۷۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ نگاری» ثبت شده است

در مدح و ستایش آن مترسک خوش قلب

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۹ خرداد ۹۵
  • ۱۱ نظر

آن مرد نیکو سرشت، آن بازیچه دستان سرنوشت، آن بدر منیر، آن مشار مشیر "مترسک کبیر" رضی الله عنه. از پادشاهان مزارع بود و از خوبان روزگار بود. مناقب او بسیار است و محامد او بی شمار. کار او کاری عجب بود و واقعات غرایب که خاص او را بود که هم در غایت سوز و اشتیاق بود و شوریده روزگار بود و عاشق صادق و پاک باز بود و جد و جهدی عظیم داشت و ریاضتی و کرامتی بس عجب. و عالی همت و رفیع قدر بود. او را تصانیف بسیار است بالفاظ مشکل در حقایق و اسرار و معانی محبت کامل و فصاحت و بلاغتی داشت که کس نداشت و دقت نظر و فراستی داشت که کس را نبود.

نقل است که چون طفلی کوچک بود و در میان گندم زار می گشت جوجه کلاغکی بر شانه اش نشست و از وی نهراسید. وی چون این بدید منقلب گشت و مبدل به اولین مترسکی شد که طرفدار حقوق کلاغان بودی. و از همان روی وی را لقب عاشق کلاغان دادندی. و بعدها شاعر در وصفش چنین سرود که "منم آن مترسکی که شدم عاشق کلاغا" و جدالی در گرفت بین خوانندگان بسیار که خواهیم این شعر را بخوانیم، که در پایان کلاغ شانس بر شانه مازیار فلاحی نشستی و این افتخار نصیب او شد.

و نقل است کلاغان چون این عشق را در وی بدیدند علیه مترسک اول که پادشهی ظالم بودی و جوجه کلاغان را می ترسانید قیام کردندی و مترسک خوش قلب را بر تخت پادشاهی نشاندند. و او را مترسک الممالک لقب همی دادند.

و گفته اند وی علاقه وافری به هنر بخصوص هنر موسیقی داشتی. و از کودکی سوت همی زد و بعدها قیتارنوازی آموختی. و قیتار یکی از آلات موسیقی دیار جابلغا بودی، و همین نشان دهد که وی پادشاهی دنیا دیده باشد.

و گفته اند هم او بود که تاریخ معاصر را نوشتی. بدین گونه که به پاس بزرگان و نویسندگان و بازیگران معاصر مطالب نیکو گفتی و کاتبانش نگاشتندی.

و نقل است که بدخواهانش شایع کردند که وی با شرکت سیب گاز خورده(یکی از شرکت های تولید وسایل القترونیق در دیار جابلغا- توضیح از بنده کاتب) قرارداد داشتی و از همین روی برای آن ها تبلیغ کند! که البته از اساس کذب محض بودی! و آن از این روی است که وی با تقنولوجی روز آشنا بودی! و این قطعا از کرامات پادشه مترسک الممالک است و دگر هیچ.

و نقل است که مریدی در آن میان از وی پرسید که عشق چیست، گفت: امروز بینی و فردا بینی و پس فردا بینی. آن روز عاشق کلاغان شد و دگر روزش بر تخت پادشاهی نشست و سوم روزش عاشق She شدی. یعنی که عشق اینست.

و گفته اند که وی از زبردستان عالم نویسندگی بودی و ضرافت و فصاحتی خاص داشت که کس را نبود. و مریدانش نقل کرده اند که هر روز با خود این زمزمه کرد که "با عشق می نویسم با عشق بخوانید"و از همین روی باشد که نگاشته هایش به دل همی نشیند، گرچه تنها دو کلمه باشد.

باری، همه این ها گفتمی و این مرد آنچنان بزرگ بود که گویی هیچ نگفتمی! و گفته هایم هم چون توصیف قطره ایست در عوض دریای مهر و محبتش؛ مترسک الممالکی که در واپسین روزهای بهار پا به دنیا گذاشتی و آن را جای بهتری کردی. که امید دارمی هر روز موفق تر و موید تر و مظفر تر و منصور تر از دیروز باشد. و ایام به کامش بودی و کلاغان مزارع در زیر سایه اش 120 سال عمر همی کنند.


چرا وبلاگ نویس شدیم-بخش دوم

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۵
  • ۲۴ نظر

بخش اول: چه شد و چرا وبلاگ نویس شدیم؟

چند روز قبل پرسیده بودم "چرا وبلاگ نویس شدیم؟"

پاسخ ها جالب بود. ولی از دل همه آن پاسخ ها می شد فهمید اغلب براثر یک اتفاق یا یک آشنا به وبلاگ نویسی روی آورده ایم. و بعد از یک دوره کوتاه وبلاگ نویسی تصمیم گرفته ایم که در این فضای خوب مجازی جا خوش کنیم. و کم کم از بین هزاران سطر دلنوشته با زندگی دیگران آشنا شده ایم و دیده ایم زندگی ما بسیار شبیه زندگی اطرافیان مجازیمان است. و دوستان خوبی از بین همین سطور یافته ایم. و حتی کم کم دلبسته شان شده ایم! آنقدر که اگر روزی چند خط از زندگیشان یا از تفکراتشان نخوانیم نگرانشان می شویم. و اگر روزی یکی از این دوست های مجازیمان قصد رفتن کند طی یک قرارداد نانوشته وبلاگی تمام سعی و تلاشمان را می کنیم تا از این تصمیم منصرفش کنیم.

می دانید؟ خوبی دوست مجازی این است که به درستی نمی شناسیدش! اینگونه وقتی در دل اجتماع حقیقی قدم می زنید تصور می کنید هر آدمی که از کنارتان  می گذرد ممکن است صاحب فلان وبلاگ باشد.( شاید او همانی باشد که مهربان است، همانی باشد که بچه ها را دوست دارد، همانی باشد که عاشق شعر  و شاعری است، همانی باشد که عکاس خوبی است، همانی باشد که دکتر است و جان  کودکی را نجات داده. همانی باشد که دانش آموز است و هر روز از خاطرات مدرسه اش می نویسد. همانی که....)

می بینید؟ این شکلی هم زمان عاشق همه آدم های دور و بر خواهید بود. و هر روز لبخند به لب به آن ها نگاه می کنید. و از کنارشان می گذرید.


بخش دوم: بخش ترسناک ماجرا

این بخش نگران کننده ماجراست. تقریبا یک هفته قبل بود که برادران گرامی تصمیم گرفتند وبلاگ داشته باشند. قبل تر هم آشنایان وبلاگی بسیاری داشته ام. که البته در چندین مورد خود شخص صاحب نمی داند که می شناسمش! ولی آنقدر قابل حس می نویسد که بتوانم تشخیص دهم آن آقای الف قطع به یقین این بنده نگارنده است!

و اینجای کار است که می ترسم. از روزی که دوستان واقعی مان را از بین سطرها و نوشته های مجازیشان بشناسیم! و نه از روی اخلاقیات و رفت و آمدها و درد و دل ها در دنیای واقعی.


بخش سوم: غر زدن مؤدبانه

این بخش هیچ ارتباطی به دو بخش قبل ندارد! صرفا حرف هایی است که به نظرم باید در همان قرارداد اجتماعی نانوشته وبلاگی گنجانده شود.

- مطلب اول اینکه به شخصه از سیستم دنبال کردن بیان متنفرم و معتقدم بزرگترین ظلم بیان به کاربرانش همین سیستم مسخره ستاره دارش بود! قبلتر بودند کسانی که می آمدند نظر می گذاشتند که  "چه وبلاگ خوبی داری. به وبلاگ من هم سربزن!" و حال می آیند و می گویند "دنبال می شوید، لطفا بنده را دنبال کنید!" و یا اینکه نظراتی مثل "+++"، "آفرین"، "خوبه" برای مطالب و دلنوشته هایتان می گذارند! که در این مورد باید یادآور شد که همانا "سیستم لایک و دیسلایک طراحی شده توسط بیان عزیز بسیار سودمندتر از روش نظرات آفرین صد آفرین است!"

- مطلب دوم هم بی ارتباط به مطلب اول نیست. اینکه بپذیریم هر بلاگری با توجه به علایق و سلیقه خودش تصمیم می گیرد که وبلاگی را بخواند یا نه! وبلاگی را دنبال کند یا نه! پس لطف کنیم و اینقدر روی اعصاب دیگران نباشیم.

- مطلب آخر از این بخش همان داستان تکراری کپی پیست است! امیدوارم یاد بگیریم کپی کننده نباشیم! و یاد بگیریم ذکر منبع لطف در حق نویسنده نیست! بلکه وظیفه کپی کننده و حق نگارنده است!


بخش چهارم:  چرا می خواهم وبلاگ نویس بمانم؟

این بخش را با این سوال شروع می کنم "چرا می خواهم وبلاگ نویس بمانم؟" چندین دلیل خوب و محکم در این زمینه دارم. اول اینکه: دروغ چرا، این بنده نگارنده در دنیای واقعی ارتباطات وسیعی نداشته و ندارم. و البته دوستان دنیای واقعی ممکن است همیشه در دسترس نباشند و یا برای تو وقتی نداشته باشند و بماند که مقصر ان ها نیستند. مقصر روزگار قدار کج مدار است!

ولی دنیای وبلاگستان برای من پر است از دوستانی که هر روز با آن ها هم صحبت بوده ام و می دانم که برایم وقت می گذارند. در واقع دنیای مجازی پر کننده خلع زندگی واقعی ما وبلاگنویس هاست. برای گفتن و شنیدن حرف هایی که در دنیای واقعی شنونده ای ندارند.

دلیل دیگر پختگی جمع مخاطبان وبلاگی است. اینکه نسبت به دیگر شبکه های مجازی مثل توئیتر یا فیس بوک یا گوگل پلاس مخاطبانش پخته تر اند. نوشته های اینجا با فکر و اندیشه بیشتری نوشته می شوند. و مخاطبانش نسبت به یکدیگر شناخت بیشتری دارند. و همین موضوع باعث می شود وقتی بنده نگارنده مطلبی را مینویسم مخاطب با یک نگاه زودگذر و یک لایک کردن از آن عبور نکند. و اگر نقدی به نوشته بود یا نظری در مورد آن داشت با دقت کامل بیان کند. موضوعی که به هیچ وجه در دیگر شبکه های مجازی شاهدش نیستیم.

باری، دلایل بی شمار دیگری نیز می توان برشمرد. (پرورش بهتر سوژه و فست فودی نبودن مطالب، آرشیو محکم و خوب، دوری از ادبیات های مختص دیگر فضاهای مجازی و ...) که البته مجال نوشتنش نیست و نیک می دانم که از حوصله شماهم خارج است.


س.ن: ببخشید اگر سرتان را درد آوردم. و ببخشید که مطلب بسیار طولانی شد و از حوصله خارج. 

یاعلی


بعد نوشتاگرچه این پست بیشتر قرار بود نتیجه گیری بخش اول باشد. با این حال از دیگر دوستان هم خواهش می کنم اگر دوست داشتند در این مورد بنویسند.

پاتریک جان زحمت کشیدند و این مطلب رو نوشتند. درد و دل های خیلی از ما مجازی ها همین موضوع هست.

یک عدد اسپریچو نیز زحمت کشیده و این مطلب رو نوشتند. ابتدا به ساکن دستتون درد نکنه دوست گرامی.

از مترسک جان خواسته بودم چون مدت بیشتری تجربه وبلاگ نویسی داره در این مورد بنویسند.

اینجا میتونید مطلب مترسک عزیز رو بخونید. تشکر دادا.

چی شد که وبلاگ نویس شدیم؟+الحاقیه

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۴ ارديبهشت ۹۵
  • ۳۶ نظر

عکس زیر تصویر وبلاگ های به روز شده است که همین چند دقیقه پیش گرفته شد.

احتمالا خیلی از این دوستان رو ب می شناسید و هر روز با روشن شدن ستاره هاشون بهشون سر می زنید.



همه حرفم داخل همان عنوان پست نهفته است.

"چی شد که وبلاگ نویس شدیم؟"

واقعا این همه تولید محتوا با سرعت نور برای چیست و چرا؟

 خواهش می کنم تعریف کنید: "چی شد که تصمیم گرفتید وبلاگ نویس شوید. و یا در مسیر وبلاگ نویسی قرار گرفتید؟

اگر صلاح دونستید به این پرسش در وب خودتون پاسخ دهید.


لینک مطلب باران خانم، در مورد اینکه چرا و چطور وبلاگ نویس شدند. با تشکر ویژه از ایشون که خیلی خوب و جامع نوشته بودند.

لینک مطلب آقا صابرمون در مورد اینکه چرا و چطور وبلاگ نویس شدند. دستی هم بر شعر دارند ایشون :)

لینک مطلب من و خدا دو تا دیوونه ایم در مورد اینکه چرا و چطور وبلاگ نویس شدند.

لینک مطلب بهار خانم پاتریکیان که البته خیلی وقت پیش ها نوشته بودند که چی شد وبلاگ نویس شد. امیدوارم همیشه روحیه ات پاتریک طور بمونه :)

لینک مطلب خانم فاطمه.ح در مورد اینکه چرا و چطور وبلاگ نویس شدند. امیدوارم روز به روز بزرگتر شده و تجربیات جدیدی کسب کنید. :)