- آقاگل
- سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵
بذارید از اینجا شروع کنم، از این پست. ماجرای ما تقریبا از این پست شروع شد. و از این پست شد که "من او" شدیم رفیق و بعدها شدیم دادای هم :)
اگه تا الآن حدس نزدیک در مورد کی دارم صحبت میکنم، خب باید اضافه کنم که دادای من در این دنیای مجازی کسی نیست جز مترسک جان خودمون. که احتمالا خبر دارید که چند وقتی هست که نیست. و احتمالا دل شما هم مثل من برای اون مزرعه و هدر سبز رنگش تنگ شده.
بعدها هر روزی که گذشت مهر و محبت این خوش اخلاق بلاگستان نسبت به من بیشتر و بیشتر شد و هر روز توی دلم جای بیشتری رو به خودش اختصاص داد. همهتون میدونید که اینها تعارف نیست. همهتون مترسک جانمون رو میشناسید. یک جوان خوشاخلاق، خوش برخورد و پرمهر و محبت. و البته عاشق کلاغها! :)
خب بگذریم. هدف از این پست این بود که یک خبر مهم بهتون بدم. و دست آخر هم از طرف مترسک جان "بهتون سلام برسونم. و اعلام کنم که دارم میرم سربازی ^_^ "(من نه! مترسک قراره بره سربازی!-توضیح از بنده نگارنده هنوز سرباز نشدهیِ دانشجو نشان!.) خب مثل اینکه اشاره میکنن حواست نبود و خبر رو گفتی رفت! (میخواستم یک کم اذیتتون کنما! چه میکنه این پیری با آدم.)
از قضا شتر سربازی اینبار روبروی مزرعه مترسک اینا پارک کرده و مترسک جان قراره به مدت 2ماه سرباز باشند.(2ماه آموزشی منظورم هست طبیعتا!) براش دعا کنیم. دعا کنیم سالم بره و سالم برگرده. و حتی یک پوشال هم از سرش کم نشه:دی دلمون برات تنگ می شه دادا، زود برگرد و تا سال جدید نرسیده به اون مزرعه هم سر و سامون بده. :)
2-
خب امشب شب یلدا بود! شب یلدا رو به همه دوستان-آشنایان-ناآشنایان-خاموشان-آن هایی که میخوانید و کامنت می دهید-آنهایی که میخوانید و کامنت نمیدهید. آنهایی که فقط لایک میکوبند- آنهایی که دیسلایک میکوبید و مهمتر از همه بخصوص به دانشجویان و سربازان( و ما ادراک شب یلدا فی خوابگاه؟-توضیح از بنده نگارنده شش سال و اندی شب یلدا ندیده.) تبریک میگم! ان شالله شب خوبی رو سپری کرده باشید.
کاش فال حافظ این شب یلدا بشود:
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
+جهت ریا؛ عکس از بنده نگارنده.