- آقاگل
- سه شنبه ۱ اسفند ۹۶
فکر میکنم در کتاب پسری روی سکوهای حمیدرضا صدر بود که این جمله را خواندم: «مادربزرگ همیشه میگفت دوستی بیجهت میشود، ولی دشمنی بیجهت نمیشود.»
وقتی کتاب را میخواندم یادم آمد پدربزرگ نیز همین حرف را به گونه دیگری میزد. اگرچه پدربزرگم مرد سرد و گرم روزگار چشیدهای بود. ولی این روزها را هرگز ندیده بود. ندیده بود و نمیدانست ذات آدمی در پیِ چرخشِ دیوانهوارِ این روزگار، چرخشِ دیوانهوارِ این روزگارِ غدارِ کجمدار میتواند چقدر دچار تغییر شود.
ایمان آوردهام که آدمها دو دوستهاند. دسته اول که چو عضوی به درد آورد روزگار، قرار از کفشان میرود. و همیشه با قلبی مهربان حاضرند به دیگران کمک کنند. و دسته دومی که عادت کردهاند دماغشان همیشه در آفساید زندگی دیگران باشد. احتمالاً بگویید این دیگر چه دستهبندیای شد؟ راستش خودم هم نمیدانم. ولی چیزی که به آن اطمینان دارم، ایمانم نسبت به این دستهبندی است!
س.ن:
جدایِ جریان پست(شاید هم نه چندان جدا از آن) همینجا از دوستانی که در جریان پست قبل یاریرسان این بنده حقیر سراپا تقصیر بودند صمیمانه تشکر میکنم. امیدوارم روزی بتوانم لطفتان را جبران کنم.
دکتر سین عزیز، جناب رزمنده، یه دوست بزرگوار(که وبلاگنویس نیستند)، زمزمههای شرقی، کاغذ سفید، روزمرگیها و سکوت من صدای تو، رستاک و حبه انگور