در این روزگار کرونایی از هرچه رنگ و روی تکرار داشته باشد بیزار شده‌ام. از سبک کتاب‌هایی که قبلاً می‌خواندم. از فیلم‌هایی که در حالت عادی دوست داشتم ببینمشان. از غذا و خوردنی‌هایی که روزی مورد علاقه‌ام بودند. حتی از آهنگ‌ها و خواننده‌هایی که تا پیش از این روزها و ساعت‌ها می‌شنیدمشان. 

این آخری مورد ویژه‌ای است. چون رابطۀ من و آهنگ مثل رابطۀ تمام انسان‌های عادی است با قهوه. همان‌طور که قهوه مانع خواب دیگران می‌شود، آهنگ هم جلوی خواب رفتن منِ همیشه خسته را می‌گیرد. حالا نتیجه این شده که پناه آورده‌ام به ساندکلود و خواننده‌های ناشناخته‌اش. هربار کلیدواژه‌ای را بی‌جهت سرچ می‌کنم و بعد هر آهنگی بیاید، می‌گذارم پخش شود. همین. فقط پخش شود و بعد هم برود در امان خدا.  نمی‌دانم این چند روز چقدر آهنگ عربی، ژاپنی، ترکی، آفریقایی، مراکشی، انگلیسی و فلان و بهمان گوش داده‌ام. آهنگ‌هایی که اغلب حتی نمی‌فهمم خوانندۀ بخت برگشته‌اش چه می‌خواند؟ اسمش چیست؟ اهل چه کشوری است؟ برای چه و برای که می‌خواند؟ و احتمالاً خود خواننده هم فکرش را نمی‌کرده دیوانه‌ای از ایران روزی آهنگش را بشنود. این ویروس لعنتی روی همه چیز اثرش را گذاشته. از فوتبال بگیر تا سیاست و اقتصاد و علوم پزشکی. بعد حالا انتظار داشته باشم که روی سبک آهنگ‌های من اثری نگذاشته باشد؟