۱۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خود نوشت نگاری» ثبت شده است

در اهمیت ورزش بانوان

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۳۰ دی ۹۶
  • ۴۵ نظر

تا قبل از سرد شدن هوا و سرما خوردن جمعی اهالی خانه هر شب یک ساعتی را به ورزش در پارک می‌گذراندیم. اوایل تنها بودم و بعد کم‌کم مادرگرامی و خاله‌ گرامی‌تر و امیرحسین عزیز هم به جمع(شایدهم به فرد!) اضافه شدند. البته بماند که مهم‌ترین دلیلی که در راضی کردن خاله و بعد مادر گرامی نقش داشت اضافه وزن خاله و درد مفاصل مادر بود و نه نصایح و صحبت‌های من. به هرحال، در این یک ساعت ورزش روزانه تجربیاتی کسب کردم که گفتنی‌ست. 

یکی اینکه متوجه شدم چقدر پارک‌های ما نا امن است! حتی برای یک پسر بیست و شش ساله. روزهای اول در راه هرکسی را که می‌دیدم سلام می‌کردم. به این امید که سلام سلامتی می‌آورد و ورزش هم ایضاً. پس مثبت در مثبت می‌شود مثبت. ولی در همان روزهای اول اشخاصی را در پارک ملاقات کردم که قصد فروش مواد غیربهداشتی را به بنده داشتند، که خب به خیر گذشت. یک مورد به پیرمردی سلام کردم و مجبور شدم یک کیسه برنجی 25 کیلویی را به مدت بیست دقیقه تا درب منزلش ببرم. و دست آخر متوجه شوم پسرش در خانه خوابیده و پژوی نقره‌ای دم در هم مال پسرک است. یک مورد هم به خانمی که خیره به ما نگاه می‌کرد سلام کردم که خب بماند که چه شد. خلاصه کلام اینکه فهمیدم سلام همیشه هم سرمنشأ سلامتی نیست. و این ضرب‌المثل‌های قدیمی همه کشک اند.

 نکته دومی که در این دویدن‌های شبانگاهی به چشمم آمد و از نکته اول بسیار مهم‌تر بوده و موضوع بحثم هم همین است این بود که چقدر فضای ورزشی برای بانوان کم است. و بدتر اینکه چقدر خانم‌ها اهل ورزش نیستند. و به سلامتی خودشان اهمیتی نمی‌دهند. و مصیبت‌وارتر اینکه به‌ظاهر روشن فکران ما تصورشان از ورزش بانوان فقط و فقط حضور در ورزشگاه در کنار آقایان است! نمی‌گویم حضور در ورزشگاه حق مسلم خانم‌ها نیست. هست. ولی حق مسلم‌ترشان این است که برای سلامتی‌شان ارزش قائل شوند. و برای سلامتی‌شان چاره ای اندیشیده شود. خانم‌هایی که چه خانه‌نشین باشند چه دانشجو و کارمند و یا دانش‌آموز تقریباً اغلب‌شان از ورزش به دور هستند

سرانه محیط ورزشی برای آقایان کم و برای بانوان فوق‌العاده ناچیز است. میل و رغبت پایین، اهمیت ندادن به ورزش همگانی و سلامتی بدن، کم بودن مکان‌هایی که مخصوص ورزش بانوان باشد و احتمالاً عوامل دیگر هرکدام سدهای بزرگی هستند که در برابر ورزش کردن بانوان کشیده شده. کشیده شده و ظاهراً هیچ‌کس هم میلی به تلاش برای تخریبشان ندارد. حتی خود بانوان. 

در این چند وقت که خاله و مادر گرامی را برای ورزش همراه خود می‌بردم نگاه رهگذران هم برایم جالب بود. اینکه نگاه شان چقدر سرشار از تعجب و گاهی حتی چندش‌ناک بود. گویی ورزش کردن یک خانم با وسایل ورزشی پارک چیزی عجیب و یا حتی گناه کبیره باشد. امروز و در حالی که چند روزی است مجدد برنامه ورزشی روزانه را اینبار در وقت عصر در دستور کار قرار داده‌ایم(به این می‌گویند ریاکاری مثبت!) بیشتر از همیشه برایم سوال پیش آمده که چرا فکر می‌کنیم وسایل ورزشی پارک فقط مال آقایان است؟ و اگر این تصور را داریم.(که صد درصد تصور غلطی هم هست) چرا محیطی فراهم نمی‌کنیم که بانوان هم بتوانند آزادانه ورزش کنند؟(اگر می‌گویید خب بروند باشگاه، اول اینکه باشگاه‌های خیلی کمی در سطح شهر وجود دارد. ایضاً هزینه‌ رفتن به باشگاه هرچند هم ناچیز برای برخی افراد قابل پرداخت نیست.) و اینکه چرا خانم‌ها فکر می‌کنند نیازی به ورزش کردن روزانه ندارند؟ (البته آقایان هم تا حدودی همین تصور را دارند.) و چرا خانم‌هایی هم سن مادر من در سن... (سن خانم‌ها را که نمی‌گویند! همان 15 سالگی مثلاً) سالگی باید به انواع و اقسام دردهای مفصلی مبتلا باشند؟ و چرا هیچوقت اهمیت ورزش کردن را درک نکرده‌ایم؟ و چرا ورزش در اولویت روزانه ما مطلقاً هیچ جایی ندارد؟ و چرا اینقدر که مثلاً حجاب بانوان برای برخی مهم هست سلامت بانوان مهم نیست؟ مگر نه اینکه یک جامعه سالم در ابتدا نیاز به اعضای سالم دارد؟  و چرا در مدرسه‌ها کمتر به ورزش دختران توجه می‌شود؟ و چرا در بسیاری از مدارس ما هنوز دیدشان به ورزش تلف کردن وقت دانش‌آموز است؟ و سؤال‌های دیگری که مدت‌هاست در پستوی ذهنم رژه می‌روند بی آنکه پاسخی برایشان داشته باشم. یا لااقل راه‌حلی که بتواند خراشی هرچند کوچک به این سدهای محکم در راه ورزش بانوان وارد کند.

+ حتی فکر می‌کنم ورزش و به‌طور خاص ورزش بانوان هیچگاه دغدغه هفتاد درصد خوانندگان این متن و وبلاگ هم نبوده. چه بسا این هفتاد درصد در دل خود به بنده هم لبخندی از سر مسخرگی بزنند. 

وا حیرتا

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۷ دی ۹۶
  • ۴۵ نظر

دوستان!

عزیزان!
بلاگران!
جگرگوشگان!
هم‌کیشان! 

آلبالو. شفتالو. خرمالو و ...
هکسره بس نبود؟ دیگه وجدانن این چ و ک و ب چیه می‌ذارید جای چه و که و به؟! صرفه‌جویی در مصرف انرژیه؟ باحاله؟ تزجدید روشنفکریه؟ پویایی و خفانت زبانی شما رو نشون می‌ده؟ بابا جان، ولله نه بامزه‌س، نه کووله، نه سنت‌شکنی ‌و تجدد به شمار میاد.
آخه کجای دوران علم‌اندوزی و مطالعات جنبی و تکمیلی تون دیدین یک حرف رو تک‌وتنها ول کرده باشن وسط جمله، بی‌امید؟ بابا حرف به جمع زنده‌س، به ترکیبش!
وا بدین به مقدساتتون. بیایین دست به دست هم دهیم به مهر، چیزای دیگه رو خراب کنیم جای این زبان فارسی مادرمرده.

رپرتاژ

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۵ دی ۹۶
  • ۳۳ نظر

« از این سی و دو نفری که جونشون رو از دست دادن ، دو نفرشون ایرانی نیستن و بنگلادشی‌اند، بعد یهو یادم اومد از جمله رفیقم که نوشته بود تو اینستاگرامش:( ما سی و دو هیچ به دریا باختیم)، و بعد این فکر اومد تو ذهنم که برم و بهش بگم که اشتباه زدی داداش ، دو نفرشون اضافی‌اند و لازم نیست برای اونا هم ناراحت باشیم.

بعد به این فکر کردم که اصلا ببینم ، من چه صنمی با اون سی نفر دیگه دارم که باید براشون غمگین باشم؟ این که صرفا تو یک کشور (که اونم مرز هاش توسط سیاستمدار های کثیف تعیین شده) با اونا هستم باعث ناراحتیم شده؟ خب من ممکن بود تو هر خراب شده ‌دیگه ای به دنیا بیام، مثلا همین الان داره تو یه کشور آفریقایی چند تا زن و بچه توسط یه گروهک مسلح کشته میشه و من اگه اونجا بودم باید از این ماجرا به شدت ناراحت می‌شدم ، در صورتی که الان به ناخن پای چپم هم نیست.

در کل به این نتیجه رسیدم که چیزی به اسم ((دیگر خواهی، ناراحتی برای دیگران، بخشش به دیگران، کمک کردن به دیگران و.... )) وجود نداره، هر کاری که هر فرد می‌کنه ، صرفاً و صرفاً برای خودشه و بس، حتی ناراحت شدنش»

+به نقل از فضای مجازی‌طور و با ذکر این نکته که لزوماً باهاش مخالف نیستم. لزوماً باهاش موافق هم نیستم. به عبارتی مخافق به حساب میام.

خستگی

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۲ دی ۹۶
  • ۴۴ نظر

به شکست ماده در اثر اعمال نیروهای متناوب کمتر از استحکام نهایی و (اغلب) کمتر از حد تسلیم، خستگی گفته می‌شود. خستگی مواد وقتی اتفاق می‌افتد که ماده تحت تنش‌های تکراری یا نوسانی قرار گیرد که منجر به شکست ناگهانی قطعه می‌گردد. دلیل اصلی خطرناک بودن شکست خستگی این است که بدون آگاهی قبلی و قابل رویت بودن اتفاق می‌افتد.

منبع: ویکی‌پدیای فارسی

+بیابید پرتقال فروش را

در بیان اهمیت ساعت دیجیتالی بمب!

تا امروز و این ساعت و این دقیقه و این لحظه نه در هیچ بمب‌گذاری‌یی دست داشتم و نه حتی هیچ بمبی رو از نزدیک دیدم. ولی از صبح چیزی که ذهنم رو مشغول کرده اینه که: چطور بمب‌گذار و کسی که در واحد خنثی سازی بمب‌ کار می‌کنه به اون ساعت دیجیتالی روی بمب و زمانی که تا لحظه انفجارش باقی مونده اعتماد می‌کنن؟ بابا من زمان بچگی ساعتم رو یک ربع عقب می‌کشیدم که یک ربع بیشتر درس بخونم! یا صبح‌ برا اینکه دیرم نشه روی ساعت شیش کوکش می‌کردم که نهایت تا شیش و نیم بیدار شده باشم.

حالا اینکه چرا باید همچین چیزی ذهن من رو مشغول کنه؟ باید بگم خب سازوکار مغز خیلی پیچیده است. به من ربطی نداره.

یادداشت‌های من

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۶ آذر ۹۶
  • ۱۴ نظر

یک لطیفه‌ای بود می‌گفت: "یک بنده‌ی خدایی رفت جنگل، وقتی برگشت گفتند خب جنگل چطور بود؟ گفت اینقدر اونجا درخت کاشته بودن من هرچه سعی کردم باز نتونستم جنگل رو ببینم!"

قیمت مقطوع

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۸ آذر ۹۶
  • ۳۴ نظر

نوشته‌های روی جلد کتاب هزار و یک شب که در سال 1383 توسط انتشارات هرمس به چاپ رسیده را برایتان نقل می‌کنم تا قیمت کتاب را با امروز مقایسه کنید:

هزار و یک شب

عبدالطیف تسوجی تبریزی

ناشر: هرمس

سال چاپ: 1383

تیراژ:100000

قیمت: 18000

همین کتاب در سال 1393 توسط نشر هرمس برای نوبت پنجم مجدداً تجدید چاپ شده البته با قیمتی که سر به فلک می‌گذارد و مخ آدم را به صوت کشیدن وا می‌دارد و برق از کله‌ می‌پراند. آن‌هم از نوع سه فازش.(تصویر) با این حال شصت سال بعد، نوه نتیجه‌های ما قیمت‌های زمان ما را با زمان خودشان مقایسه می‌کنند و یقین پیش خودشان خواهند گفت آن زمان چقدر ارزانی بوده!

گرامی داشت روز مبارزات دانشجویی

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۶ آذر ۹۶
  • ۱۴ نظر

روایت دکتر مصطفی چمران از وقایع 16 آذر 1332، چمران خود از دانشجویان دانشکده فنی بود:

«صبح شانزده آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق‌العاده سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه‌ای را پیش‌بینی می‌کردند. نقشه پلید هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی‌الامکان سعی می‌کردند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست بهانه‌‌جویان ندهند، از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس رفتند و سربازان به راهنمایی عده‌ای کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانه‌ای به دست آنان نیامد به داخل دانشکده‌ها هجوم آوردند. آن‌ها نقشه کشتن و شقه کردن دانشجویان را کشیده بودند و این دستور از مقامات بالاتری به آن‌ها داده شده بود. سرکردگان اجرای این دستور و کشتار ناجوانمردانه عده‌ای از گروهبانان و سربازان «دسته جانباز» بودند که اختصاصاً برای اجرای آن مأموریت در آن روز به دانشگاه اعزام شده بودند. در ساعت ۱۰ صبح دسته جانباز به همراه سربازان معمولی به دانشکده فنی رفتند. در این ساعت دانشجویان در سر کلاس‌های درس حاضر بودند و به خاطر شرایط ویژه دانشگاه و حضور گسترده نظامیان، از هر اقدامی که بوی اعتراض و تظاهرات دهد، اجتناب می‌کردند. هنگام حضور سربازان در دانشگاه و مقابل دانشکده فنی، دکتر سیاسی رئیس دانشگاه، مهندس خلیلی رئیس دانشکده فنی و دکتر عابدی معاون وی سعی کردند که با مذاکره نیروهای نظامی را از دانشکده فنی خارج کنند ولی توفیقی به دست نیاوردند و حتی دکتر سیاسی اظهار داشت که اینجا سربازان جانباز هستند و از مقامات بالا‌تر دستور می‌گیرند و از این جهت من قادر نیستم کاری انجام دهم. سربازان به دانشکده‌ها حمله کردند و بدین ترتیب سه تن از دانشجویان به نام‌های (مهدی شریعت‌رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ‌نیا) به شهادت رسیدند و ۲۷ نفر دیگر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند.»(+)

س.ن:

نمی‌دانم دقیقاً طی این سال‌ها چه بر سر انجمن‌ها و تشکل‌های دانشجویی آورده‌اند که تصورشان این شده که 16 آذر روزی است برای دعوت از خواننده‌ها و داب‌اسمشرها و استنداپرها و جشن گرفتن این روز فرخنده که به نام دانشجویان نام‌گذاری شده است.  البته بماند که این انجمن‌ها و تشکل‌ها در دیگر ایام سال هم چندان خاصیتی ندارند و کلاً حیف از سیب‌زمینی که بخواهیم این‌ها را به سیب‌زمینی تشبیه کنیم. جداً این روز را به یکدیگر تبریک می‌گویید و جشن می‌گیرید؟! دانشجویید؟ ریلی؟ واقعاً؟ خدارا شکر عمر دانشجوئیم به این روزها قد نداد و نبودیم که این روزها را ببینیم.