۷۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ نگاری» ثبت شده است

پویش درخواست از «بیان» برای توسعه خدمات «بلاگ»

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۱ خرداد ۹۸
  • ۲۰ نظر

من فقط مدت کوتاهی(حدوداً یک هفته) در ویرگول فعالیت داشتم. فکر می‌کنم کلاً سه یا چهار مطلب در ویرگول نوشته باشم. این ویدئویی که می‌بینید، مروری است بر فعالیت من در ویرگول و میزان بازدید دیگر کاربران فضای مجازی از صفحۀ من. البته می‌دانم کل فرایند تولید چنین محتوایی تنها چند خط کدنویسی و جایگزین کردن عکس داده است؛ اما برای من مخاطب کاری است دلگرم کننده.خصوصاً وقتی این ویدئو را با معرفی وبلاگ‌های برتر بیان مقایسه می‌کنم. وبلاگ‌های برتری که فقط بر پایۀ لایک و میزان ارتباطات یک وبلاگ مشخص می‌شود و نه ملاک‌های ارزشمند و واقعی. (اینکه دامنه‌های اختصاصی را کلاً به حساب نمی‌آورد هم بماند!)   


 

 

می‌خواهم از ارزش قائل شدن برای مخاطب بگویم. در این چند سال وبلاگ‌نویس‌های زیادی را دیده‌ام که فضای کانال‌های تلگرام یا توییتر را برای نوشتن به وبلاگ ترجیح داده‌اند. واقعیت این است که اگر امکانات این فضاها را با وبلاگ مقایسه کنیم، می‌بینیم این حجم از مهاجرت همچین بی علت هم نیست. به همین خاطر وقتی که با دعوت محمد حسین روبرو شدم، به این فکر کردم که چطور می‌شود مخاطب را به جای توییتر و تلگرام و ... به فضای وبلاگ‌نویسی برگرداند.(با این فرض که دیر نشده باشد.)

با همین مقدمه می‌خواهم بروم سراغ سه ایرادی که به بیان وارد می‌دانم و فکر می‌کنم با رفع آن‌ها می‌توانم کمی امیدوارانه‌تر به ادامۀ حیات این فضا نگاه کنم: 

 

1- سیستم ورود به بیان

برای اینکه بهتر منظورم را برسانم دست به یک مقایسه می‌زنم. توییتر، ویرگول و تلگرام را به نظر باید رقیبان اصلی وبلاگ‌نویسی به حساب بیاوریم. برای عضویت در ویرگول می‌توانید از حساب جیمیل خود استفاده کنید. برای داشتن یک کانال در تلگرام فقط داشتن یک حساب کاربری کافی است. توییتر هم به همین شکل است و برای ثبت‌نام در آن فقط وارد کردن یک ایمیل کفایت می‌کند. کاربری که بخواهد وارد بیان شود اما باید هفت خوان رستم را بگذراند. فقط کپی شناسنامه و کارت پایان خدمت از آدم نمی‌خواهند. شاید کم اهمیت به نظر بیاید، ولی فکر می‌کنم ثبت کردن همۀ مشخصات و گرفتن شمارۀ تلفن و ایمیل و ... باعث هراس کاربران و بی‌اعتمادی آن‌ها می‌شود. ضمن اینکه طی کردن این هفت‌خوان برای مخاطب‌های نو ورود هم سخت و گیج‌ کننده است. 

 

2- امکانات اختیاری و محدودیت‌ها

به شخصه علاقه دارم در هر پست از ویدئو یا صوت استفاده کنم. گاهی هم برای تکمیل یک پست نیاز به عکس است. به علاوه همیشه سعی دارم پست‌های وبلاگ را بر پایۀ موضوعات و کلمات کلیدی مرتب کنم. به خاطر همین دلایل دو سالی می‌شود که از امکانات اختیاری بیان استفاده می‌کنم. 

اگرچه فروش امکانات اختیاری برای بیان یکی از راه‌های درآمدزایی است، ولی فکر می‌کنم برخی از این محدودیت‌ها بیش از اندازه باشد. برای مثال، کاربری که چهار-پنج سال از عضویتش می‌گذرد، طبیعی است که تعداد فایل‌های آپلود شده‌اش بیشتر از 500 تا باشد. اگر سری به سایر امکانات اختیاری هم بزنید، با یک نگاه گذرا متوجه منظورم می‌شوید. در حقیقت برای شرکتی که خودش را رسانۀ متخصصان و اهل قلم می‌داند و با مخاطبانش معنا پیدا می‌کند، این‌ موارد امکانات خاصی به حساب نمی‌آید.

 

3- بهبود بخش نظرات

فکر می‌کنم ویژه‌ترین امکانی که بیان برای مخاطبانش به وجود آورده، بخش نظرات ارسالی است. با این حال بخش نظرات وبلاگ همچنان نیاز به بهبود دارد. ارتباط مخاطب با نویسنده و گفت‌وگو در بخش نظرات برگ برندۀ وبلاگ است. برگ برنده‌ای که اگر قرار باشد فضای بیان به همین شکل باقی بماند، خیلی زود خواهد سوخت و بیان همین چند مخاطب باقیمانده‌اش را هم از دست می‌دهد. (فقط نگاهی به نسخۀ جدید تلگرام بیاندازید.) 

برای بهبود بخش نظرات راه‌کارهای پرشماری وجود دارد. از امکان نظردهی تودرتو گرفته، تا اهمیت قائل شدن برای مخاطبین غیربیانی که سال‌هاست مورد بی‌مهری قرار گرفته‌اند. نظردهی در وبلاگ‌هایی که از دامنۀ اختصاصی استفاده می‌کنند هم همیشه یک معضل بوده.

 

ضمن تشکر از محمد حسین و آقای صفایی‌نژاد، از آرزوهای نجیب، خورشید، یک آشنا، تویی پایان ویرانی و حاج مهدی (سفر نویسنده) دعوت می‌کنم که به این پویش بپیوندند.

 

سخن پایانی:

راستش می‌گویند «هرچه بگندد نمکش می‌زنند وای به روزی که بگندد نمک.» شرح حال من است و این پست. صبح نشستم و از سر تا پایش را خواندم و اصلاح کردم. همینکه خواستم فیلم را ضمیمه کنم و دکمۀ ارسال را بزنم، نمکش گندید. این‌طوری:

تصویر یک -تصویر دو

همه چیز پرید. دوباره نشسته‌ام و از نو پست را ویرایش کرده‌ام. با راه‌اندازی این پویش به بهبود این وضع امید داشته باشیم؟ نمی‌دانم. فعلاً نذر کرده‌ام اگر به نتیجه‌ای رسیدیم، تا در میکده شادان و غزل‌خوان بروم.

جزوۀ وبلاگ‌نویسی

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲ ارديبهشت ۹۸

با اجازه از نویسندۀ متن. 

اینجا بخوانید.

#یادت_بخیر

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۰ فروردين ۹۸
  • ۱۴ نظر

دوشنبه شب‌ها شب نود بود و شب خواندن پست‌های یک ام‌اسی خوشبخت. حالا اما، نزدیک نه ماه است که ام‌اسی خوشبخت نمی‌نویسد و گویا باید به دوشنبه‌های بی نود هم عادت کرد.


س.ن: ام‌اسی خوشبخت، ممنونم که گاهی سری به وبلاگ و این‌جا می‌زنید. امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید و خوشبخت. خوشبخت به معنای واقعی کلمه‌اش.

 

خود زندگی، یک قصه است

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۹ آبان ۹۷
  • ۱۳ نظر

سال پیش، در همچین روزهایی در بیست و هشتیم روز آبان، مطلبی نوشته بودم دربارۀ روز کتاب و کتاب‌خوانی. پایین آن مطلب سلوچ یا همان علی خودمان، نظر گذاشته بود:«یک بار هم شده به جای کتاب های روانشناسی و موفقیت و علمی و تاریخی و سیاسی و ... داستان بخوانید. قصه ها بی نظیرن». 

همین، راستش خواستم با یک پست بلند بالا دعوت‌تان کنم به داستان‌خوانی. ولی تهش رسیدم به همین جملۀ علی: «داستان بخوانید چون قصه‌ها بی‌نظیرند.» چون خود همین زندگی هم یک قصه است. یک قصه.

97-93=4

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۸ مهر ۹۷

همین شنبه‌ای که گذشت می‌تونستم بیام و بنویسم «دوکلمه حرف حساب» چهار ساله شد.(مهم بود؟)

لابد انتظار دارید حالا که نوشتم اضافه کنم: هر حرفی، حدیثی، سخنی، انتقادی، مزخرف‌ترین پستی، بهترین پستی، مهری، محبتی، فحشی، فضیلتی، نصیحتی، چیزی اگر دارید بنویسید. نمی‌دونم، میل خودتون. من که حرفی اگر بود می‌شنوم.


به رهی دیدم برگ خزان پژمر...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۵ مهر ۹۷
  • ۱۸ نظر

می‌گفت شما نسل خیانتکاری هستید. نسلی که حتی به خاطرات نسل قبلش هم رحم نمی‌کند. 

این چند جمله را مرد رهگذری می‌گفت که چند روز پیش سوار ماشینم شد. مرد ساکی همراهش بود و با پای پیاده پیش می‌رفت. هربار که ماشینی از کنارش می‌گذشت برمی‌گشت و به پشت سرش نگاهی می‌انداخت. نزدیکش که رسیدم سرعتم را کم کردم و کنارش ایستادم. پرسیدم کجا می‌خواهد برود و اگر مسیرش می‌خورد تا یک جایی برسانمش. عرق از پیشانی پهنش سرازیر شده بود و صدای هن و هن نفس‌هایش را می‌شد از داخل ماشین هم شنید. نگاهی به داخل ماشین و ظاهر من انداخت و بعد در را باز کرد و نشست. ساک آبی‌رنگش را گذاشت جلوی پایش و دستی داد و با یک سلام و علیک شروع کرد به گله از اینکه چقدر هنوز هوا گرم است و مسیر اینجا چرا هیچ تاکسی‌ای ندارد و مجبور شده است سر ظهری مزاحم من شود.

گفت چند روزی مهمان دخترش بوده و حالا می‌خواهد برود ترمینال و برگردد شهر خودشان. ضبط ماشین روشن بود و می‌خواند:«به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زمان از شاخه جدا بود» 

گفت:«اینو یه خانوم دیگه‌ایم نخوانده؟» 

-«چرا. فکر کنم مرضیه. ایرح بسطامی هم البته خوانده و یکی دو نفر دیگر هم خواندن تا جایی که یادمه.» 

-«ای برگ ستمدیدۀ پاییزی، آخر تو زگلشن ز چه بگریزی» 

آهی کشید و گفت:«می‌دونی من چقدر با آهنگ خاطره دارم؟ یه ضبط صوت داشتیم و چندتا کاست. یکی از کاستا همین خانمی بود که گفتی. گفتی کی؟» جواب دادم:«مرضیه.»

 -«آره همین مرضیه. موقع غروب که می‌شد خانمم چایی می‌ریخت و می‌آورد. بعد همین کاست رو می‌ذاشت و مرضیه شروع می‌کرد به خوندن. نمی‌دونستم چرا اینقدر دوست داره این کاست رو. ولی چون اون دوست داشت منم دوستش داشتم.» لبخندی ساده تحویلش دادم و میدان را پیچیدم سمت راست.

-«روزی تو هم‌آغوش گلی بودی، دیوانه و مدهوش گلی بودی.» 

-«همین، مرضیه‌اش رو نداری بذاری؟»

-«نه. حالا مگه این بد می‌خونه؟» 

-«بد نمی‌خونه. ولی یاد خاطره‌هام افتادم. دلم برا اون روزا تنگ شد.» 

گفتم:«خدابیامرزدشون. ببخشید دیگه.» و بلندگوی ماشین گفت:«آه خار غمش در دل بنشاندم، در ره او جان بفشاندم»

-«نسل شما خیلی خیانت کاره. حتی به خاطرات نسل قبلشم رحم نمی‌کنه. چرا وقتی اون خانم. گفتی اسمش چی بود؟» 

-«مرضیه.» 

-«چرا وقتی مرضیه به اون خوبی...»

-«ای عاشق شیدا، دلدادۀ رسوا، گویمت چرا فسرده‌ام.»

احساس کردم بغضی پیچید توی گلویش. باید همین‌جا پیاده‌اش می‌کردم. او باید می‌رفت سمت راست و من مسیرم سمت چپ میدان بود. ولی این‌طور وقت‌ها راهنمای ماشین از مغز آدم قرمان نمی‌گیرد. این بود که راهنمای ماشین پیچید سمت راست و ضبط ماشین ادامه داد:«رفت آن گل پاک از دست، با خار و خسی پیوست؛ من ماندم و صد بار ستم، این پیکر بی‌جان» و مرد دیگر تا آخر راه هیچ نگفت. هیچ نگفت و من هم از ترس دیدن اشک‌های مردی که لااقل دوبرابرم سن داشت هیچ نگفتم و تنها راندم تا ترمینال. راندم تا ترمینال و بلندگوها تا آخر داد زدند:«به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زما...»


+نوشته شده برای رادیوبلاگی‌ها و اولین آهنگ نوانگار

صمیمانه دعوت می‌کنم از خورشید و سجل برای نوشتن این پست.


دعوت به داستان خوانی-سخن‌سرا

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۷ شهریور ۹۷

بگذار همه بگویند که شمر آمده به ضریح آقام حسین دخیل بسته، گردنش را بسته به میله‌های ضریح. اما تو را به خون گلوی خودت قسمت می‌دهم، به آن وقت و ساعتی که شمر گردنت را از قفا برید، پیش خدا، روز پنجاه هزار سال، شفیع من بشو... شفیع منِ روسیاه، منِ... 

+وبلاگ سخن‌سرا به روز شد.


پی‌نوشت: اگر دوستی مایل بود، داستان بالا را با صدای خودش بخواند تا به ادامۀ پست ضمیمه کنم. 

از دوستانی که مایل به خواندن داستان هستند استقبال می‌کنیم. انتخاب داستان هم می‌تواند به عهدۀ خودتان باشد. اگر مایل بودید داخل نظرات عنوان کنید.

مخاطب شناسی پیشرفته-2

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۸ شهریور ۹۷
  • ۲۹ نظر

ممنونم از دوستانی که توی نظرسنجی پست «مخاطب‌شناسی‌ پیشرفته» شرکت کردند. سؤال‌ها و آمار به‌دست اومده رو قول داده‌بودم که منتشر کنم که می‌تونید ببینید. (برای بزرگ شدن تصاویر روی اون‌ها کلیک کنید.) در پایان هم به سؤال‌ها و انتقادهایی که کرده بودید جواب دادم. شناخت جنس و سلیقۀ دوستانی که داری خیلی کمک می‌کنه به نوشتن و بهتر نوشتن. بازهم ممنونم از اون شصت و دو نفری که در نظرسنجی شرکت داشتند. بازهم اگر انتقادی بود یا سؤالی بود بنویسید و مطرح کنید. کمتر از این فرصت‌ها پیش میاد. خلاصه از من گفتن. 

و اما سؤال‌های تشریحی:

یک- جای چه پست‌هایی توی وبلاگ خالیه؟ (همراه با تعداد تکرار هر پاسخ با توجه به شباهت‌های موضوعی)

روزانه نویسی و خاطرات(5)، کوتاه نویسی!(3)، موسیقی(2)، عاشقانه‌نویسی!(4)، پست‌هایی که ننوشتی!(1)، خلاصه کتاب‌های دوره‌ای مثل ماه رمضون(3)، پست‌های اجتماعی و طنز(4)، سیاسی-مذهبی-اجتماعی(5)، احساسی(2)، شعرخوانی‌هایی که آخر هفته‌ها بود(2)، آموزشی(1). 

دو- چه پست یا بخش‌هایی رو دوست داشتی؟

پست‌های معرفی کتاب و نوشتن بریده‌هایی از کتاب‌ها(6)، خودنوشت‌نگاری‌ها(5)، پست‌های ماه رمضون(6)، سفرنامه(7)، زبان مادری(6)، خاطره‌ها(4)، پست‌های ادبی(4)، تک‌بیت‌ها،پست‌های انتقادی و اجتماعی(4)، معرفی فیلم(2)، ورزش‌نگاری‌ها(2)، پست‌های طولانی و روزانه!(1)، هرجا بدون نقاب نوشتی(1)، 

و سه-حرفی سخنی، قصه‌ای اگر بود: 

(قسمت‌های قرمزرنگ جواب‌های خودم هست. قسمت‌های سیاه‌رنگ بخشی از انتقادها و حرف‌های دوستان)

-جان هرکسی که دوست داری فونت وبلاگو عوض کن. به فونت‌های صابر راستی‌کردار یه نگاهی بنداز. هم رایگانه هم قشنگ :)

+ فونت اینجا بی‌نازنینه. فکر می‌کردم فونت استانداردی باشه. باشه تغییر می‌دم در اسرع وقت. :)

-به نظرم تو سوالا، جای سوال بلاگر هستیم و وبلاگ داریم یا نه خالی بود و اینکه آیا کامنت می‌ذاریم برات یا خاموشیم

+ خب اگر وبلاگ ندارید که بسازید. خیر دنیا و آخرت در وبلاگ‌نویسه اصلاً. اگر خاموشم هستید هم روشن بشید. خاموش چرا آخه؟ :))
-هیچ وقت از بلاگستان نرید.
+قول نمی‌دم که بدفول نباشم. ولی سعی می‌کنم. :)
-چطوری میتونید اینقدر خوب بنویسید ؟
+اوایلش سخت بود. بعداً به صفحه کلید لپتاپم عادت کردم:d خوب می‌خونید.  
-وبلاگ شما واقعا همه چیز تمومه، و از جاهاییه که همیشه به دوستانم معرفی میکنم(چه بلاگر ها و چه غیر بلاگرها)، چون تو هر زمینه ای حرفی برای گفتن داره. خیلی موفق باشید و امیدوارم خیلی زود بخش عاشقانه نوشته ها به وبلاگتون اضافه بشه. چون هم هیجان انگیزه و هم اندازه بقیه مطالبتون خوندنی:-)
+ بابا ما را سر باغ و بوستان نیست. کار سخت دست ما ندید. :)
-سلام.من ترجیح میدم که برای شناخت واقعی مخاطب هام ،وبلاگ هاشونو بخونم و ازون طریق بشناسمشون (از طرف یه خواننده که شما رو دنبال میکنه اما میدونه که شما وبلاگش رو نمیخونی :)
+منم خیلی از وبلاگ‌ها رو می‌خونم و می‌دونم که اونا من رو نمی‌خونن. خلاصه وبلاگ‌هایی که می‌خونیم رو بر مبنای سلیقه دنبال می‌کنیم دیگه؟ غیر از اینه؟ :)
-یه کوچولو فقط گرم نیست این وبلاگ بهتره هیجانی تر باشه تا مخاطبا هم بیشتر بشه...و همچنین اگه دلستانا و قضیه ها کوتاه ترم باشه طرف حوصله بیشتری پیدا میکنه براخودن و لذت بردن...
+ نمی‌دونم چطوری گرم‌تر بشه و هیجانش بیشتر بشه. ولی کوتاه‌تر شدن مطالب رو سعی می‌کنم. :))
-آدم باید دل بده به نوشتن. نوشته‌هایی که از دل آدم جداست مفت نمی‌ارزه.
+کاملاً موافقتم رو اعلام می‌کنم. :)