۱۰۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب نگاری» ثبت شده است

هفتۀ کتاب و کتاب‌خوانی اینترنتی

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۴ آبان ۹۹
  • ۱۸ نظر

خیلی ساده، در این پست قصد دارم سایت‌های فروشی که در هفتۀ کتاب و کتاب‌خوانی تخفیف خوبی ارائه می‌دهند را معرفی کنم. اگر تجربه‌ای هم در خرید از این سایت‌ها داشته باشم، می‌نویسم. به این امید که گرهی از کار کسی باز کند.


سایت فروشگاهی سی‌بوک:

سی‌بوک در این یک سالی که رو به خرید کتاب از فروشگاه‌های اینترنتی آورده‌ام، همیشه رفیق گرمابه و گلستانم بوده است. قبلاً هم از آن صحبت کرده‌ام. کد تخفیف سی‌بوک در هفتۀ کتاب‌ «Bookweek» است. سی‌بوک بین صفر! تا پنجاه درصد تخفیف دارد. البته هنوز خرید با کدهای تخفیف «تا 32 درصدی ماهانه» برای برخی از کتاب‌ها تخفیف بیشتری را اعمال می‌کند. برای مثال از کد تخفییف «mopon8» هم می‌توانید استفاده کنید.

اگر در سی‌بوک ثبت‌نام نکرده‌اید، می‌توانید از کد معرفی من استفاده کنید: «ثبت نام سیبوک». که ضرری برای شما ندارد؛ اما با هربار خرید شما، ده درصد از مبلغ خریدتان را به اعتبار من اضافه می‌کند.

آدرس سایت سیبوک


سایت فروشگاهی باهوک:

تا امروز از سایت باهوک خرید نکرده‌ام. اما گویا بین صفر تا شصت درصد روی کتاب‌هایش تخفیف می‌دهد که تخفیف کمی نیست:

 آدرس سایت باهوک


سایت فروشگاهی کتاب‌لازم:

در کتاب‌لازم می‌توانید برخی از کتاب‌های دست دوم را خریداری کنید. حسنش این است که ارزان‌تر پایتان در‌می‌آید. عیبش هم این است که خب کتابتان دست دوم است. البته عیب و ایراد کتاب در سایت مشخص شده و با علم به ایرادی که دارد، شما اقدام به خرید کتاب می‌کنید:

 آدرس سایت کتاب‌لازم


سایت فروشگاهی ایران‌کتاب:

ایران کتاب را خیلی وقت نیست که می‌شناسم. اما در همین مدت کم توانسته اعتمادم را جلب کند. ایران کتاب هم در این هفته روی تمام کتاب‌هایش 20 تا 25 درصد تخفیف گذاشته است:

آدرس سایت ایران کتاب


پیج کتاب دماوند:

از کتاب دماوند تقریباً اول ماه بود که چند کتاب خریدم. کتاب دماوند هم مانند کتاب‌لازم مخصوص فروش کتاب‌های دست دوم است. البته به صورت هفتگی یا هر دو هفته یکبار کتاب‌های جدید را برای فروش می‌گذارد. و این را هم بگویم که برخی از کتاب‌هایش روی هوا می‌رود. برای همین یا باید مانند گرگ بالای سر پیج باشید و وقتی کتاب جدید شارژ می‌کند، بلافاصله اقدام به خرید کتاب کنید، یا اینکه بعد بروید و از بین کتاب‌های باقی مانده چیزکی پیدا کنید. در روش اول شانس اینکه کتاب‌های کمیابی که می‌خواهید را پیدا کنید هم هست.

آدرس پیج کتاب دماوند


طرح پاییزۀ کتاب:

طرح پاییزۀ کتاب استثنائاً خیلی ربط به کتاب‌فروشی‌های آنلاین پیدا نمی‌کند. در طرح پاییزه هرکس می‌تواند تا سقف 200 هزار تومان کتاب خریداری کند و در کنار آن از یک تخفیف 20 درصدی نیز سود ببرد. در اغلب شهرها یکی دو کتاب‌فروشی عضو این‌گونه طرح‌ها هستند. با این حال پیشنهادم در این روزهای کرونازده این است که یا از پیج‌های اینستاگرامی این کتاب‌فروشی‌ها خرید کنید یا لااقل در خرید حضوری هم حواستان به نکات بهداشتی باشد.


در ادامه:

سایت  کتابچی

از سایت کتابچی می‌توانید با تخفیف 30 درصدی کتاب بخرید. البته لازم است که با اکانت جدید ثبت نام کرده باشید. کد تخفیفش هم: KETAB99


پ.ن:

اگر سایت یا پیجی را می‌شناسید که در این روزها تخفیف خوبی ارائه می‌دهد، لطفاً پایین همین پست معرفی‌اش کنید. تشکر.


از فلفلی تا آتش بدون دود | یادداشت مناسبتی هفتۀ کتابخوانی

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۴ آبان ۹۹
  • ۷ نظر
اینکه فلفلی را کنار آتش بدون دود قرار داده‌ام، خیلی هم بی‌علت نیست. فلفلی اولین کتابی بود که در کانون پرورشی فکری امانت گرفتم. شش سالم بود، اما کم و بیش خواندن را به یاری وحید و زهرا یاد گرفته بودم. بعد از آن سال‌ها کتاب جزئی از زندگی‌ام بود یا لااقل این‌طور فکر می‌کردم. از علاقه‌ام به آتش بدون دود و زنده‌یاد نادر ابراهیمی هم که بارها گفته‌ام. 
خلاصۀ کلام ماجرای اینکه چطور به سراغ کتاب و کتاب‌خوانی آمدم را در یادداشتی به مناسبت هفتۀ کتاب‌خوانی در سایت نشر صاد نوشته‌ام. دعوت می‌کنم یادداشت «از فلفلی تا آتش بدون دود» را در نشر صاد بخوانید.

چهل و یکم- حمید بابایی

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۸ مهر ۹۹
  • ۱۰ نظر

صفرم:

کتابی که در روزجهانی کتاب‌خوانی از نشر صاد هدیه گرفته‌ بودم «راز گاروالا عطرساز» از لیلا امانی بود؛ اما شلوغی‌ همیشگی مهرماه اجازۀ خوانش کتاب را به این بندۀ سراپاتقصیر نداد. از این جهت از آقای صفایی‌نژاد و دیگر اعضای نشر صاد عذرخواهی می‌کنم. با این وجود به پاس این هدیۀ ارزشمند  و برای اینکه ادای دین کوچکی کرده باشم، در ادامۀ پست به معرفی کتاب «چهل و یکم» حمید بابایی می‌پردازم. امیدوارم دوستان در نشر صاد این جسارت و کوتاهی بنده را ببخشند.

چهل و یکم حمید بابایی

چهل و یکم را نخستین بار در همان روزهای اول انتشارش خواندم. وقتی معرفی پر آب ‌و تاب چند نفر از دوستان وبلاگ‌نویس را دیدم، ترغیب شدم به سراغش بروم و ببینم قضیه از چه قرار است. به خصوص اینکه در تمام این معرفی‌ها اشاره‌ای به کتاب تذکرة‌الاولیای عطار شده بود و از اسم کتاب نیز چنین برمی‌آمد که چه از نظر فرم و چه از نظر زبان، روایت چهل و یکم به روایت تذکره نزدیک باشد. 

باب اول: آن راوی کاتب

داستان با یک راوی اول شخص آغاز می‌شود. راوی‌ای که کاتب است، دست‌خط خوشی دارد و از نیک‌نامی صحبت می‌کند که مقامی در حد اولیای الهی دارد و حالا از پس مرگ او، راوی قصد دارد داستان زندگی‌اش را کتابت کند. شروع داستان شروع خوب و پرقدرتی است. آن‌قدر که از همان اول قلابش را به مخاطب گیر بدهد و او را به خواندن صفحه‌های بعدی تشویق کند. 

اگر کسی همین حالا بپرسد چهل و یکم داستان چه کسی است؟ جواب خواهم داد داستان میرعمادِ کاتب! لااقل بخش مهمی از کتاب به روایت زندگی میرعماد اختصاص دارد. میرعمادی که دست برقضا پیشۀ خانوادگی‌اش را رها کرده و به سراغ علم‌آموزی و کتابت رفته است و به واسطۀ خط خوشی که داشته، قرار بوده به میرعماد ثانی بدل شود. میرعمادی که حالا به خاطر دینی که پدرش به حاج حسین بزاز داشته، باید چهل باب از تذکرة‌الاولیای عطار را به خط خوش کتابت کند و برای این کار شبانه به مسجد گوهرشاد می‌رود. میرعمادی که در همین رفت و آمدها با مردی به نام ادریس روبرو می‌شود. ادریسی که گویی قرار است نقش مهمی در داستان داشته باشد و در حقیقت همان نیک‌نامی است که میرعماد در اول کتاب از او نام می‌برد.

باب دوم: آن توبه‌کار نستوه

چهل و یکم لااقل از دید نویسنده نه روایتگر زندگی میرعماد، که روایتگر زندگی ادریس است. در فصل‌های دوم، چهارم، پنجم، هفتم، دهم، دوازدهم، چهاردهم، پانزدهم، هفدهم، هجدهم، بیستم، بیست و دوم، بیست و چهارم و بیست و ششم، راوی دانای کل محدود به ذهن ادریس است که به روایت زندگی او می‌پردازد. اما چیزی که باعث می‌شود من کتاب را روایتگر زندگی میرعماد بدانم و نه ادریس، حجم داستان یا تعداد فصل‌های مرتبط با میرعماد نیست. بلکه همین انتخاب راوی از جانب نویسنده است که این تفکر را در من القاء می‌کند. 

از مزیت‌های راوی اول شخص هم‌ذات پنداری بیشتر مخاطب و همراهی بیشتر او با داستان است. به همین خاطر وقتی داستان از زبان میرعماد روایت می‌شود، سروشکل بهتری دارد و جان‌دارتر به نظر می‌رسد. در حالی که راوی دانای کل بیشتر از اینکه درگیر داستان باشد، قصد دارد حرف خودش را به کرسی بنشاند. راوی دانای کل دست به قضاوت رفتار و کردار ادریس می‌زند، به مانند داستان‌های کلاسیک تمام کشمکش‌های ذهنی او را بیان می‌کند و حتی گاهی اوقات پا را فراتر گذاشته و به شکلی غیرمستقیم خواننده را نصیحت می‌کند. 

همۀ این‌ها سبب شده تا برای من خواننده بخش‌هایی که میرعماد راوی داستان است از جذابیت بیشتری برخوردار باشد. 

 نقدی بر فرم داستان

عصر امروز پیش از اینکه شروع به نوشتن این متن کنم، یک بار دیگر به سراغ چهل و یکم رفتم. این بار کتاب را به شکل متفاوتی خواندم. درواقع فقط به خواندن بخش‌هایی پرداختم که راوی آن میرعماد کاتب است. فرضیه‌ای در ذهنم شکل گرفته بود که قصد داشتم رد یا اثباتش کنم. 

راستش هنوز برایم واضح نشده که چرا نویسنده به سراغ چنین فرمی رفته است؟ و چرا در کنار روایت قصه از زبان اول شخص (میرعماد کاتب)، تصمیم گرفته بخش‌هایی را از زبان یک دانای کل محدود به ذهن ادریس روایت کند؟ 

فرضیه‌ای که به دنبال رد یا اثبات آن بودم، به همین مسئله برمی‌گردد. به اینکه آیا نویسنده از سر ناچاری به سراغ این فرم نیامده؟ آیا اگر نویسنده سعی می‌کرد داستان را از زبان میرعماد جلو ببرد و در کنار همین روایت زندگی میرعماد و حضورش در مسجد گوهرشاد گوشه‌های زندگی ادریس را روایت‌می‌کرد و به شکلی پازل‌مانند آن‌ها را کنار هم می‌چید، داستان سروشکل بهتری نمی‌گرفت؟ 

عصر که داستان را دوباره خواندم، به نظرم رسید که حتی حذف تمام فصل‌های مربوط به ادریس خیلی به داستان ضربه نمی‌زند. نهایت یک سری جزئیاتی دربارۀ زندگی او بی‌جواب می‌ماند که با کمی کوشش بیشتر و به شکلی دیگر می‌شد آن‌ها را وارد داستان کرد.

 البته لازم است ذکر کنم من صرفاً یک خواننده‌ام و صاحب هر اثری نویسندۀ آن است. این نویسنده است که حق دارد به عنوان خالق برای داستانش و چگونگی روایت آن تصمیم بگیرد. 

باری، از دید من خواننده چهل و یکم چند ضعف اصلی دارد و چند ضعف کوچک‌تر. ضعف‌هایی که سبب شده تا به عنوان یک خواننده از خوانش این رمان آنچنان که انتظارش می‌رفت لذت نبرم! از دید منِ خواننده فرم رمان گرفتار یک از هم‌گسیختگی است.‌ این همان چیزی است که منِ خواننده را در همان چند صفحۀ اول از اوج به زمین می‌کوبد و در ادامۀ رمان پس می‌زند؛ که هربار می‌خواهم خودم را در کنار میرعماد ببینم، مرا از او و از داستان دور می‌کند.

ضعف دیگری که به کتاب وارد می‌دانم، زبان آن است. لااقل با توجه به اسم کتاب و فرم اولیۀ آن انتظار داشتم زبان هم تا حدودی به تذکرة‌الاولیا نزدیک باشد. یا نه، لااقل شباهتی به زبان مردم دورۀ پهلوی داشته باشد؛ که صادقانه بگویم تلاش نویسنده برای این کار آنچنان موفق‌آمیز نبود.

سخن پایانی

از اینکه نوشتن بسیار سخت و نفس‌گیر است آگاهم. لااقل در دو سال گذشته هربار دستی به قلم برده‌ و کوششی برای نوشتن کرده‌ام، با جوشش همراه نبوده است. به این قطعیت رسیده‌ام که کار هرکس نیست خرمن کوفتن یا لااقل فعلاً کار من یک نفر نیست. اما به هرحال چیزی که در بالا گفتم، خوانش من از رمان چهل و یکم است. طبیعتاً خوانش دیگران با من تفاوت‌هایی دارد و ممکن است گفته‌های من از دید آن‌ها چندان صحیح نباشد.
 به هرترتیب دربارۀ رمان چهل و یکم سؤال‌های پرتعدادی در ذهنم است که ای کاش می‌شد از خود حمید بابایی گرانقدر این سؤال‌ها را بپرسم. شاید که قدری این ابهام‌ها برایم برطرف شود.

راهنمای خرید کتاب

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۰ تیر ۹۹
  • ۲۷ نظر

صفرم:

پس از نوشتن راهنمای خرید کتاب از فروشگاه‌های اینترنتی، تصمیم گرفته بودم یک راهنمای خرید کتاب نیز به صورت عمومی بنویسم. سال‌هاست پولم را حرام کتاب‌هایی کرده‌ام که به کارم نیامده و آنچه می‌خواسته‌ام نبوده و حالا می‌خواهم این تجربه‌ها را بنویسم تا شاید جلوی ضرر دیگران را بگیرم. البته این توضیح را بدهم که اگر هدفتان صرفاً خرید کتاب است، این راهنما خیلی به کارتان نمی‌آید. نکتۀ دیگر اینکه اکتفا به تجربیات یک خریدار عادی نمی‌تواند و قرار هم نیست ملاک انتخاب و خرید قرار گیرد؛ ولی اگر شما هم تجربیاتتان در این زمینه را بنویسید، می‌توانیم به یک جمع‌بندی خوب برسیم

یکم:

هرگز از انتشاراتی‌های گمنام کتاب نخرید. از نمایشگاه‌های قارچی هم ایضاً! منظورم از نمایشگاه‌های قارچی، همین نمایشگاه‌هایی است که اغلب بالای 30 تا 50 درصد تخفیف ارائه می‌دهند. در بیشتر مواقع کتاب‌های ارائه‌شده در این نمایشگاه‌ها یا آفست و قاچاق است؛ که درنتیجه پول خرید شما نه به مؤلف می‌رسد و نه به انتشاراتی و اگر کمی انصاف داشته باشیم، این کار به‌طورقطع خلاف اخلاق است. قانون کپی - رایت نداریم که نداشته باشیم؛ کمی اخلاق و معرفت که داریم. نداریم؟ در حالت دوم هم این کتاب‌ها در انتشاراتی‌های بی‌نام‌ونشان به چاپ رسیده و یا دارای ترجمه‌های عجیب‌وغریب است و یا اغلب بدون ویراستاری مناسب. خلاصه که پولتان را در این نمایشگاه‌ها دور نریزید. از من گفتن بود.

دوم:

اگر کتابی را نمی‌شناسید، نخرید! به همین سادگی. منظورم از شناختن هم این است که لااقل اطلاعاتی جزئی دربارۀ نویسنده، مترجم، انتشاراتی و ... کتاب داشته باشید. حالا یک وقتی است که نه نویسنده را می‌شناسید و نه نام کتاب برایتان آشناست. اینجا حواستان به مترجم کتاب باشد. ببینید مترجمش کیست و آیا قبلاً کتابی با ترجمۀ او خوانده‌اید یا نه؟ اصلاً نامش آشنا می‌زند؟ نمی‌زند؟ برای مثال نجفی، دریابندری، سروش حبیبی، شهلا حائری، کاوه سید حسینی این‌ها مترجم‌هایی است که من کم‌وبیش می‌شناسم و به سلیقه‌شان در انتخاب کتاب نیز اعتماد دارم. پس اگر رمان را نشناسم و نام دریابندری را روی جلد آن ببینم، کمی از شک و تردیدم برطرف می‌شود.

سوم:

اگر کتابی را می‌شناسید، ولی مترجمش را نه، بهتر است چند دقیقه‌ای وقت بگذارید و یکی دو صفحه از کتاب را همان لحظه بخوانید. معمولاً با خواندن همان یک صفحه متوجه خواهید شد که این ترجمه باب میلتان هست یا نه. برخی از مترجم‌ها هم ممکن است به مرور وارد لیست سیاهتان شده باشد. مثلاً برای من صالح حسینی یکی از این‌هاست؛ که از نظرم ترجمه‌اش روح قصه را شهید می‌کند.

چهارم:

در خرید دیوان اشعار حافظ و سعدی و مولانا و ... یا متون کهنی مانند گلستان سعدی، تذکرة‌الاولیاء و ... بیشتر از هر چیزی این نام مصحح است که اهمیت دارد. البته برخی از انتشاراتی‌ها نیز به صورت تخصصی در این زمینه‌ها کار می‌کنند؛ که می‌توان به این شکل هم دست به انتخاب زد. برای مثال فرض کنید قصد خرید دیوان حافظ را دارید. به تعداد تمامی انتشاراتی‌های ایران دیوان حافظ در بازار نشر وجود دارد. روی تمام جلدها هم نوشته بر اساس تصحیح یا چپ غنی! و دروغ چرا، مفت هم نمی‌ارزند. اینجاست که باید ببینید نیازتان چیست؟ دنبال چه چیزی هستید. اگر انتشاراتی اصلی اثر را هم نمی‌شناسید، بهتر است از انتشاراتی‌های معروف و شناخته شده‌تر خرید کنید.  برای مثال دیوان حافظ چاپ ققنوس گزینۀ خوبی است. یا هزارویک‌شب چاپ انتشارات هرمس، نگاه و پارسه از دیگر نسخه‌های موجود در بازار معتبرترند

پنجم:

گول تیراژ و نوبت چاپ و گاهی هم جوایز ادبی را نخورید! هر کتاب پرفروشی لزوماً کتاب خوبی نیست. به شخصه هر وقت کتابی گل می‌کند و تیراژش بالا می‌رود، چپ‌چپ نگاهش می‌کنم. صادقانه بخواهم بگویم، در اغلب مواقع این مسئله کاملاً برعکس است.

ششم:

سمت بعضی از انتشاراتی‌ها نروید و برعکس به بعضی از انتشاراتی‌ها اعتماد کنید. این البته شاید کمی سلیقه‌ای باشد.(این شاید را هم گفتم که یک وقت کسی دلخور نشود!) مثلاً برای من نشر آموت و نیماژ جزء انتشاراتی‌های خاکستری هستند. یا مثلاً از نشر سخن کمتر خرید می‌کنم. اما نشر ماهی، جامی و هرمس را بسیار دوست دارم. برخی نشرها هم خیلی قابل اعتماد نیستند. مثل نشر چشمه یا نگاه.

هفتم:

گول نخورید. این بار گول چه چیزی را؟ گول اسم‌های دهان‌پرکن را. عنوان بعضی از کتاب‌ها آن‌قدر دهان‌پرکن است که آدم فکر می‌کند اگر این را بخواند، دیگر علامۀ دهر خواهد شد. یا جامع‌تر از این کتاب در این حوزه دیگر وجود ندارد. اما در اغلب موارد درست برعکس است. خلاصه از اسامی دهان‌پرکن و عناوین کلی دوری کنید، قبل از خرید اطلاعاتی دربارۀ آن‌ها به دست آورید و گول مؤلف و نشر و ... را هم نخورید. بهترین راه هم برای پی بردن به کیفیت این دست از کتاب‌ها، چک کردن منابع و مأخذ و فهرست آن است. اگر حوصله داشتید که چند صفحه‌ را هم بخوانید و بعد تصمیم بگیری که کتاب را بخرید یا نه.

هشتم:

مطمئنم موارد دیگری را هم به این فهرست می‌شود اضافه کرد. خلاصه ادامه‌اش با شما. دوست دارم پیشنهاد و توصیه‌هایتان را بخوانم.

روز جهانی کتاب کودک

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۴ فروردين ۹۹
  • ۳۵ نظر

سال‌های سال است که کتاب می‌خوانم. اما خاطرۀ خواندن یک کتاب همیشه در ذهنم مانده و ناحق نیست اگر بگویم اولین کتابی بود که وقتی خواندمش، تک تک سلول‌های بدنم مورمور شد و کیفم کوک شد و سر جایم میخکوب شدم. کتابی با جلد سیاه‌رنگ که مال دایی بود و از ترس ما آن را توی بالاترین قفسۀ کتابخانه‌اش گذاشته بود. کتابخانه از این قفل‌های شیشه‌ای داشت و کلیدش را دایی همیشه بالای کتابخانه پنهان می‌کرد. اسم کتاب اما به قدری جذابیت داشت که حاضر باشم برای خواندنش به هر دری بزنم. یک روز ظهر که بچه‌ها مدرسه بودند و دایی تا شب برنمی‌گشت و کسی هم حواسش نبود من کجا هستم و چه آتیشی می‌سوزانم، به هر جان کندنی بود، به کمک صندلی و پشتی و ... قدم را با کتابخانۀ دایی تراز کردم و کلید را از بالای قفسه‌ها برداشتم و قفل را باز کردم. آن‌قدر برای خواندن کتاب هیجان داشتم که آفتاب غروب نکرده، کتاب را از اول تا آخر خواندم. برای من که تا پیش از آن فقط کتاب‌های عکس‌دار خوانده بودم، ماهی سیاه کوچولو کتاب عجیبی بود. کتابی که تصاویرش را این‌بار پس ذهنم و به کمک تخیلاتم ساخته بودم.

یک روز یک ماهی ریز‌ه‌میزۀ سیاه پیش مادرش می‌رود و از او می‌پرسد آخر این جویبار، آخر این دنیا کجاست؟ و بعد که مادر پاسخ درستی به او نمی‌دهد و دیگر ماهی‌ها هم مسخره‌اش می‌کنند، یک روز صبح مادر و دوستانش را در جویبار رها می‌کند و برای رسیدن به آخر جویبار راهی سفری طولانی می‌شود. ماهی سیاه از آبشار پایین می‌پرد و بعد از گذر از برکه و عبور از جویباری بزرگتر به رودخانۀ خروشان می‌رسد. با قورباغۀ مغرور و بچه‌هایش دیدار می‌کند. با مارمولک دانا آشنا می‌شود. ماهی‌های رودخانه را می‌بیند و برای رسیدن به دریا به جنگ مرغ سقا می‌رود. گیر کردن در تور ماهیگیر و بعد دریدن شکم مرغ ماهی‌خوار آخرین تصویری است که از ماهی‌سیاه کوچولو در ذهن دارم.

نزدیکی‌های غروب بود که کتاب تمام شد. دوباره با هر بدبختی‌ای بود کتاب را سرجایش گذاشتم و بدون اینکه در کتابخانه را قفل بزنم، فلنگ را بستم و هیچ‌وقت هم جرأت نکردم به دایی یا بچه‌ها بگویم آن کتاب جلد سیاه را، همانی که شبیه یک ماهیِ سیاه بود و رویش اسم صمد بهرنگی نوشته شده بود را خوانده‌ام.

ماهی سیاه کوچولو کتابی است که راه مرا به سمت دنیای کتاب‌ها کج کرد و صمد بهرنگی هم یکی از شخصیت‌هایی است که باعث شده به سمت دنیای کودک و نوجوان بیایم و با ادبیات کودک و نوجوان آشنا شوم.

دو:

تا همین دیشب چیزی دربارۀ «روز جهانی کتاب کودک» نمی‌دانستم. دوم آوریل روزی است که به افتخار هانس کریستین اندرسون خدابیامرز به این نام خوانده می‌شود. امروز صبح فکر می‌کردم اگر قرار باشد این روز را به کسی تبریک بگویم، اول از همه به صمد بهرنگی نازنین است و بعد هم نوبت به نادر ابراهیمی عزیز و گل آقای مهربان می‌رسد. و اینکه یک وقت‌هایی کودک بودن و مثل کودکان فکر کردن و کتاب‌های کودکان را خواندن، بد نیست. حتی می‌توانم بگویم گاهی لازم است. حالا بازهم میل خودتان.

سه:

گویا رسم است که هرساله یکی از نویسندگان کودک و نوجوان، پیامی به مناسبت این روز جهانی منتشر می‌کند. امسال هم نوبت به پیتر سوتیانا رسیده است. می‌توانید یادداشت مناسبتی پیتر سوتیانا را داخل کانال شورای کتاب کودک بخوانید.

آآآی...

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۷ آذر ۹۸
  • ۲ نظر

... گوشت با من است امینه جان؟ اصغر داداش محمد، یعنی آمده بود دیدن عمو جانش که من باشم. گفتم:«چه خبر عمو؟»

گفت:«چه بگویم؟»

گفتم:«یک چیز خوب بگو عمو. خبری که دل من را شاد کند.»

آهی کشید که گفتم چه می‌خواهد بگوید. می‌فهمی؟ می‌گفت:«کرایه رب و ربمان را درآورده، هرچه از این دست می‌گیریم، از آن دست می‌دهیم به صاحب‌خانه.»

گفتم:«عمو زنت چی؟ چی می‌پوشد؟ گاهی که می‌روی خانه و مثلاً یک شاخه‌ی بی‌قابلیت نرگس بهش می‌دهی، دست نمی‌اندازد دور گردنت؟»

شنیدی چی جوابم داد؟ گفت:«دلت خوش است عمو.»

دروغ می‌گویند امینه، باور کن. من می‌شناسم این مردم را، اگر شاد باشند سور و سات بزمی را بخواهند بچینند، اول پرده‌هاشان را کیپ تا کیپ می‌کشند. اما وای اگر عمه‌ی دخترعمه‌شان بمیرد، یا حتی پای خواجه‌ی با خواجه‌شان ناغافل مو بردارد، نه که بشکند، فقط مو بردارد، آن‌وقت بیا و تماشا کن که چطور می‌کنندش توی بوق که: «آی ایهاالناس.»


#انفجار_بزرگ

#هوشنگ_گلشیری

در جست‌وجوی معنا

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۶ آذر ۹۸
  • ۹ نظر

ویکتور فرانکل سی‌وهفت ساله، توسط نیروهای آلمانی اسیر شده و بعد منتقل شده به اردوگاه آشویتس. اردوگاه آشویتسی که در آن مرگ یک رویداد تکراری و پیش‌ پا افتاده است. اردوگاهی که ساده‌ترین راه فرار از آن، خودکشی با برق سه فاز حصارهاست.

ویکتور فرانکل آدمی است که تا دیروز مطب خودش را داشته؛ جایگاه اجتماعی و احترام اجتماعی خودش را داشته؛ خانوادۀ خودش را داشته؛ دوست و آشنای خودش را داشته؛ زندگی خودش را داشته و حالا، حالا  به یک‌باره، همۀ چیزی را که داشته از دست داده است. تمام زندگیش را.

ویکتور فرانکل روان‌پزشک حالا تبدیل شده به یک کارگر معدنچی، که صبح تا شب باید بیل دست بگیرد و سهمش از کل این زندگی، فقط یک پیراهن کهنه است و یک کاسۀ سوپ که هیچ چیزش هم شبیه به سوپ نیست.

«انسان در جست‌وجوی معنا»، خاطرات ویکتور فرانکل است از زندان‌ها و اردوگاه‌های آلمان نازی. فرانکل در بین کلمات متن به دنبال معنای زندگی است. معنایی که باعث شده تا زندانیان اردوگاه آشویتس، وسط آن همه بدبختی و مشقت، بین مرگ و زندگی، زندگی را انتخاب کنند و با پیدا کردن معنای زندگی، دوام بیاورند تا پسین فردای آزادی.


«انسان در جست‌وجوی معنا»

«ویکتور فرانکل»


پی‌نوشت: اگر علاقه‌مند به خوانش در زمینۀ روان‌شناسی وجودی و معنادرمانی هستید، کتاب انسان در جست‌وجوی معنا می‌تواند نقطه شروع خوبی باشد. ویکتور فرانکل یکی از نظریه‌پردازان حوزۀ روانشناسی و لوگوتراپی است. کتاب بالا هم به نوعی مقدمه‌ای است بر همین نظریه. نویسنده بخشی از خاطراتش را در قالب کتاب آورده و به کمک آن به تبیین نظریۀ خودش پرداخته است.

یک سرخ‌پوست در آستارا

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۴ آبان ۹۸
  • ۵ نظر

گفتم: خب. حالا اسمش چی بود؟

گفت: اون یارو سرخپوسته اسمش چی بود؟

- ماراجینما... آره... ماراجینماس.

گفتم: یعنی چه؟

- یعنی مردی که سوار بر مادیان گریسته‌اش می‌گذرد و از سال‌های گریستنش با مادیان گریسته‌اش دور می‌شود.


«یک سرخپوست در آستارا»


کتاب «دوباره از آن خیابان‌ها» نوشتۀ «بیژن نجدی»


بیست‌وچهارم آبان زادروز بیژن نجدی است.