دو کلمه حرف حساب
صفحۀ اول
راه ارتباطی
تک بیتهای بیمخاطب
روزانه نویسی
مناجات رمضانیه
آقاگل
دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
۱۲ نظر
خدایا!
مرا به خاطر
همهی مورچههایی که کشتهام
ببخش...
کلمات کلیدی :
سحرگاه هفتم
مناجات رمضانیه
نظرات (۱۲)
ZaHrA ...
دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
۰۱:۴۰
ای قاتل!:-|
:)))
:)
تازه باید اضافه کنم، و به خاطر بعدی ها که میکشم:دی
خانم جیم
دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
۰۱:۴۵
وای این پست چقد مظلوم بود :))
خدایا مارو هم ببخش!
و بازهم انتخاب یه عکس عالی.. ممنون :)
حس مظلومیت خاصی داشت.
ممنونم.
لطف دارید.
عارفه (بانوی دی ماه)
دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
۰۱:۵۱
سوسک ها و زنبورها
و تمامی گربه هایی که پیشتشان کردیم درحالی که عاجزانه ازما طلب تکه ای غذا داشتند
و سوسک ها و زنبور ها و گربه هایی که در آینده پیشتان می کنیم...
خدایا مارو ببخش.
باران :)
دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
۰۲:۰۲
آمین ...
مرسی :)
آمین.
Fatemeh シ.
دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
۰۲:۰۴
عارفه سوسکا دیگ حقشونه -_______-
سوسک به این ریزی و بی آزاری آخه چکار داره مگه:دی
مورچه ها خیلی بدن گاز میگیرن.
بازیگوش :)
دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
۰۲:۱۴
عمرا
خدایا نبخشش :)))
:)))))))
خدایا این خاله پسر مارا یاری ده تا دو پایان نامه فوق را برای ما بگیرد.
آمین.
:دی
Fatemeh シ.
دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
۰۴:۰۴
به این ریزی و بی آزاری ؟!!! :/
://////////
:)
فقط طبعشون یک کمی چندش ناکه:دی
مترسک
دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
۰۸:۰۹
پست و کامنتا و جواب کامنتا =)) معرکه بودن =))
خدا این روزا چقدر سرش شلوغه، هی باید ببخشه :))
:)
دیگه مییزبان خوب به این میگن. هوای همه مهموناش رو داره.
.
لطف داری دادا هم به کامنت گذارها و هم جواب کامنت گذار:دی
محبوبه !!
دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
۰۹:۲۸
خدایا من را هم بخاطر هولوکاستهای مورچه ای ببخش [ندامت شدیــــد]
مورچه سوزی؟ نه ما دیگه ته تهش نفت ریختیم تو لونه هاشون تا اومدن به خودشون بیان رفتند! -___-
محبوبه !!
دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
۲۲:۰۹
من کبریت روشن میکردم نگه میداشتم جلوی لونشون تا از دودش خفه میشدن
یه بارم با داداشم یه قوطی آب گذاشتیم رو آتیش و مورچه ها رو مینداختیم توشون
[من به این مهربونیـــــــ]
من میرم قایق سهراب رو بردارم بزنم به افق.
بعد دود خفشون میکرد واقعا؟
جالب بوده.
:)
پرستو
جمعه ۲۴ دی ۹۵
۰۰:۱۱
خدایا آقاگل راست میگه، منم تو سیزده بدر سال هشتاد بود فک کنم که کلی مورچه رو انداختم تو آتیش،البته فقط برای اینکه بفهمم توچجوری دلت میاد ما رو بندازی تو آتیش. بعدش فهمیدم که واست راحته.
:))
عجب! عجب! عجب!
بعد بگید هیتلر آدم بدی بود.
پرستو
جمعه ۲۴ دی ۹۵
۱۷:۴۵
تو مثل کشیشی هستی که من پیشش اعتراف کردم. نباید از هیتلر مثال بزنی. باید کاری کنی دیگه از این کارا نکنم:)
:)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در
بیان
ثبت نام
کرده اید می توانید ابتدا
وارد شوید
.
نام *
پست الکترونيک
سایت یا وبلاگ
پیام *
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
کد امنیتی *
ارقام فارسی و انگلیسی پذیرفته میشوند
نظر بصورت خصوصی ارسال شود
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک میباشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد
اخطار!
این وبلاگ را دنبال کنید
Goodreads
خلاصه آمار
آخرین مطالب
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
برای تمام کلاه ایمنیها
یک مهمانی سه نفره
هفتۀ کتاب و کتابخوانی اینترنتی
از فلفلی تا آتش بدون دود | یادداشت مناسبتی هفتۀ کتابخوانی
در ستایش روزانه نویسی
دیگر حوصلهمان از این زندگی سر رفته
چهل و یکم- حمید بابایی
نقدی به جامعهای که سالهاست گرفتار نژادپرستی است
برای خدایان احتمالی فوتبال
موضوعات
خودنوشت نگاری
(۴۷۹)
طنزنگاری
(۲۴)
شعر نگاری
(۲۳۷)
فوتولوگ نگاری
(۱۹)
داستان کوتاه
(۳۵)
کتاب نگاری
(۱۵۹)
تذکرة الأولیاء
(۳۷)
شاهنامه نگاری
(۱۳)
عکس نگاری
(۴۳)
ورزش نگاری
(۳۰)
فوتبال نگاری
(۶۰)
مذهب نگاری
(۱۶۱)
عاشورا
(۱۸)
رمضانیه
(۱۳۴)
سی سحر سی دقیقه با کتاب
(۲۷)
مناجات سحرگاهی
(۲۷)
آهنگ نگاری
(۴۲)
فیلم نگاری
(۲۲)
وبلاگ نگاری
(۷۲)
مهمان نگاری
(۲)
سفرنامه نگاری
(۷)
پیشنهادهای یک بندۀ نگارنده
ردیاب خودرو
هزار شب و یکی
به مناسبت روز کتاب و کتابخوانی
برای آدم هایی که کتاب جزئی از زندگی شان نیست
بگذارید کتابها را دانلود کنیم!
معرفی چند مسابقۀ داستاننویسی