نمیدونم این یک حسن حسابه یا یک مشکل خدادادی!
ولی حقیقت داستان اینه که بنده نگارنده نمیتونم اخم کنم! نه اینکه نخواستم اخم کنم یا عصبانی نباشم هیچ وقت! نه.
اون عضله ای که باید باعث بشه تا ابروهای بنده به هم نزدیک شده و موجب اخم گردند از بچگی تنبل بار اومدند!
و همین موضوع باعث شده تا کم کم یک لبخند هم روی لب های بنده نقش ببنده!
بعدها همین لبخند برای بنده تبدیل شد به یک ایدئولوژی ( معادل فارسی یادم نیست! ان شالله فرهنگستان بربنده ببخشاید:دی) یاد گرفتم که زندگی حتی در سخت ترین شرایط ارزش اخم کردن نداشته و نداره.
مهم نیست خوشحال باشم یا ناراحت حتی وسط گریه ها و اشک هام لبخند زدم!
از این لبخند زدن خاطرات تلخ و شیرین بسیاری هم دارم. 
یادمه وقتی از معلم های مدرسه کتک میخوردم چون نمیتونستم اخم کنم معمولا بیشتر مورد نوازششون واقع می شدم! چون فکر می کردند از پررویی بنده است.
و یک خاطره خوب محض ریا، در دوران دانشگاه اینقدر در همه حالی (امتحان، پسا امتحان، مشروطیت و پسا مشروطیت ...) لبخند زدم و زدم تا به گواه دوستان هم کلاسی خوش اخلاق ترین فرد کلاس شناخته و معرفی شدم!
باری، همه این حرف ها را زدم برای اینکه بگویم:
همیشه و در همه حال سعی کنید لبخند بزنید.
به این فکر کنید یک لبخند بر لب شاید همون هدیه شما باشه به دیوار مهربانی!
و شاید رهگذری نیازمند همین لبخند ساده باشه. :)
 مهم این هست که در سختی ها و مشکلات لبخند بر لب داشته باشید، وگرنه هر شخصی در خوشحالی هاش لبخند میزنه و چه بسا قهقه.
به قول شاعر بخندید تا دنیا بهتون بخنده.
و همچنین خنده بر هر درد بی درمان دواست. (یک دوستی داشتیم میگفت پس هرکی میخنده درد بی درمون داره:دی )

تنها دعایی که همیشه تکرار می کنم: "ان شالله همیشه و در همه حال لبخند بر لبانتون باشه دوستان."

"ایام کم سعیدا
الطافکم مزیدا"






س.ن: از این به بعد اگر دیدید پای پستی کامنت گذاشتم و ننوشته بودم "لبخند بزنید" بدونید من نبودم! :دی