- آقاگل
- جمعه ۲۶ آذر ۹۵
دریافت
توضیحات: دریافت تصویر در اندازه واقعی
در مورد متن تصویر و سوال آخرش. راستش با خودم که رودبایستی ندارم. دست و دلم میلرزد. بد هم می لرزد.
چراغها را خاموش کنید...
دخترک قمقمه آب و عروسکش را به زیر بغل زده و از دل جمعیت رد میشود.
آن طرف مردی با پیرهنی قرمزرنگ با هیبتی ترسناک قداره در دست میچرخد و رجز میخواند. چشمانش به دخترک میافتد.
دخترک با قدم های کوچکش پیش میآید. پلهها را یکی یکی طی میکند.
از مقابل شمر میگذرد و روبروی مرد سبزپوش خم شده و روی زانوهای خود مینشیند.
+بیا، آب بخور.
شمشیر از دستان مرد قرمزپوش بر زمین میافتد.
+بخور، برای تو آوردهام!
دخترک رو به مرد قرمز پوش که حالا روی زانوانش خم شده و اشک میریزد میایستد.
چشمان دخترک پر از اشک شده و از شدت بغض میلرزد، به چشمهای خیس مرد خیره میشود.
+دیگه دوستت ندارم بابا!
صدای گریه مردم فضا را پر میکند...
یکی از قشنگترین و در عین حال دلهرهآورترین صحنههای غدیر، آنجاست که پیامبر فرمود به هرکسی که رفته، بگویید برگردد. فکر کن، بعدِ یک مسیر طولانی رسیدهای به جایی که امیدی برای گذشتن نیست و توانی برای بازگشتن. تشنهای و دلتنگ، گرسنهای و دلتنگ، خستهای و دلتنگ.
بعد یکی فریاد بکشد به هر کسی که رفته، بگویید برگردد. آن وقت چشم باز کنی و همه رفتهها را ببینی که دارند، برمیگردند. عشقِ رفته، رفیقِ رفته، بابایِ رفته، مامانِ رفته. اصلن هر رفتهای که خیال بازگشت نداشته را ببینی که دارد میآید. و یک آن بفهمی که دیگر نه تشنگی مانده و نه دلتنگی، نه گرسنگی مانده و نه دلتنگی، نه خستگی مانده و نه دلتنگی.
و عجیب نیست که خود تنهایش، خودِ نه زاده شده و نه زاییدهاش، دستهایش را به دور خودش میپیچید و احدیتش را این گونه دلداری میدهد که «انا لله و انا الیه راجعون.»؟ که همه رفتههایی که از من بودهاند، باز میگردند و وعده دیدار نزدیک است؟ که من نه تشنه میشوم و نه گرسنه و نه خسته. ولی دلتنگ. ولی دلتنگ...
این روزهای عجیب که جای قلب، سنگ در سینهها میتپد و آغوشها، خالی از هندسه دلدارند! باید که پیامبری از کوچه ما رد شود و با صدای داودیاش بانگ سر دهد: «به هر کسی که رفته، بگویید برگردد.» که غدیر نه در گذشتهای دور، که هر روز است...
مرتضی برزگر
عیدتون مبارک.