بگذار همه بگویند که شمر آمده به ضریح آقام حسین دخیل بسته، گردنش را بسته به میله‌های ضریح. اما تو را به خون گلوی خودت قسمت می‌دهم، به آن وقت و ساعتی که شمر گردنت را از قفا برید، پیش خدا، روز پنجاه هزار سال، شفیع من بشو... شفیع منِ روسیاه، منِ... 

+وبلاگ سخن‌سرا به روز شد.


پی‌نوشت: اگر دوستی مایل بود، داستان بالا را با صدای خودش بخواند تا به ادامۀ پست ضمیمه کنم. 

از دوستانی که مایل به خواندن داستان هستند استقبال می‌کنیم. انتخاب داستان هم می‌تواند به عهدۀ خودتان باشد. اگر مایل بودید داخل نظرات عنوان کنید.