- آقاگل
- جمعه ۱۰ مرداد ۹۹
آدمها روحیات متفاوتی دارن. برای همین هرکسی برای به دست آوردن انرژی از دست رفتهاش، دست به کار یا کارهای متفاوتی میزنه. برای من خلوت و سکوت یک چنین حکمی رو داره. الان بیشتر از بیست و چهار ساعته که تنها نشستهام توی خونه. جز صدای کولر هیچ صدایی به گوش نمیرسه. از صبح به چیزهای متفاوتی فکر کردم. به آینده، به گذشته، به آدمهایی که روزگاری بودن و حالا مدتی میشه که نیستن. به روزهایی که پیش رو دارم و به کارهایی که باید انجامشون بدم.
روزهای عجیبیه. از یک طرف سر خودم رو به عمد شلوغ میکنم که به چیزی فکر نکنم و از یک طرف هربار دوست دارم پل بزنم به گذشته و آینده. انگار گربهای باشم گیر کرده در یک جعبۀ کفش. تا وقتی در این جعبه باز نشه، معلوم نیست این گربه زنده است یا مرده. با این حال خوشحالم که این مدت کم نیاوردم. گذروندم به هر شکلی بوده. رد شدم از بالا و پایینهای زندگی و حالا اینجام. اینجایی که الان هستم، ممکنه یک نقطه شروع خوب باشه. ممکنه، اگر خودم گند نزنم بهش. دارم به روزهایی فکر میکنم که دوست دارم زودتر از راه برسه. دوست دارم کارها بر وفق مرادم پیش بره. لاقال برای چند ماه. برای چند ماه چی میشه اگر همه چیز زندگی بر وفق مراد من باشه؟ چی میشه اگر این روزهای پیشرو، همون روزهای بار دگر روزگار چون شکر آید باشه؟ نمیدونم راستش.
درسته که ترجیح میدم این شکلی باشه و چالش جدیای توی این چند وقت نداشته باشم، اما خودم خوب میدونم که امکانش نیست. میدونم که قرار نیست آسون باشه. میدونم که هرروزی که میگذره، این جاده پیچ و خمش بیشتر میشه و فراز و نشیبهاش تندتر.
بگذریم. اصلاً چرا دارم اینا رو اینجا میگم؟ بازهم نمیدونم. فقط این رو میدونم که دلم میخواد یک مدت بیخیال از هر چیزی اینجا بنویسم. چرت و پرت بنویسم. ذهنم رو هرچی توش هست بریزم بیرون. خلوتش کنم. ساکتش کنم و بعد ادامه بدم. همین و بس. چیز زیادی نیست.
یکی دو ساعت دیگه این سکوت تموم میشه و دوباره دنیا پر میشه از شلوغی. اون موقع منم و هفتۀ تازهای که توی راهه. منم و این نقطۀ شروع جدید. شروعی که امیدوارم بهش گند نزنم.
.
پ.ن: فکر کنم لازمه بگم قرار نیست از این کلمهها چیزی در بیاد. از این به بعد هر مطلبی که با این عنوان بنویسم، بیمحتواترین پستهای این وبلاگه. خلاصه که همین.