تا قبل از سرد شدن هوا و سرما خوردن جمعی اهالی خانه هر شب یک ساعتی را به ورزش در پارک میگذراندیم. اوایل تنها بودم و بعد کمکم مادرگرامی و خاله گرامیتر و امیرحسین عزیز هم به جمع(شایدهم به فرد!) اضافه شدند. البته بماند که مهمترین دلیلی که در راضی کردن خاله و بعد مادر گرامی نقش داشت اضافه وزن خاله و درد مفاصل مادر بود و نه نصایح و صحبتهای من. به هرحال، در این یک ساعت ورزش روزانه تجربیاتی کسب کردم که گفتنیست.
یکی اینکه متوجه شدم چقدر پارکهای ما نا امن است! حتی برای یک پسر بیست و شش ساله. روزهای اول در راه هرکسی را که میدیدم سلام میکردم. به این امید که سلام سلامتی میآورد و ورزش هم ایضاً. پس مثبت در مثبت میشود مثبت. ولی در همان روزهای اول اشخاصی را در پارک ملاقات کردم که قصد فروش مواد غیربهداشتی را به بنده داشتند، که خب به خیر گذشت. یک مورد به پیرمردی سلام کردم و مجبور شدم یک کیسه برنجی 25 کیلویی را به مدت بیست دقیقه تا درب منزلش ببرم. و دست آخر متوجه شوم پسرش در خانه خوابیده و پژوی نقرهای دم در هم مال پسرک است. یک مورد هم به خانمی که خیره به ما نگاه میکرد سلام کردم که خب بماند که چه شد. خلاصه کلام اینکه فهمیدم سلام همیشه هم سرمنشأ سلامتی نیست. و این ضربالمثلهای قدیمی همه کشک اند.
نکته دومی که در این دویدنهای شبانگاهی به چشمم آمد و از نکته اول بسیار مهمتر بوده و موضوع بحثم هم همین است این بود که چقدر فضای ورزشی برای بانوان کم است. و بدتر اینکه چقدر خانمها اهل ورزش نیستند. و به سلامتی خودشان اهمیتی نمیدهند. و مصیبتوارتر اینکه بهظاهر روشن فکران ما تصورشان از ورزش بانوان فقط و فقط حضور در ورزشگاه در کنار آقایان است! نمیگویم حضور در ورزشگاه حق مسلم خانمها نیست. هست. ولی حق مسلمترشان این است که برای سلامتیشان ارزش قائل شوند. و برای سلامتیشان چاره ای اندیشیده شود. خانمهایی که چه خانهنشین باشند چه دانشجو و کارمند و یا دانشآموز تقریباً اغلبشان از ورزش به دور هستند.
سرانه محیط ورزشی برای آقایان کم و برای بانوان فوقالعاده ناچیز است. میل و رغبت پایین، اهمیت ندادن به ورزش همگانی و سلامتی بدن، کم بودن مکانهایی که مخصوص ورزش بانوان باشد و احتمالاً عوامل دیگر هرکدام سدهای بزرگی هستند که در برابر ورزش کردن بانوان کشیده شده. کشیده شده و ظاهراً هیچکس هم میلی به تلاش برای تخریبشان ندارد. حتی خود بانوان.
در این چند وقت که خاله و مادر گرامی را برای ورزش همراه خود میبردم نگاه رهگذران هم برایم جالب بود. اینکه نگاه شان چقدر سرشار از تعجب و گاهی حتی چندشناک بود. گویی ورزش کردن یک خانم با وسایل ورزشی پارک چیزی عجیب و یا حتی گناه کبیره باشد. امروز و در حالی که چند روزی است مجدد برنامه ورزشی روزانه را اینبار در وقت عصر در دستور کار قرار دادهایم(به این میگویند ریاکاری مثبت!) بیشتر از همیشه برایم سوال پیش آمده که چرا فکر میکنیم وسایل ورزشی پارک فقط مال آقایان است؟ و اگر این تصور را داریم.(که صد درصد تصور غلطی هم هست) چرا محیطی فراهم نمیکنیم که بانوان هم بتوانند آزادانه ورزش کنند؟(اگر میگویید خب بروند باشگاه، اول اینکه باشگاههای خیلی کمی در سطح شهر وجود دارد. ایضاً هزینه رفتن به باشگاه هرچند هم ناچیز برای برخی افراد قابل پرداخت نیست.) و اینکه چرا خانمها فکر میکنند نیازی به ورزش کردن روزانه ندارند؟ (البته آقایان هم تا حدودی همین تصور را دارند.) و چرا خانمهایی هم سن مادر من در سن... (سن خانمها را که نمیگویند! همان 15 سالگی مثلاً) سالگی باید به انواع و اقسام دردهای مفصلی مبتلا باشند؟ و چرا هیچوقت اهمیت ورزش کردن را درک نکردهایم؟ و چرا ورزش در اولویت روزانه ما مطلقاً هیچ جایی ندارد؟ و چرا اینقدر که مثلاً حجاب بانوان برای برخی مهم هست سلامت بانوان مهم نیست؟ مگر نه اینکه یک جامعه سالم در ابتدا نیاز به اعضای سالم دارد؟ و چرا در مدرسهها کمتر به ورزش دختران توجه میشود؟ و چرا در بسیاری از مدارس ما هنوز دیدشان به ورزش تلف کردن وقت دانشآموز است؟ و سؤالهای دیگری که مدتهاست در پستوی ذهنم رژه میروند بی آنکه پاسخی برایشان داشته باشم. یا لااقل راهحلی که بتواند خراشی هرچند کوچک به این سدهای محکم در راه ورزش بانوان وارد کند.
+ حتی فکر میکنم ورزش و بهطور خاص ورزش بانوان هیچگاه دغدغه هفتاد درصد خوانندگان این متن و وبلاگ هم نبوده. چه بسا این هفتاد درصد در دل خود به بنده هم لبخندی از سر مسخرگی بزنند.