هنا، عند مُنْحَدَرات التلال، أمام الغروب
وفُوَّهَة الوقت،
قُرْبَ بساتینَ مقطوعةِ الظلِ،
نفعلُ ما یفعلُ السجناءُ،
وما یفعل العاطلون عن العمل:
نُرَبِّی الأملْ.
(اینجا، در سراشیب تپهها، پیشاروی غروب
و دهانه توپ زمان،
کنار نهالستانهای شکستهسایه،
به همان کاری مشغولیم که زندانیان
به همان که خیلِ بیکاران:
امید میپروریم)
از صبح نشستهام به خواندن جزوۀ ادبیات. به حفظ کردن اسم شاعرها و کتابهایشان. کاری مسخره برای شرکت در یک آزمون استخدامی.(که خود آزمون و شرکت من در آزمون و تمامی این فرایند هم کم مسخره نیست.)
میرسم به اسم محمود درویش. شاعر عرب که به گفتۀ این برگههای روی زمین، تنها برای فلسطین شعر میگفته و شاعر مقاومت فلسطین است و کتاب «از یک انسان» اثر اوست.
من اما هروقت اسم محمود درویش را میشنوم، یاد کلمههای بالا میافتم. کلمههایی که بیشباهت به حال این روزها نیست. راستش روزهاست که نشستهایم و امید میپروریم. همچون که خیل بیکاران، همچون که زندانیان.
همین.
پینوشت: راستی از محمود درویش چه شعری در کتابهای درسی بود؟