- آقاگل
- جمعه ۸ بهمن ۹۵
1
هرچند که هجران ثمر وصل برآرد
دهقان ازل کاش که این تخم نکشتی
حافظ
2
بر حدیث من و حسن تو نیافزاید کسی
حد همین است سخندانی و زیبایی را
سعدی
3
موش دل را که به صد خون جگر پروردم
ناگهان گربه ی عشق آمد و دندان زد و برد!
لاادری همایونی
4
بى تو مهتاب شبى باز ... ولش کن دیگر
این
منِ بى تو
مگر کوچه خیابان بلد است؟
یاسمن کیوانمهر
5
می کنند اهل هنر نام بزرگان را بلند
بیستون آوازه ای گر داشت از فرهاد بود
صائب
6
بر این باغ ترک خورده
در این پاییز طولانی
رسول تازه ای بفرست با اعجاز بارانی...
مصطفی حسن زاده
7
ما برگ های زردیم،افتاده بر سر هم
در قتلگاه پاییز ،نتوان شمرد ما را....
محمد قهرمان
8
در خانه ی من عصر غم انگیز بدیست
در پشت بهارها چه پاییز بدیست
از مهر و محبت شما می ترسم
ثابت شده است عاشقی چیز بدیست
سید مهدی موسوی
9
عاشق نشدی
وگرنه می فهمیدی...
پاییز بهاریست
که عاشق شده است...!
میلاد عرفان پور
10
خش خش...صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییــــز وا کند.....
علیرضا بدیع
آخرین تغییر دو مهر نود و پنج
11
بریز بر رخ خود تار زلف از همه سو
که ماه در شب بی انتها تماشایی است...!
سعید بیابانکی
12
زلف او دام است و خالش دانه ی آن دام و من
بر امید دانهای افتادهام در دام دوست!
حافظ
13
زمستان است، اما من قرار دیگری دارم
که قدری دورتر از خود بهار دیگری دارم
نمیافتم به پای هر بتی و هر پریرویی
جدا از مردمان پروردگار دیگری دارم
جواد شیخ الاسلامی
14
زین بیابان گذری نیست سواران را، لیک!
دل ما خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان
هوشنگ ابتهاج
15
مکن تغافل از این بیشتر که میترسم
گمان برند که این بنده بی خداوند است....!
ذوقی اصفهانی
16
بر حدیث من و حسن تو نیافزاید کسی
حد همین است سخندانی و زیبایی را!
سعدی
17
موش دل را که به صد خون جگر پروردم
ناگهان گربه ی عشق آمد و دندان زد و برد!
لاادری همایونی
18
ذره ذره تنم را گرفته دلتنگی
تمام پیرهنم را گرفته دلتنگی
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
که واژه و سخنم را گرفته دلتنگی
حضور خلوت انس است و دوستان...، اما
بهانهی وطنم را گرفته دلتنگی...
علی نجاتی
19
ذرات من ز مهر تو خالی نمیشوند
گر ذره ذره میکنی ای فتنهجو مرا
محتشم کاشانی
20
در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است
توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست!
فاضل نظرى
آخرین تغییر پایان ماه مهر!
21
برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود
دستهای خویش و دامان توام آمد به یاد!
سهیل محمودی
22
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
مولوی (غزل کاملش رو بخونید حتما!)
23
ناامیدی از وصالت بند بندم را گسست
لاکپشتی عاشق مرغی مهاجر شد، شکست!
لاادری همایونی
24
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست!
حافظ
25
موج های بیقرار و گوش ماهی ها که هیچ!
عشق، گهگاهی نهنگی را به ساحل می کشد...
لاادری همایونی
26
چکیدند از ورای ناودان پائین
قطار قطره باران ها
گهی بر عرش و گه بر فرش، انسان ها...
"شعر سه گانی"
27
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست،به مرداب نباشد!
هرگز مژه بر هم ننهد عاشق صادق
آن را که به دل عشق بود،خواب نباشد!
مهدی سهیلی
28
عشق را شکل جاده میدیدیم؛
سرعت ما که رفت بالاتر
جاده پیچید و ما نپیچیدیم.
سعید سلیمان پور
"شعر سه گانی"
29
ام ار آی شدم
نوار مغزی گرفتند
متخصص مغز و اعصاب گفت: متاسفانه مرگ مغزی شده است
همه گریستند غیر از زنم
او با تعجب پرسید: مگر این مغز هم داشت؟
همه حرفش را تصدیق کردند
راستی اگر مغز داشت ازدواج می کرد؟
همه به جای گورستان رفتند دانشکده فلسفه!
اکبر اکسیر
"شعر فرا نو"
30
اداره ی ما
دو جور کارمند دارد
یکی کار می کند پول می گیرد
یکی پول می گیرد کار می کند
اداره ی ما مهم نیست
اداره ی اینها سخت است...
اکبر اکسیر
"شعر فرا نو"
آخرین تغییر هفته اول آبان
31
انفرادی شده سلول به سلولِ تنم
خودِ من، در خودِ من، در خودِ من زندانیست!
32
در روز اربعین همه ما را شناختند
با نام مستعار «زیارت نرفته ها»
اما هزارمرتبه شکر خدا که هست
مشهد در اختیار زیارت نرفته ها
باب الحسین(ع)قسمت آنانکه رفته اند
باب الرضا(ع)قرار زیارت نرفته ها
گفتند شاعران همه ازحال زائران
این هم به افتخار زیارت نرفته ها
33
گاهی شبِ سوت و کور در چشمانت
گاهی غوغای نور در چشمانت
میغرّد در سکوت، آرام آرام
اژدرهایی صبور در چشمانت
امید مهدی نژاد
34
گاه گویم
که بنالم
ز پریشانی حالم
بازگویم
که عیانست...
چه حاجت به بیانم؟!
سعدی
35
درگیر نبرد ، غرق جنگ است دلم
آشفتگی شهر فرنگ است دلم
با این همه سور و سات ...گاهی اوقات
تنگ است دلم رفیق! تنگ است دلم
مجتبی صادقی
36
گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
حافظ
37
دشمنت را همچو میخ خیمه میخواهم مدام
تن به خاک
و سر به سنگ
و ریسمان بر گردنش!
صائب
38
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
رودکی
39
گفتی مرا به خنده، خوش باد روزگارت
کس بی تو خوش نباشد، رو قصه ی دگر کن!
مولوی
40
بزن آن پرده، اگرچند تو را سیم از این ساز گسسته
بزن این زخمه، اگرچند دراین کاسهٔ تنبور نماندهست صدایی
بزن این زخمه
بر آن سنگ!
بر آن چوب!
بر آن عشق!
که شاید...
بردم راه به جایی!
شفیعی کدکنی
14آبان شد!
41
برف کلامی که فقط
بر زبان سکوت جاری میشود
سفید خوانی آسمان است
در فصل آخر سالنامهی بی برگ...
شمس لنگرودى
42
هزار خاطره هم هیزم بشود گرم نخواهم شد...
مثل برف روی لحظههایم نشستهای
آب هم نمیشوی!
مینا آقازاده
43
چون برف را با روی لطیف تو نسبتی ست
ای جان عاشقان ، منم از عاشقان برف!
لاادری همایونی
44
قدر یک عصرانه با من کنجِ این آتش بشین
مردِ تنها می تواند خوب چایی دم کند...
(بخصوص که برف هم باشه!)
امیر سهرابی
45
و چای دغدغه عاشقانه خوبی است
برای با تو نشستن بهانه خوبی است!
(در ادامه همون برف و فرمایشات بیت قبل)
حسن صادقی پناه
46
جای پاها تازه بود اما!
برف میبارید
باز میگشتم برف میبارید
جای پاها دیده میشد لیک
باز میگشتم!
برف میبارید...
جای پاهای مراهم برف پوشانده است...
اخوان عزیز
47
گنجشکک اشی مشی
لب بوم ما بشین
بارون میاد خیس میشی
برف میاد گوله میشی
می افتی تو حوض نقاشی!
(پشت پفک اشی مشی نوشته بود بچه بودم حفظش کردم. بعدها با صدای فرهاد مهراد عاشقش شدم^_^)
48
زمین عروس شد و اسمان به حرف آمد
چه خبری خوب تر از اینکه برف آمد!
#برفم_نمیاد!
لاادری همایونی
49
یادم آمد هان
داشتم میگفتم : آن شب نیز
سورت سرمای دی بیدادها میکرد
و چه سرمایی ، چه سرمایی
باد برف و سوز وحشتناک
لیک آخر سرپناهی یافتم جایی
گرچه بیرون تیره بود و سرد ، همچون ترس
قهوه خانه گرم و روشن بود ، همچون شرم
همگنان را خون گرمی بود.
اخوان ثالث
50
برف میبارد؛
برف میبارد به روی خار و خارا سنگ.
کوهها خاموش،
درهها دلتنگ؛
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ ...
بر نمیشد گر ز بام خانهها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامیمان نمیآورد،
رد پاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان،
ما چه میکردیم در کولاک دل آشفتهی دم سرد؟
سیاوش کسرایی
هفته اول آذر- شعرها زمستونی شد. و البته بیشتر نیمایی.
سردم شد!
51
ز حال و روز رفیقی سوال کردم گفت:
مراد شکر خدا حاصل هست و هستم شاد.
برای عرض هنر، بچه اش تپق زد و گفت:
"فلک به مردم نادان دهد زمام مراد!"
استاد زرویی نصرآباد
52
در جیب بغل که تا شدی ای کاغذ
خط خوردی و مثل ما شدی ای کاغذ
یک قایق کاغذی ز تو ساخته ام
بازیچه بـچه ها شدی ای کــاغذ
راشد انصاری(خالو راشد)
53
کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست!
دارم خفه میشوم در این تنهایی
لطفاً کمی آغوش برایم بفرست
جلیل صفربیگی
54
هر چند که دور از عشق بازی هستیم
اما به رضای عشق راضی هستیم
بر فرض که این مساله هم حل بشود
ثابت شده ما دو خط موازی هستیم!
جلیل صفربیگی
55
در شعر خود اعتراض میکاشت جلیل
هی پنجرههای باز میکاشت جلیل
میلیونر شهر میشد امروز اگر
جای کلمه پیاز میکاشت جلیل...
جلیل صفربیگی
56
یک جای قرار هم ندارد چه کنم
نه راه فرار هم ندارد چه کنم
پس من چمدان آرزوهایم را...
ایلام قطار هم ندارد چه کنم!
جلیل صفربیگی
57
دل در همه حال تکیه گاه است مرا
در ملک وجود پادشاه است مرا
از فتنه ی عقل چون به جان می آیم
ممنون دلم خدا گواه است مرا
خلیل الله خلیلی
58
ای غره به اینکه دهر فرمانبر توست
وین ماه و ستاره و فلک چاکر توست
ترسم که ترا چاکر خویش پندارند
آن مورچگان که رزقشان پیکر توست
خلیل الله خلیلی
59
در حد مجاز صرفهجویی بکنید
با عشوه و ناز صرفهجویی بکنید
چون کودک نازی به بغل میگیرید
در مصرف گاز صرفهجویی بکنید...
روح الله احمدی
60
اینقدر یه دنده! صرفهجویی نکنید
با اخمِ کشنده صرفهجویی نکنید!
در مصرف هرچه صرفهجویی کردید
در مصرف خنده صرفهجویی نکنید!
روح الله احمدی
آخرین تغییر 2-12-2016!
61
زلیخا یافت عمر رفته را از صحبت یعقوب
ز سودای محبت هیچکس مغبون نخواهد شد
صائب
62
خضر با عمر ابد پوشیده جولان میکند
ما به این ده روزه عمر اظهار هستی میکنیم!
صائب
63
ما ازین هستی ده روزه به تنگ آمده ایم
وای بر خضر که زندانی عمر ابد است!
صائب
(دو بیت قبل رو بخونید. شاعر خوددرگیری داره رسما!)
64
یک بار نه صد بار نه هر بار نفهمید
انگار نه انگار... نه انگار نفهمید
فریاد زدم داد زدم دوستتان دا
یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید!
جلیل صفربیگی
65
رها باشیم و از غم ها نترسیم
و از آوار ماتم ها نترسیم
بیا گنجشک هم باشیم، یک عمر
ولی از چشم آدمها نترسیم!
+آخرین تغییر هفته اول بهمن ماه سال 1395