- آقاگل
- دوشنبه ۱۷ شهریور ۹۹
تا همینجا شهریور گندترین ماه نودونه بوده است. حتی گندتر از فروردینی که دور از خانواده و با ترس از این ویروس لعنتی سپری شد.ا نزدیک به یک هفته میشود که لپتاپم خراب شده است. برای من که دورکاری میکنم، خرابی لپتاپ یعنی بیکار شدن. یعنی نداشتن یک لقمه نان برای گذران زندگی. باز کاش میفهمیدم چه مرگش است. بلکه درستش میکردم و تمام. شده مثل روزهای بیماری پدربزرگ که هر پزشکی نظر خودش را داشت و این وسط هرروز پدربزرگ بود که ضعیف و ضعیفتر میشد و بدنش نسبت به هر داروی جدیدی واکنش جدیدتری نشان میداد. آنقدر از دست لپتاپ دلچرکینم که اگر همین امروز یک نفر پیدا میشد و میگفت لپتاپت چند؟ میگفتم بیا بردار ببر. هرچقدر هم که خودت دوست داشتی بده. اصلاً جهنم و ضرر.
سمت دیگر ماجرا پیدا نشدن قطعه است. این روزها بیشتر مراقب دستگاههای الکترونیک باشید. کافی است تقی به توقی بخورد تا بیچاره شوید. بازار به شکل مزخرفی کساد است و اگر کمی فقط کمی دستگاهتان قدیمی باشد، با بدبختی میتوانید تعمیرش کنید. آنهم پول خون پدرتان را ازتان میگیرند! از طرف دیگر هم تعمیرکارها بیحوصلهاند و اولین واکنششان به دیدن هر ایرادی این است که سوخته و باید تعویض کرد و چارهای نیست و تعمیر نمیشود! حالا هرچقدر هم که شما اصرار کنید که بابا، قربانت شوم، مگر برد فضاپیمای دیسکاوری است که تعمیر نشود؟ مگر گوشی نوکیا 1100 برایت آوردهام که میگویی تعمیرش نمیارزد و فلان و بهمان؟ شاید باورت نشود، ولی وقتی رو به منِ مشتری میگویی تعویض السیدی دو میلیون برایت آب میخورد، تن و بدنم غش و ضعف میرود. برای من که درآمدم چندرغاز است، دو میلیون خرج یک ماه زندگیام میشود. بعد انتظار داری دو دستی تقدیمش کنم و بروم پی کارم و تهش هم بگویم دمت گرم رفیق؟ آنهم وقتی میدانم اصل قطعه سالم است. نهایت برد السیدی سوخته که با کمی حوصله قابل تعمیر است. تازه اگر مشکل از آن باشد. وقتی چیزی را چک نمیکنید، دقیقاً چطور باید قبول کنم حق با شماست؟ و چطور قبول کنم اگر این دو میلیون را هم دادم، بعد چیزی که تحویل میگیرم یک لپتاپ صحیح و سالم است؟ وقتی هم از تضمین صحبت میکنی، دیوار حاشا بلند است که اصلاً چنین چیزهایی ضمانت ندارد و فلان و بهمان. به عبارتی شما کارت نباشد. پول را بده. ولی اگر درست نشد هم تقصیرکار من نیستم!
از آن طرف چندرغاز پولی که درمیآوردیم را هر بار توی بورس سرمایهگذاری میکردیم تا لااقل نرخ تورم شت و پتمان نکند. روزهای اول هم پیش خودمان فکر میکردیم چه کار خوبی داریم میکنیم. فکر میکردیم لااقل خیالمان جمع است. با این چندرغاز که نمیشود سکه خرید یا نمیشود ماشین خرید یا نمیشود سراغ خرید زمین رفت. ولی لااقل میشود اینجا سرمایهگذاریاش کرد. که خب بازار بورس هم چند وقتی است تبدیل شده به کارخانه رب گوجهفرنگی.
یکی دیگر از بدبختیهای دورکاری و فریلنسری هم خوردن به پست کارفرمای بدقول است. کارفرمایی که قول میدهد سر ماه با شما تسویهحساب کند. یا مثلاً قول میدهد همکاریاش چندماهه باشد و یکباره وسط کار قالتان میگذارد. اینطور میشود که شما باید با زبان خوش بدوی دنبال کارفرما که د لعنتی! شاید باورت نشود. ولی من هم آدمم و من هم خانه و زندگی دارم. اجاره خانه دارم. ظهرها نهار میخورم و شبها شام. تازه برای خرید یک بیست لیتری آب هم باید 1500 تومان پول بدهم. حالا شانس بیاورم و مثلاً در طول ماه دیگر کولر نسوزد و یخچال سالم باشد و لامپ دستشویی نترکد و هوس چیپس و پفک هم نکنم تا بلکه بتوانم با این چندرغاز درآمد زندگی کنم. بعد شمای کارفرما سر را مثل چیز میاندازی زیر و امروز و فردا میکنی؟ خوب بود من هم موقع تحویل کار هی امروز و فردا میکردم؟
تنها نکتۀ مثبتی که این روزها میتوانم به آن فکر کنم، این است که باز خدا را شکر مرحلۀ دوم آزمون آموزشوپرورش را قبول نشدم. وگرنه همین حالا داشتم به دردسرهای دیگری هم فکر میکردم. ایضاً خدا را شکر که در این سالها تشکیل خانواده ندادم و حالا بچه مدرسهای ندارم که بخواهم غم و غصۀ آنها را هم بخورم.
ننه یک وقتهایی سر به آسمان میکرد و میگفت: «خدایا بده یک گونی پول.» این روزها من هم هر بار سر به آسمان میبرم و زیر لب میگویم خدایا بده یک لپتاپ سالم. بده یک کار خوب. بده یک رفیقی که مثلاً بیاید بگوید فلانی من این لپتاپ را لازم ندارم. برای تو. تا هر وقت که کارت راه بیفتد.