یکی از شاهکار ترین اشعار دو قرن اخیر:


"نزدیک ترین نونوایی به خونه ام

لواش می پزه

تو چی؟

نزدیک ترین نونوایی به خونه ت چی می پزه؟

نکنه تو از اونایی باشی

که نزدیک ترین نونوایی به خونه شون 

بربری می پزه...

فوق العاده است مرد،

خوش به حالت!"


تفسیر :

در تفسیر این شعر می توان ساعت ها نوشت و باز نوشت و نوشت تا خسته شد! و همچنان مطلب باشد برای نوشتن!

از خط اول شروع می کنیم. 

"نزدیک ترین نونوایی به خونه ام

لواش می پزه"

می توان فهمید خانه شاعر جایی است بین شمال و جنوب شهر. جایی که مردم هنوز آنقدری پول دارند تا نان بخورند! و البته نه هر نانی، بلکه نان لواش. که کمترین دور ریز را داشته باشد و قابلیت نگهداری چند روزه را نیز داراست!

قسمت دوم:

"تو چی؟

نزدیک ترین نونوایی به خونه ت چی می پزه؟"

از این قسمت می توان پی برد که پای یک معشوق زمینی در میان است. و شاعر که خوب راه و رسم آشنایی را بلد است سعی دارد تا سر صحبت را با وی باز کند و از طرفی دلش میخواهد بداند وی اهل کجای شهر است؟ پولدار هست یا نیست؟ به درد عاشق شدن می خورد یا نه؟  


در قسمت بعد شاعر میفرماید که:

 "نکنه تو از اونایی باشی

که نزدیک ترین نونوایی به خونه شون 

بربری می پزه..."

از این قسمت به راحتی می توان متوجه شد معشوقه جان اندکی خجالتی است! زیرا به سوال شاعر جواب نداده است و گویا لپ هایش هم گل انداخته. البته که شاعر پررو تر از این حرف هاست و چون سر و وضع معشوق خیلی خوب و مناسب است باز اصرار دارد صحبتش را ادامه دهد تا بلکه وی دلش نرم شده و با شاعر راه بیاید و مراتب آشنایی ظاهر شود. و البته آنچه از بیت بر می آید حدس شاعر این است که معشوقه باید اهل شمال شهر باشد. موضوعی که باعث تلاش بیشتر شاعر می شود هم همین مورد است. 


و در پایان :

"فوق العاده است مرد،

خوش به حالت!"

در این قسمت از شعر مشخص می شود که بالاخره معشوق با غمزه ای کوچک با شاعر همراهی کرده و کم کم خجالت را کنار گذاشته است. و نکته دیگر، شاعر دست خودش را در این قسمت رو می کند و جنسیتش در این قسمت لو می رود. ظاهرا او دختری است از طبقه متوسط شهر و در بالای شهر کار می کند، و بخت خودش را در ایستگاه اتوبوسی در شمال شهر جستجو می کند. تأیید کننده این اظهار نظر همان باشد که شاعر گوید که "آیین عشق بازی دنیا عوض شده است" و مطابق این بیت این بار معشوقه نه لیلا و نه شیرین و نه آن ترک شیرازی است که به گوشه لب خالی دارد. بلکه آقازاده ای است خجالتی از شمال شهر که روزها نان بربری می خورد. نانی که متعلق به قشر مرفه جامعه است و دور ریز بسیار دارد!