. آنها و نه منِ مربی فوتبال. من از سیاست و از ویروس کرونا هیچ سررشتهای ندارم. چرا از من باید چنین سؤالی بپرسید؟ من هم به اندازۀ شما نگرانم. شاید هم کمتر، چون نمیدانم سطح نگرانی شما چقدر است. اما نظر من مهم نیست.»
دو: باقی قضایا
ما متخصص نظر دادن دربارۀ مسائلی هستیم که هیچ سررشتهای از آنها نداریم. حالا یک روز کرونا ویروس است و یک روز سقوط هواپیما و یک روز آلبوم جدید همایون شجریان و یک روز مرگومیر پرندگان مهاجر میانکاله و یک روز FATF و یک روز جشنوارۀ فیلم فجر و یک روز تفاوت سیستم چهار-چهار-دوی خطی و الماس و یک روز هزار کوفت و زهرمار دیگر.
یک وقتهایی پیش خودم فکر میکنم این دیگر چه ویروسی است که این فضای گستردۀ اطلاعات به جان ما انداخته؟ چرا باید دربارۀ همه چیز و همه کس بالاخره نظری داشته باشیم؟ و چرا فکر میکنیم اگر نظرمان را ابراز نکنیم، امتیاز آن مرحله را از دست میدهیم؟ راستش این از سؤالهای حل نشدۀ ذهن من است. سؤالی که مدتهاست دارد خاک میخورد و پاسخ درخوری هم برایش پیدا نکردهام. فقط به یک نتیجه رسیدهام. اینکه ویار گفتن پیدا کردهایم. دوست داریم حرف بزنیم و دوست داریم نظرمان برای دیگران مهم باشد. حتی اگر تخصص و سررشتهای هم نداشته باشیم و حرفهایمان بیشتر بلاهتمان را عیان کند.
سه: حکایت در فواید خاموشی
جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی نافر. چندان که در محافل دانشمندان نشستی، زبان سخن ببستی. باری پدرش گفت: «ای پسر! تو نیز آنچه دانی بگوی.« گفت: »ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم.»
نشنیدی که صوفیی میکوفت
زیر نعلین خویش میخی چند
آستینش گرفت سرهنگی
که بیا نعل بر ستورم بند
«گلستان سعدی-در فواید خاموشی-حکایت سوم»
پ.ن:
جوانی خردمندی بود که دانش خوبی داشت. اما در هر مجلسی که مینشست، کمتر سخن میگفت. پدرش گفت تو نیز چیزی بگو پسرجان. پسر گفت میترسم بعد چیزی بپرسند که من آگاه نباشم و شرمسار شوم.
روزی مردی صوفی نعلین خودش را در دست گرفته بود و تعمیر میکرد. مردی از سران نظام سوار بر اسب از کنار صوفی میگذشت و فکر کرد که این مرد باید نعلبند باشد. پس ایستاد و گفت: قربان دستت. نعلهای اسب مرا هم عوض کن.