و کسی از وی پرسید: چگونه‌ای؟

گفت: چگونه باشد کسی که عمرش می‌کاهد و گناهش می‌افزاید؟

و در معرفت چنان بود که سخن اوست که: ما رایت شیئا الا و رایت الله فیه. هیچ چیز ندیدم، الا که خدای را در آن چیز دیدم و از و پرسیدند: که خدای را می‌شناسی؟

ساعتی خاموش سر فرو افگند. پس گفت: هرکه او را بشناخت سخنش اندک شد و تحیرش دایم گشت.


تذکرةالأولیاء

ذکر محمدبن واسع رحمة الله علیه


***


نقل است که روزی حسن برحبیب آمد به زیارت. حبیب دو قرص جوین و پاره‌ای نمک پیش حسن نهاد. حسن خوردن گرفت. سائلی به درآمد. حبیب آن دو قرص و نمک بدو داد. حسن همچنان بماند. گفت: ای حبیب! تو مردی شایسته‌ای. اگر پاره‌ای علم داشتی به بودی که نان از پیش مهمان برگرفتی و همه به سائل دادی. پاره‌ای به سائل بایست داد و پاره‌ای به مهمان.

حبیب هیچ نگفت. ساعتی بود غلامی می‌آمد و خوانی بر سرنهاده بود و بره‌ای بریان و حلوا و نان پاکیزه و پانصد درم سیم در پیش حبیب نهاد و حبیب سیم به درویشان داد و خوان پیش حسن نهاد. چون حسن پاره‌ای بریان بخورد، حبیب گفت: ای استاد! تو نیک مردی. اگر تو پاره‌ای یقین داشتی به بودی با علمِ یقین باید.


تذکرةالأولیاء

ذکر حبیب عجمی رحمة الله علیه



س.ن:

این پست رو در نهایت احترام تقدیم می‌کنم به خانم ام اسی خوشبخت؛ به این خاطر که دیروز روز جهانی ام اس بود. و ایشون به من و شما و خیلی‌های دیگه چیزهای زیادی در این مورد یاد دادند و ثابت کردند که با ام اس هم می‌شه خوشحال بود. امیدوارم همیشه همیشه موفق و موید و مظفر و منصور باشید. پست رو به سبک خودتون تموم می‌کنم: "ایام به کام."