نشسته‌ام و به این فکر می‌کنم که اگر امروز یک سه‌شنبۀ عادی بود، اگر در یک شهر عادی، میان یک مشت آدم عادی، وسط یک کشور عادی زندگی می‌کردم، اگر یک ادم عادی بودم، امروز چطور روزی بود؟ دست به چه کارهایی می‌زدم و سراغ چه کسانی می‌رفتم و سرگرم چه چیزهایی می‌شدم؟

نشسته‌ام و به این‌ها فکر می‌کنم. آن‌ هم درست وقتی که هیچ‌ چیز عادی نیست. روزها و ماه‌هاست که هیچ‌ چیزی عادی نیست. هیچ چیز.