- آقاگل
- يكشنبه ۱۹ مرداد ۹۹
صبح شنبه را با خبر سرمربیگری پیرلو شروع کردم. اینکه ساری از یوونتوس اخراج شود یا نه، اینکه قابل حدس بود یا نه، اینکه چه کسی به عنوان سرمربیاش انتخاب میشد یا نمیشد، ابداً ربطی به من نداشت. دلیلی هم نداشت پیگیرش باشم. اما شنیدن خبر سرمربیگری آندره پیرلوی معروف و محبوب روزهای دور چیز دیگری بود. تنها تیتری که میتوانست روی صفحۀ گوشی متوقفم کند.
خبر سرمربیگری پیرلو برایم همزمان شده با خوانش کتاب «میاندیشم پس بازی میکنم» که نویسندهاش خود پیرلوست. همین برایم جالب است و جالبتر اینکه فصل نه کتاب با این جملهها آغاز میشود: «حتی یک پنی هم روی سرمربی شدن خودم شرط نمیبندم. شغلی نیست که جذبش شوم. پر از نگرانی است.»
کتاب سال 2013 به چاپ رسیده. این یعنی هفت سال از چاپش میگذرد. هفت سالی که باعث شده تا آندرهآ پیرلوی بازیکن برسد به آندرهآ پیرلوی مربی. آنچه برایم جالب توجه است، همین تغییر نگرش صد و هشتاد درجهای پیرلوست. اینکه روزی روزگاری فکرش را هم نمیکرده سرمربی شود و حالا شده. حالا قرار است بنشیند روی صندلی مربیگری و سر بازیکنها داد بزند. حتی سر بوفنی که روزی همبازیاش بوده و یک سال هم از او بزرگتر است.
توی این پست فوتبال برایم حاشیۀ متن است. آنچه اهمیت دارد، همین تغییر نگرشهاست. همین تفاوت دیدگاههایی که به مرور زمان پیش میآید و گویا خودمان متوجهاش نیستیم. برای خودم زیاد پیش آمده. مطمئنم اگر به سعید هفت سال پیش میگفتند هفت سال بعد قرار است به تولید محتوا علاقهمند شوی، قرار است به سمت ادبیات بیایی و قرار است کتابفروش باشی، از تعجب روی سرش شاخ سبز میشد. مطمئنم سعید هفت سال پیش هم حاضر نبود روی الآن خودش یک پنی هم شرط ببندد. ولی حالا شده. حالا اینجاست و خب باید اعتراف کنم روزگار عجیبی است آقای پیرلو.