- آقاگل
- دوشنبه ۲۶ مهر ۹۵
نه درختی که بروید در باغ
نه درختی که برقصد دلشاد
آن درختم که بگرید با ابر
آن درختم که بنالد در باد
آن درختم که ز دیدار نسیم
برگ برگش کشد از دل فریاد
آن درختم که در این دشت سیاه
روز وشب مویه کنان با مجنون
همه دم ناله زند با فرهاد
آن درختم که به صحرای غریب
خفته در بستر دشت
رسته در دامن کوه
شاخه هایش حسرت
برگ برگش اندوه
تک درختم به دل بادیه ی آتشناک
که نه آبست در انجاو نه آبادانی
ریشه ام سوخت ز بی آبی و بی بارانی
شاخه هایم همه چون دست مناجات به ابر است بلند
برگهایم چو زبانی که بسوزد ز عطش
روزو شب منتظر بارانند
لیک بارانی نیست
نه که باران حتی
بر غمم دیده ی گریانی نیست
نه درختم که منم هیمه ی خشکی بی سود
نازم ان دست که خیزد پی افروختنم
دیگر ای راهگذر
تشنه ی آب نیم
تشنه ی سوختنم
تشنه ی سوختنم
(مهدی سهیلی)